پامو از اتوبوس پایین میذارم و لعنتی زیر لب نثار راننده میکنم
خب اون به خاطر هوای بارونی از همیشه بیشترپول خواست و خب این یعنی دونات کمتر برای جو!
دوست ندارم بد قول به نظر بیام
به سمت خیابون فرعی راه میفتم.خب نیویورک اونقدرا که میگن هم خوب نیست! شایدم برای ما
چرا؟ چون اینجا دیگه از خونه ها و اپارتمان های مجلل و زن ها و مرد های باشخصیتی که با لبخند بهت نگاه میکنن و میگذرن خبری نیست
هرچقدر به این جا نزدیک تر میشی باید خودت رو بیشتر توی لباست جمع کنی و حواست باشه دست کسی یهو روی گلوت نشینه
از بین خیابون اصلی به سمت کوچه ی تنگی میرم که باید از پشتش عبور کنم و برسم به خونه
خب این صدمین باره که به این محله و ادماش لعنت میفرستم وقتی ته اون کوچه باریک کمرم یه دفعه به دیوار خیس از بارون پشت سرم کوبیده میشه و دهنی که با نهایت بوی گند الکلش به گوشم میچسبه و شناخت صاحب این صدا سخت نیست:
_هی انجل خوشکل من
دستش روی برجستگی های بدنم پایین میره و بهترین حالت بالا نیاوردن توی صورتشه
زیر لب میغرم:
_ولم کن ایوان
خیسی زیونش روی شیار گردنم مشمئز کننده اس
_چرا باید ولت کنم انجل کوچولوی من؟؟ تازه گرفتمت
حرف اخرش با پوزخند ریزی همراهه
چیزی نمیگم و خشم تو سراسر وجودم بیداد میکنه
_نظرت راجب یه شب خوب چیه؟
وقتی لبهاش رو از کنار تاپ مشکی رنگم روی پوست سرد قفسه سینم میذاره طاقت نمیارم و درحالی که با پام محکم میکوبم وسط پاش میغرم:
_ برو به درک حرومزاده
و پشت بند این حرف با تمام توانم میدوم که بهم نرسه
اوه خدای من باورم نمیشه..این چه جهنمیه که توش گیر افتادم
صدای فحش های رکیکی که بلند بلند بهم میده رو میشنوم و هر لحظه بیشتر از قبل نفرت توی خونم پر میشه
به نفس نفس میفتم..از بین چراغ های روشن کم نوری که توی کوچه هست میتونم خونه رو بیینم..!
سریع به سمتش میدوم و درست قبل از اینکه بهش برسم در باز میشه
لیاس..اوه خدایا شکرت!
دستم رو میگیره و من رو به داخل میکشه:
_هی وایسا ببینم..چی شده رز؟
هنوز میلرزم و این اون رو وادار میکنه تا به جای سوال و جواب بیشتر من رو داخل ببره
به پله ها نگاه میکنم..کثیف و چرک!خب اینجا تقریبا گند ترین محل نیویورک سیتی به شمار میاد و نباید انتظار سنگ های تمیزی و براقی رو ازش داشت که خودت رو توش میبینی
از پله ها بالا میریم
زیر بغلمو گرفته واروم کمکم میکنه..اینجا یه ساختمون ۵ طبقه اس که خب خونه ی ما توی طبقه سوم اپارتمان قرار داره
از طبقه اول که میگذریم بوی گند مواد توی راهرو میپیچه دستم رو جلوی بینیم میگیرم..لیا زیر لب غر میزنه:
_این بوی گوه دیگه از کجا اومد؟
به اپارتمانمون که میرسیم کلید رو از من میگیره و در رو باز میکنه..
اپارتمان که نه.. یه خونه خیلی کوچیک که با تمام این ها بازم سرپناهمونه
داخل میرم و روی مبل میشینم..خداروشکر میکنم که تازه همه جارو تمیز کردم و گرنه خاکستر سیگار های لیا الان باید از روی مبل بلند میشد..
سرم رو به پشت مبل تکیه میدم..
از جلوی در داد میزنه:
_حالت خوبه؟چیزی احتیاج نداری؟؟
سرم رو به معنای نه تکون میدم و بهش نگاه میکنم..
پیراهن براق جذب بنفش رنگش از زیر پالتوی شیریش جلب توجه میکنه
موهاش رو دم اسبی کرده و چشمهاش رو کشیده کرده
رژ سرخ رنگ اغوا کننده ای زده..
یه بار دیگه بهش نگاه میکنم و واقعا حیف این دختر نیست که اونجا بین صدهزارتا حرومزاده بچرخه ؟؟
سرم رو دوباره روی مبل تکیه میدم و میگم:
_نه برو من میخوام بخوابم واقعا خستم.
کمی بعد صدای در میاد و من میتونم صدای پاشنه های بلندش رو روی پله ها بشنوم..
خب لیا توی یه کاباره یکم بالاتر از اینجا کار میکنه
اوه خدای من.
اونجا اصلا خوب نیست..البته که اینجا هم خوب نیست اما اونجا واقعا نفرت انگیزه
افتضاحه که هرشب صدای اه و ناله های مسخره ی شهوت انگیز ادما به گوشت میخوره و خب اونم تو جاهای بوگندو و کثیف
راستش من هیچ وقت نفهمیدم کاباره ی اینجا کجاست..
طبق گفته ی لیا اون یه جایی دقیقا پشت اخرین کوچه ای که پشتش یه زمین فوتبال بزرگه که خیلی وقته کسی نمیره داخلش
چندبار بهم اصرار کرد که منو به اونجا ببره ولی خب من اصلا دلم نمیخواد پامو بذارم اونجا
صدای در بلند میشه..فاک د لایف بلندی میگم و بلند میشم تا در رو باز کنم
در نگاه اول کسی نیست اما کافیه تا یکم سرمو پایین بگیرم تا پسر بچه ی مو فرفری چشم سبزی رو ببینم که با لبخند بزرگی جلوم وایساده
لبخندی میزنم و میگم:
_اوه جو..
موهای فرفریش رو تکون میدم و میگم:
_چطوری پسر؟بیا تو
اون با ورجه وورجه داخل میاد و من میبینم که بینیش رو چین داده
به نظر میرسه داره چیزی رو بو میکشه و به دنبالش سرش رو به این طرف و اون طرف سوق میده
در حالی که روی دو پا میشینم شونه هاشو میگیرم و برش میگردونم:
_اوه جو..من متاسفم نتونستم پول کافی برای دونات رو جور کنم
میبینم که لبخند از روی لبش میره اما برش میگردونه و میزنه به شونم:
_مهم نیست رز..خب من خوشحال میشدم اگه برام میخریدی..اما مهم نیست..
دستم رو بالا میارم و انگشت کوچیکمو میبرم جلو:
_دفعه ی بعد برات میخرم پسر..قول میدم
انگشت کوچیکش توی انگشتم قفل میشه و لبخند میزنه
_وای رز داشت یادم میرفت ببین چی اوردم برات..
خودش رومیکشه عقب و دست توی جیب های شلوارکش میکنه
و در نهایت چاقوی قشنگی رو بیرون میاره که روی دسته ی اون پر از طرحای عجیب غریب زیباس..
میخندم..خب این یکم عجیبه ولی اون یه زنجیر از توی چاقو رد کرده که انتهاش یه پلاکه و روی پلاک نوشته شده .RJ و با ناشی گری تمام یه قلب هم کنارش کنده
میخندم و میگم :
_این عالیه پسر
نچی میگه و میزنه به شونم:
_حس واقعیتو بگو
میخندم:
_خب میدونی..عا وجود این پلاک به تهش و خب..بکم از ابهت چاقو کم کرده
چشماشو میگردونه و میگه:
_من فقط خواستم دخترونه بشه..
گونش رو میبوسم:
_حق با توعه مای بوی..ممنونم ب خاطر زحمتت
خب اون یکم دیگه پیش من میمونه و بعد میره
از پشت بهش نگاه میکنم..
اون با مادرش توی واحد روبه رویی ما زندگی میکنن..اونا ادمای خوبین
پدر اون وقتی با بی مسئولیتی تمام مادر حامله اش رو ول میکنه و اون هم از خانواده اش طرد میشه به اینجا میان..
مادرش خیلی سختی کشیده و داره سعی میکنه پسر مسئولیت پذیری بار بیاره..
چاقو رو نگاه میکنم و با لبخند اون رو توی جیب شلوار جینم میذارم..
ساعت رو نگاه میکنم ۱۱..خب روی کاناپه دراز میکشم و به تلویزیون قدیمی نگاه میکنم
روی یه شبکه ایست میکنم..اوه عالیه اخبار سلبریتی های بی درد پولدار که ی لباس زیرشون قیمت تمام حقوق چند سال منه
_و میرسیم به اخبار جدید: لیدی گاگای مشهور و موفق این ماه قراره البوم جدیدی رو ریلیز کنه که به گفته ی خودش حتما توی مسابقه ی گرمی سال اینده جایزه دریافت خواهد کرد. خبر داغ دیگه ای وجود داره که ممکنه شما هم مثل من از شنیدنش شوکه بشین زین مالیک خواننده ی مشهور رابطه اش رو با مدل خوش هیکل ویکتوریا سیکرت جیجی حدید بهم زد.. و خبر متعجب کننده اینه که طبق گفته مجله ی TMZ این دو ۶ ماهه که از هم جدا شدند و جوری رفتار کردن که کسی حتی متوجه اش هم نشه..
این خبر هنوز تکذیب یا تایید نشده..
کارداشیانر ها..
کانال رو عوض میکنم..اوه خدای من..چجوری میتونن تحمل کنن که همه چیز درباره ی زندگیشون دست اینو اون جابه جا بشه و بقیه اون هارو بفهمن..
بعد از کمی بالا و پایین کردن کانال های مسخره ی تلویزیون اون رو خاموش میکنم
به ساعت نگاه میکنم..۱۲ نیمه شب..خب من خستم و این رو از خمیازه های پشت همی که میکشم میشه فهمید
خم میشم و اباژور کنار کاناپه رو خاموش میکنم..همه جا تاریک میشه و من روي کاناپه خودم رو جمع میکنم..
با تکون های محکم کسی از جا میپرم و سرم محکم به دست کسی میخوره
در حالی که سیخ سرجام میشینم فاک بو بیچ بلندی میگم و با چشمای خوابالو به دختر جلو روم نگاه میکنم..
_وای لعنتی ببخشید..نمیخواستم اینطور شه..خوبی دختر؟
نیشخند میزنم و میگم:
_خدای من مگه اینکه دیوونه باشم تا وقتی یکی وسط خواب لعنتيم بیدارم میکنه خوشحال نباشم..
دستشو میذاره رو شونم:
_هی من که عذر خواهی کردم
چشم غره میرم و کامل روی کاناپه میشینم..با ایجاد شدن فضای خالی کنارم میشینه..
_تو رو به مسیح نمیخوای بگی چرا بیدارم کردی؟
چشمهاش ناگهانی برق میزنه و با ذوق کیفش رو جلو میاره.
به چهره اش نگاه میکنم..گونه هاش از سرما یخ زده..
مجبوره انقدر تو اون کاباره ی لعنتی کار کنه که ساعت ۳بیاد خونه؟
از توی کیفش یه مشت کاغذ سبز بیرون میاره و چشمهام به یک ثانیه نمیرسه که به بزرگترین حد خودش میرسه..
فاک اونا پولن؟
با هیجان بهم زل زده و منتظر ری اکشن منه..
با هیجان و عجله اون حجم پولو از دستش میگیرم و متوجه میشم که چقدر از اون پایین پام میریزه..
تک خنده ی متعجبی میزنم و نگاهم بین لیا و پول های بین دستم میچرخه:
_وای دختر..این همه دلار دست تو چیکار میکنه؟ از کجا اوردیشون؟
چشماش برق میزنن..اونم به اندازه ی من خوشحاله
دستشو دراز میکنه و میخواد اون هارو ازم بگیره..
دستمو میکشم عقب و اخم میکنم:
_میگم اینهمه پولو از کجا اوردی؟؟
نیشخندی میزنه و هیچی نمیگه
چشمامو ریز میکنم و میگم:
_هی دختر..نگو که..اوه..بازم؟؟
دستاشو تو هم مشت میکنه:
_اون خیلی جذاب بود...اوه رز نمیدونی وقتی داشتم براش هند جاب میزدم چقدر صدای آه کشیدناش برام خواستنی بود..
قیافمو کج میکنم و اخم میکنم و در حالی که هولش میدم به یه سمت دیگه میگم:
_فاک برو گمشو اونور حالمو بهم زدی
دست میکنم و یه بار دیگه اونهمه دلار سبز رنگ جذاب رو برمیدارم:
_حالا چقدر هستن؟
نیشخند میزنه:
_ ۱۰۰۰۰تا
چشمام گرد میشه و درحالی که میخندم شونه هامو میندازم بالا:
_خب،احتمالا ارزش یه هندجاب و داشته
و بعد از اون چشمکی حواله اش میکنم
خدای من..این پول حاصل چندین ماه کار کردن بی وقفه من تو اون فروشگاه لنتیه..
................................
خببب اينم از اولين پارت اميد وارم كه خوشتون اومده باشه اگه نظري دارين لطفا بگين و اينكه بنظرتون پارتا طولانيه ؟ كوتاه ترشون كنم ؟
و لطفااا ووت و نظر يادتون نره خسته كه نميشين يه ستاره اون پايينو بزنين لاو يوعالللل❤️❤️❤️
YOU ARE READING
Unknown dreams
FanfictionWhen you fall sleep tonight just remember that we lay under the same stars.✨🌚