لویی سعی کرد لبخندی به استایلز بزنه .
+م...ممنونم آقا...
و بعد دنبال هری به سمت دکتری رفتن که در انتهای راهرو اورژانس ایستاده بود و با پرستاری حرف میزد .
لوییس گفت :
+ آقا من تاملینسون هستم...مادرم اینجاست....؟
هری توی مدتی که لویی با دکتر مکالمه میکرد بهش زل زده بود . که چقدر توی اون لباس بافت گشاد صورتی رنگ کیوت شده ...
دکتر جواب داد : اوه بالاخره اومدید...امروز مادرتون در ملع عام حالشون بهم میخوره..و یکی دوتا جوون میرسوننشون اینجا . وقتی اومدن بیهوش بودن .نمیدونم چطور تا حالا متوجه نشدید ولی یک غده ی بزرگ سرطانی توی سینه شون وجود داره که اگر جراحی نشه...میتونه کشنده باشه.
هری جای لویی جواب داد :
_ خب؟؟؟منتظر چی هستین ؟؟ کی جراحیشون میکنین ؟؟
لویی از ترس خشک شده بود . هری دستشو دور شونه اش انداخت تا ارومش کنه . اوه...خب فقط ترسش بیشتر میشد بعد از خاطره ی خوشی که باهاش داشت .
دکتر نگاهی به سرو وضع هری انداخت و نفس عمیقی کشید :
* خب...قربان حقیقتش این عمله هزینه بریه...و...اول باید پول واریز بشه ..
لویی گفت :
+ ولی من پول...
هری وسطه حرفش پرید :
_ خیلی خب . چقدر لازمه ؟
*2600000 دلار
_ خیلی خب من میرم پذیرش واریز کنم..لویی تو همین جا بشین .
+ چی ..نه نه..! آقای استایلز یعنی چی ...؟؟نمیشه این...این..خیلی زیاده ...
هری لبخند زد :
_ فکر کنم بدونی برای من انقدرم که تو میگی زیاد نیست .
+ من تا اخره عمرم نمیتونم برش گردونم...
- اشکال نداره عوضش یکار دیگه برام بکن...
هری قیافه ی جدیی بخودش گرفت.
لویی با ترس و تته پته گفت:
+ چ...چیکار باید بکنم ؟؟
همه فکری از ذهنش گذشتو بیشترین چیزی که جلوی چشماش بود خاطره ی اون نصف شب توی آشپزخونه ی رستوران بود .
هری خندید :
_ شمارتو بهم بده . و صبرکن وقتی برگشتم باهم بریم یه ناهاری بخوریم..و..منو بابت اون شب ببخش.اوه بیشتر از یکار شد نه
؟ معذرت میخوام .
لوییس با بهت بهش نگاه کرد :
+ شما داری میگی بهم در مقابل اون همه پول که کله زندگیم نمیتونم در بیارم ..باهاتون یه ناهار بیام بیرون ؟؟
_ اوه نه...دوتا چیز دیگم بود .
هری گفتو خندید ...
لویی گفت :
+ من گدا نیستم آقای استایلز ... شمام احمق نیستین خودم یکاریش میکنم..متاسفانه باید بگم من مثل پسرای گی کلاباتون نیستم که با پول بخریدشون !
هری گفت :
- هی...من اون پولو میدم . توام نمیتونی جلومو بگیری . چون بعنوان یک خیر توی انجمن این بیمارستان عضوم . و...قرارم نیست تورو با هیچ پولی بخرم... فقط سعی کن منو بابت برخورد بده اون شبم ببخشی ....متاسفم که باعث شدم حسه بدی به خودت داشته باشی ...
هری اروم به شونه ی لویی زدو سمت پذیرش براه افتاد.
خدای من استایلز یک روانیه عوضیه واقعیه...!
لویی رو به دکتر گفت : من میخوام مادرمو ببینم...اون کجاست ؟؟
دکتر اونو به سمت یکی از اتاق ها راهنمایی کرد.
جوانا توی لباس های بیمارستان هم شبیه فرشته ها بود ...
لویی رفتو لبه ی تخت نشست ...
مادرش بهش لبخند زد :
* لوییس دکترا چی گفتن عزیزم ؟
+ تو خوب میشی مامان...فقط...فقط...
لوییس زیر گریه زد ... و نتونست حرفشو ادامه بده._ هیچی خانوم تاملینسون فقط یک جراحی باید انجام بدید تا حالتون خوب بشه.
اوه خدای من ! هری استایلز یک پروی به تمام معناست ! بازم اون ؟!
مادر لویی گفت : شما کی هستید
هری : یکی از دوستای لوییس. که فکر میکنه رفیقش باید گشنه باشه .
پلاستیکی که سه تا ساندویج مک داخلش بودو بالا گرفتو تکون داد.
خدای من ... اون چطوری وقت کرده بود اونارو بگیره!!!!
لوییس با حرص وقتی ساندویجش رو بهش تعارف کرد از دستش گرفت . و اشکاشو با پشت دست پاک کرد
مادر لوییس گفت : اوه..ممنونم پسرم اسمت چیه ؟
هری لبخندی زد : هری استایلز ....
هری ادامه داد : دکتر یسری دارو نوشت که...ساعت هاشم یادداشت شده . گفت اینارو بخورید تا هفته ی بعد یک جراحی دارید...نترسید اصلا چیز خاصی نیست یه غده ی ساده توی سینه است...
پلاستیکی پر از قرص رو روی میز گذاشت.
جوانا پوفی کشید : ممنون پسرم ... لویی پول داروهارو به دوستت بده .
لویی گازی از ساندویجش زدو اخمی کرد :
+ حتما اگر قبول کنه اینکارو میکنم .
هری گفت :
- خانوم تاملینسون اینارو بذارید به حساب یه کادو .
و چشمکی زد و ادامه داد :
_کاش موقعیت بهتری بود برای کادو دادن .جوانا لبخندی زد :
*لویی نمیدونستم یه دوست جنتلمن داری چرا قبلا راجبش نگفته بودی ؟
لوییس با اخم گفت:
+ تازگیا رفیق شدیم وقت نشد بگم...
هری گفت :
* بهتر شد که رو در رو اشنا شدیم ...لویی یه لحظه گوشیتو میدی من یه تماس بگیرم..؟ گوشیمو توی ماشین جا گذاشتم .
با پوزخند به لویی نگاه کرد.
ای استایلزه موزی ! لویی با بی میلیو یک اخم بزرگ گوشیشو از جیب پشتی شلوار جینش همونطور که نیم خیز شده بود در آوردو سمت استایلز گرفت .
هری گوشیشو قاپیدو شماره ی خودش رو گرفت ...
لوییس صدای اروم لرزشه گوشیه هری رو از جیبش شنیدو دستشو خوند . خوبه نه تنها عوضیه بلکه باهوشم هست .
هری ادای حرف زدن پای تلفن رو در اوردو بعد گوشی رو به لویی برگردوند .
_ مچکرم لویی...
+ خواهش میکنم ، هری !
***********
+اشلی ! لعنتی تو چطوری کاری کردی اون سرطان بگیره ؟؟
- هیچ وقت افرادی که جهانو کنترل میکنن دست کم نگیر...
+و..ولی من نمیخواستم اون واقعا آسیب ببینه...
- احمق تو فکر کردی اون واقعا سرطان داره ؟؟ نه! ما فقط یه دارویی بهش دادیم که حالش بهم بخوره و یه پولیم به بیمارستان تا آزمایشا دستکاری بشن..و همچنین یه جراح قلابی که فقطو فقط قراره سینشو باز کنه و دوباره یه بخیه بهش بزنه . و یکار هوشمندانه ی دیگم که کردیم این بود اون داروهایی که تو خریدی نصفشون باعث بروز عوارض میشن برا همین باعث میشه دستمون خونده نشه....
+ تو واقعا یه عوضیی.
- درست مثل تو استایلز. هنوزم نتونستی مخه جنده کوچولوتو بزنی ؟؟
+ دهنتو ببند حق نداری راجبش اینطوری حرف بزنی!
-نورا بفهمه فازه عشقو عاشقی برداشتی شاید خیلی خوشش نیاد .
+به اون هیچ ربطی نداره! محموله ات رو امشب بیا خونه ام تحویل بگیر دهنه گشادتم ببند !
هری گوشیشو قطع کرد.کامنتو ووتاتون خیلی کمه هاا....
YOU ARE READING
DEVILISH(L.S)
Horrorهیولا ها هم می توانند عاشق شوند... حتی واقعی تر ! ziam and larry (harry top) (liam top)