اینجا بودن اون یکمی عجیبه..
البته اینجا بودن اون نه..ولی دیدار کردنش با من عجیبه..
_یه شات برام میریزی؟؟ هوم؟؟
شاتش رو پر میکنم و من اصلا فکر نمیکردم که یک بار دیگه
این مرد رو ملاقات کنم..از اون ملاقات اخر هیچ چیز واضحی به یاد نمیارم..
_داری به این فکر میکنی که من اینجا چیکار میکنم..عالیه
ابروم رو بالا میدم:
_و جواب این فکر؟؟لبخندی میزنه:
_قبلا جوابتو دادم..ولی اینکه چرا دارم با تو حرف میزنم؟
میتونم جواب اون رو بهت بدم..یکمی عجیب به نظر میرسه..این برام حس خوبی به همراه نداره
اون مرموزه.._خب؟؟
دکمه بالای پیراهنش رو باز میکنه..حقیقتا جذابه
جذاب و گیرا..اما در عین حال ترسناک.._اومدم تو رو به یه قرار دعوت کنم..
اوه مای گاد..این دیگه غیر قابل پیش بینی بود..
_چرا تو باید منو به یه قرار دعوت کنی؟؟
دستاش رو جلو میاره و توهم قفل میکنه..
_کامان..پیلیز..یه قرار ساده..هوم؟ نظرت چیه؟
مکث کردنم رو که میبینه باز اصرار میکنه و به میز میزنه:
_پس تو قبول کردی..عالیه
چشمکش رو توی گردش نورهای رنگی میتونم ببینم..
لبم رو گاز میگیرم.. اون پولدار به نظر میاد..از ماشینی که
اون شب سوارش شدم کاملا مشخصه..اون توی بخش استریپ کلاب رفت و امد داشته و هنوز هم داره
و در اخر، چرا باید به من پیشنهاد یه قرار بده؟؟
میخوام جواب بدم که صدای شان باعث میشه به اون سمت
برگردم..داره چیزی میگه ولی من از بین جمعیت متوجه نمیشم..
داد میزنم:_هی..ویت..الان میام..
میبینم که اون لبخند کلافه مانندی میزنه و دستش رو دوباره
روی میز بار میکوبه:_پس فردا شب حتما میبینمت..
صداش رو از دور میشنوم چون بالافاصله بلند میشه و همراه
با بادیگارد های اطرافش میره..
YOU ARE READING
Unknown dreams
FanfictionWhen you fall sleep tonight just remember that we lay under the same stars.✨🌚