3

1.1K 235 9
                                    

جلوش روي زانوهام ميشينم و سعي ميكنم ابروهامو تا جايي كه ميتونم تو هم كنم،
_اينجا چيكار ميكني؟
صدامو كه ميشنوه درگيريش با كفش زرد رنگش رو ول ميكنه،سرشو كه بلند و اون لبخند شيرينش رو تقديم چشام ميكنه به زور ابروهامو وادار ميكنم كه تو همون حالت بمونن و وا ندن،
قيافه ي اخمومو كه ميبينه،كم كم لبخند روي لباش محو و انحناي رو به بالاي لباش به سمت پايين خم ميشن،
_پَ چُجا بلم؟
سوالش به نظرم عجيبه،يعني نميدونه خونشون كجاس؟آهان درسته،حتما گم شده،هرچند دلم دردسر جديد نميخواد ولي خوب نميتونم كه اين كوچولو رو در حالي كه بي اجازه پاشو گذاشته تو خونم ول كنم،
نفسمو عميق بيرون ميدم،دستاي كوچولو و نرمشو به دستم ميگيرم و از روي پله بلندش ميكنم،
_پاشو بريم.
درو پشت سرم ميبندم و بدون توجه به اين كه پاهاي همراهم اونقدر كوچيكه كه نتونه با من هم قدم بشه،قدماي بلندمو سمت ورودي كوچه بر ميداروم و جسم كوچولوش رو به كمك دستش كه توي دستمه با خودم ميكشم،
_تُجا ميليم؟
الآن ديگه كج و كوله حرف زدناش بيشتر رو مخمه،اين كوچولو كه ٥ دقيقه ي پيش با نمك ترين موجود دنيا بود الآن براي من فقط يه دردسره،
همه ي برنامه ريزيم براي امروز داره به خاطرش به هم ميريزه و اين باعث ميشه معادلات ذهنم به هم بخوره ،
كمي عصبي ام،
جوابي بهش نميدم و فقط به اين كه زود تر به خيابون اصلي برسم فكر ميكنم،
_پاهام دلد كَلد،
متوقف ميشم و بهش نگاه ميكنم،
_اينجور حرف زدنت رو مخمه،نميتوني درست حرف بزني؟
بازهم لبهاشو ميبينم كه به سمت پايين خم ميشن،
چشماي معصومش رو روي چشمهام ثابت ميكنه،
_مَجه چِطولي حَلف ميدَنم چه؟
حس ميكنم كمي زياده روي كردم،چشامو روي هم
فشار ميدم و تا جايي كه ميتونم ريه هامو با هوا پر ميكنم،
_يكم ديگه تحمل كن باشه؟اول اون چهارراهه.
سرمو بر ميگردونم و مسيرمو ادامه ميدم،
هميشه اين شكليه وقتي فقط يكم از معادلاتم به هم بخوره،ديگه نميتونم درست فكر كنم،
دارم سعي ميكنم كه خودمو آروم كنم،
ولي نيست،
متوجه ميشم كه كنارم نيست،
شايد بهتره همينجوري ولش كنم،به هر حال كه اون گم شده بود،ولي...وجدان لعنتيم اجازه نميده،
راهي رو كه بدون گرفتن دستش امده بودم رو ميدوام تا پيداش كنم،
ميبينمش، جلوي پشمك فروشي وايساده،
خودمو بهش ميرسونم و محكم از شونش ميگيرم و به سمت خودم برش ميگردونم،
چطور ميتونه در حالي كه منو اينجوري پريشون كرده لبخند بزنه؟
_اينجا چيكار ميكني؟
صدام كمي از حد معمول بلند و لحنم كمي تنده،
محكم ساعد دستشو توي دستم ميگيرم و دوباره ميكشمش،
اونقدر ضعيف هست كه نتونه منو متوقف كنه ولي متوجه تلاشش براي اين كه ساعدشو از دستم بيرون بكشه ميشم،
به سمتش بر ميگردم و دستشو ول ميكنم،
_چلا سَل من داد ميدَني؟مجه من چيچال كلدم؟
قطره اشكاشو ميبينم كه لپاي تپل و سرخشو خيس ميكنن،لحن معصومش باعث ميشه پشيموني همه ي قلب و مغزمو پر كنه ،من اشك يه بچه ي معصومو در آوردم؟
البته كه دليل حال پريشونم تنها اين كوچولو نيست ،
من عصبانيتم از مشكلات كاريمو هم سرش خالي كردم،
روي زانو هام خم ميشم و دستمو روي لپاي نرمش ميكشم تا اشكاشو پاك كنم،
_ببخشيد كوچولو،اشتباه كردم،
دستاي كوچولوشو مشت ميكنه و روي چشماش ميكشه،
_بوشَم تني،ميبشخَمِت!
به شيرين زبونيش لبخندي ميزنم و لبامو روي لپ تپل و نرمش ميذارم،
بهش كه نگاه ميكنم باز همون لبخند رو روي لباش ميبينم،به همين سادگي بخشيده شدم و اين حس فوق العاده اي داره،
كاش آدم بزرگا هم مثل اين كوچولو انقدر دلشون پاك بود كه ميتونستن آدما رو سر ثانيه ببخشن،
كمي آروم شدم،لبخندي ميزنم و دستشو دوباره توي دستم ميگيرم،
_بريم؟
دماغشو بالا ميكشه وسرشو بالا پايين ميكنه،
اينبار قدمامو آروم برميدارم تا بتونه راحت تر همراهيم كنه،
_اسمت چييه؟
سرشو بلند ميكنه و درحالي كه به چشمام نگاه ميكنه،لبخندي ميزنه،
_ته ته
متعجب ميشم،اسمش هم مثل خودش نمكيه،ولي همش همين؟اين اسم نه معنيي داره نه پيشوندي،
نميذاره بيشتر از اين فكر كنم و منو به حرف ميگيره،
_اِشم تو چييه؟
_جيمين!
باورم نميشه بدون پابليش اين پارت پارت بعدشو منتشر كردم،
عذر ميخوااااام!

My cute babyWhere stories live. Discover now