1

1.9K 274 11
                                    

بهش كه نگاه ميكنم لبخند رو لبام ميشينه،
دهن كوچولوش بازه و آب دهنش كنار لبش روون،
تكيمو از چارچوب در برميدارم و به سمت آشپزخونه ميرم،
حوله ي سبز رنگي كه از دستگيره ي يخچال آويزونه رو كمي با آب خيس ميكنم،
وقتي به اتاق برميگردم ميبينم كه به روي شكم خوابيده وجوراباي خرسي زرد رنگشوبه دو طرف تخت پرت كرده،
خودمو بهش نزديك ميكنم و جسم كوچولوشو برميگردونم تا به پشت بخوابه،
حولرو آروم به كنار لبش ميكشم و آب دهنِ خشكيده ي دور لبشو پاك ميكنم،
وقتي دستم به پوست صورتش ميخوره حس ميكنم دماي بدنش كمي بالا تر از حد معموله،
روي تخت ميشينم و درحالي كه دراز ميكشم لحافو روي هر دومون ميكشم،
بعد از مفس عميقي كه ميكشم چشامو ميبندم ،با فكر كردن به اين كه اين موجود كوچولو چقدر به زندگي سياه سفيدم رنگ بخشيده لبخندي ميزنم،
وقتي ناله ي آرومي رو ميشنوم چشامو باز ميكنم و به سمتش برميگردم،
اخماشو تو هم كشيده و چشماشو محكم فشار ميده،
با خودم فكر ميكنم،شايد داره كابوس يه اژدهاي قرمز رنگ رو ميبينه يا....
لبخندي به افكارم ميزنم و آروم دستمو به سمتش ميبرم تا موهاي روي پيشونيشو كنار بزنم،
_ته ته!
صداش ميزنم ولي بيدار نميشه،
آروم جسم كوچيكشو به سمت خودم ميكشم و سرشو روي بازوم ميذارم،دوباره ناله ي ضعيفي ميكنه ومن دوباره متوجه دماي بالاي بدنش ميشم،
كمي عرق كرده و اين حالتش نگرانم ميكنه،
جسم نرم و دوست داشتنيشو به آغوش ميكشم و ياد اولين روزي مييفتم كه پاشو تو دنياي سياه سفيد من گذاشت،

My cute babyWhere stories live. Discover now