Beanie Boys

1.7K 394 96
                                    

امروز لویی روی سینه ی من خوابش برد.

ما همدیگه رو بغل کرده بودیم.

من بینی پوشیده بودم. لویی هم همینطور.

لویی گفت عاشق اون بینیه چون بوی منو میده.

و من بهش گفتم میتونه نگهش داره.

اون خیلی کوچولو و ظریف به نظر میاد.

لویی: ه- هز...

" لو؟ فکر کردم خوابیدی بیب..."

لویی: من- من فقط- عاش...

" من... من متاسفم. نباید اینجوری همدیگه رو بغل میکردیم. من- عاممم..."

لویی: من عاشقتم.

*سکوت.

"چ- چی؟"

لویی: هری ادوارد بینی استایلز، من عاشقتم.

*سکوت.

" من- منم دوست دارم لو. خیلی زیاد."

لویی: خوبه چون من میخوام تو بغلت بخوابم. حالا یه جوری راحت دراز بکش چون من قراره همینجا بمونم... تا ابد.

تا ابد...

"تا ابد."

لویی: درسته. تا ابد با تو بینی بوی.

همه چیز تغییر میکنه. من عاشق لوییم.

____________________________

اینم از پارت اخر :"

حرفامو پارت بعد میگم :/ من خیلی زر میزنم کلا

ببخشید😂

💙محد💚

Beanie Boy [L.S] [Completed]Where stories live. Discover now