امروز لویی روی سینه ی من خوابش برد.
ما همدیگه رو بغل کرده بودیم.
من بینی پوشیده بودم. لویی هم همینطور.
لویی گفت عاشق اون بینیه چون بوی منو میده.
و من بهش گفتم میتونه نگهش داره.
اون خیلی کوچولو و ظریف به نظر میاد.
لویی: ه- هز...
" لو؟ فکر کردم خوابیدی بیب..."
لویی: من- من فقط- عاش...
" من... من متاسفم. نباید اینجوری همدیگه رو بغل میکردیم. من- عاممم..."
لویی: من عاشقتم.
*سکوت.
"چ- چی؟"
لویی: هری ادوارد بینی استایلز، من عاشقتم.
*سکوت.
" من- منم دوست دارم لو. خیلی زیاد."
لویی: خوبه چون من میخوام تو بغلت بخوابم. حالا یه جوری راحت دراز بکش چون من قراره همینجا بمونم... تا ابد.
تا ابد...
"تا ابد."
لویی: درسته. تا ابد با تو بینی بوی.
همه چیز تغییر میکنه. من عاشق لوییم.
____________________________
اینم از پارت اخر :"
حرفامو پارت بعد میگم :/ من خیلی زر میزنم کلا
ببخشید😂
💙محد💚
YOU ARE READING
Beanie Boy [L.S] [Completed]
Fanfictionهری از فرفری هاش متنفره. پس اونا رو با بینی میپوشونه. لویی تویینکه. و عاشق موهای فرفریه. Original Story by: @verifiedlarry