One: Even Stars in the Sky

1.1K 121 60
                                    

یک: حتی ستاره های توی آسمون

"سلام، ممنون که تماس گرفتین. من جونگ کوک هستم."

یادمه که اون شب فوق العاده گرم بود، پنجره های بزرگ واحد 1234 رو به زحمت باز کرده بودیم، باد داغ و بدبو توی صورتم می خورد و چاله های بزرگ مذاب به جا می گذاشت، آیس کاراملم نرسیده وا رفته بود و جای جای میز مثل دکترهایی که یاد ندارن مهر بزنن رد بطری های آب باقی مونده بود، ماگ زشت و بدرنگم که شده بود قبر قهوه وارفته و آبکیم رو پشت چندتا از بروشور ها گذاشته بودم و ناخواسته همه اشون رو نابود کرده بودم، جزوه های دانشگاه خودم و یونا روی میز پخش شده بودن و یوگیوم در کمال افتخار کفش کثیف و بدقواره اشو روی میز خودش گذاشته بود تا اعلام کنه من هستم و سوهی که موهاش رو شکل گوجه نامنظمی بسته بود و در حال خط انداختن روی کتونی نام برده بود.

" سلام ممنون که تماس گرفتین ، سوهی هستم..."

حواسم رو به تلفن های خودم دادم، یوگیوم چند دقیقه پیش رفته بود پشت بوم و حالا باید به جای دو نفر تلفن جواب می دادم، پسری که چند ثانیه پیش تماسش رو جواب داده بودم گفت:

"جونگ کوک؟ ینی چی؟ مثلا بهت میگن کوک؟ کوکی؟ " خندید، متوجه شدم که مسته، بی اختیار لبخند زدم "درسته. گاهی میگن."

"هاه، منم جونگ جینم. ببینم کوکی" چند ثانیه مکث کرد. "مامان و بابات چی؟ اونام بهت میگن کلوچه با چیپس شکلاتی؟" خنده ی مستانه ای کرد. با بی خیالی گفتم: "نه، مامانم خوشش نمیاد."

"آها!" دوباره مکث کرد و از صداهایی که اومد حدس زدم داره مشروب می خوره. "خوبه چون مامانم از من خوشش نمیاد."

گفتم"می تونی بهم بگی چرا؟"

"چون من گیم. مامان و بابام از خونه بیرونم کردن. هرجا می رم اخرش می ندازنم بیرون چون من یه آشغال بدردنخورم که باید بمیرم."

"چرا فکر می کنی باید بمیری؟ چرا فکر می کنی فرقی با بقیه مردم داری؟ فکر می کنی چون گی هستی بقیه از تو بهترن؟"

"نه، بقیه. منم اولش فکر می کردم با بقیه فرق ندارم ولی وقتی که همه یه جوری خودشونو کنار می کشیدن انگار تیکه گهم چه فکر دیگه ای می خواستم بکنم؟ کل دبیرستان توی چشمام زل میزنن و درباره ام پچ پچ می کنن. بهم میگن برو بمیر منم همین کارو می کنم."

از اینکه فهمیدم دبیرستانیه کمی ترسیدم اما صدام رو آرووم نگه داشتم. " جونگ جین، می تونم بپرسم الان کجایی؟"

"که چی بشه؟ که ادرسمو بهت بدم و مجبورم کنی گهی که توش هستمو بیشتر تحمل کنم؟"

دستمو تکون دادم تا مارک متوجهم بشه و به گوشی تلفن توی دستم اشاره کردم. سرش رو تکون داد. "نه، می خوام بدونم کسی پیشت هست؟"

And All The Small HappinessesWhere stories live. Discover now