Chapter2

157 39 5
                                    

خمیازه ای میکشم و پاهامو روی زمین یخ میذارم..

سرما تا فرق سرم نفوذ میکنه و خب ما راه زیادی برای گرم

کردن این اپارتمان لعنتی نداریم..

به لیا نگاه میکنم...بعد از حرفایی که دیشب داشتیم خیلی

اروم و مظلوم جنین وار توی خودش جمع شده و روی کاناپه

جلوی من خوابیده.. پتوی خودم رو از دورم برمیدارم و روش

میندازم..نمیخوام بیشتر از این توی خودش جمع بشه حتی
اگر پتو روش باشه!

به سمت کمد چوبی تیره ی توی راهرو ته سالن میرم..

یکی از دامنای مشکیم که روش پر از نقطه های سفید بود رو

درمیارم..شونه ای بالا میندازم و خب..این تنها چیزیه که برای اون

قسمت بالا نشین شهر و اون فروشگاه مناسبه! شومیز

مشکی گشادم رو میپوشم و کیف مشکیم رو از روی دراور

کنار کمد برمیدارم..شال گردن کرم رنگمو دور گردنم
درست میکنم

و موهای لختم که در اثر تکون های سرم اومدن جلوی

چشمام  رو میزنم کنار..یه چهره ی مظلوم درست بر خلاف

اخلاقم.. به برچسب های رنگی رنگی کنار ایینه نگاه میکنم و میخندم..

کار لیان.. اون دور تا دور ایینه رو پر از جمله های انگیزشی

کرده..با اینکه بیشتر به نظر میاد، نمیتونسته توی هیچ کدوم

از استفاده از فحش اجتناب کنه..کلیدم رو برمیدارم و از

خونه میرم بیرون..بعد از طی کردن پله ها درست وقتی در

ورودی رو باز میکنم، قامت موجود کوچولوی دوست داشتنی

توی نگاهم پر میشه..حواسش به من نیست و در حال لی لی

کردنه.. از پشت صداش میزنم:

_هی جو..
برمیگرده و به سمتم میاد..

_رز..چطوری؟

دستی توی موهای فرش میکنم و درحالی که روی زانو میشینم تا هم قدش بشم میگم:

_روز خوبی هست یا نه؟

اخماشو تو هم میکشه و با بدخلقی میگه:

Unknown dreamsWhere stories live. Discover now