لویی دو هفته س که هر روز با من حرف میزنه. اون همیشه از بینی هام تعریف میکنه. اون خیلی خوبه. ارزو میکنم کاش موهام انقدر عجیب نبود.
لویی: هی هز، چه بینی خوشگلی!
"سلام...لو."
*سکوت.
لویی: عاوووو تو بهم یه نیک نیم دادییی.
"اوه- عاممم... من- متاسفم...لویی!"
لویی. واووووو!
"چی شد؟"
لویی: اون پسر جدیده رو ببین! چقدر هاته...اوه خدای من!
"چیه؟"
لویی: هر- هری موهاش رو ببین!
"خب که چی؟ اون- اون...فرفریه!"
لویی: قسم میخورم من عاشق ادمای مو فرفریم! هری نگاش کن!!! دلم میخواد دستمو فرو کنم تو موهاش...
"تو- تو از موهای فرفری خوشت میاد؟"
لویی: من عاشق موهای فرفری ام!
"اوه!"
__________________________
ولی دیدین لری صمیمی شدن؟ :) عاه پسرای گوگولیم😌
امروز حرفم نمیاد :(
خودتون حرف بزنین شلوغ کنین😭و فقط یه چیزی بگم: اینه که با هرکس قهر میکنین، با خودتون قهر نکنین :"
💙محد💚
YOU ARE READING
Beanie Boy [L.S] [Completed]
Fanfictionهری از فرفری هاش متنفره. پس اونا رو با بینی میپوشونه. لویی تویینکه. و عاشق موهای فرفریه. Original Story by: @verifiedlarry