4; Stupid hero

285 76 13
                                    

لویی اروم خودشو توی گودی گردن هری قایم کردو کمی لرزید. میوی ضعیفی کردو گردن هریو لیسید.

وقتی دید اون احمق تکون نمیخوره اخم کردمو دستاشو روی گوشاش گزاشتو اونارو به سرش فشار داد.

درواقع ریکشن لویی بخاطر صدای وحشتناک صاعقه ها نبود..بلکه بخاطر خروپفای وحشتناک تر هری بود!
اون احمق با دهن باز داشت مثل یه شیر بالغ خرناس میکشید.

کدوم احمقی اینطوری میخوابه؟
لویی با خودش فکر کردو سرشو با تاسف تکون داد.
برای بار دیگه میوی بلندی گفتو وقتی هریم تکون نخورد تقریبا داشت گریش میگرفت.

روی گردن هری وایسادو سعی کرد با هل دادن چونش دهنشو ببنده و موفق شد.
خودشو روی صورت هری انداختو پلک هریو تو دستش گرفتو اونو کشید.

به رنگ چش هری نگاه کردو توی چشش اروم فوت کرد.
هری دستشو جلوی صورتش تکون داد و لویی رو پرت کرد روی تخت.

لویی که عصبی شده بود رفت کنار گوش هری و جیغ بلندی زد.
هری با شوک توی ثانیه ای چشماشو باز کردو سر جاش نشست.
" لویی؟ "

لویی هنوزم هری رو یه احمق میدید اما هری تنها قهرمان اون دورو اطراف بود پس سریع پرید بین دستای هری و لیسشون زد.

هری لویی رو گرفت و اونو نزدیک صورت برد‌. بوسه ای روی بینی کوچیکش گزاشت و با لبخند دوباره دراز کشید.

" میتونی امشب پیش من بخوابی همم؟ "
لویی رو با فاصله کمی از صورتش روی بالت گزاشتو بهم لبخند زد.

لوییم لبخند زدو خم شدو گونه‌ی هری رو لیسید.
این احمق مهربونیه
لویی با خودش فکر کردو با فکر خودش ریز خندید.

" به چی میخندی بچه؟ "
هری با خنده گفتو زبونشو روی لبش کشید.
لویی چشای درشتشو مظلوم تر نشون داد و سرشو مث کوچولوی خنگی ک بود کج کرد.

" تو حرف زدنم میتونی یاد بگیری مگه نه؟ "
هری بیشتر از خودش پرسید و نوک انگشتشو با کنجکاوی روی صورت لویی کشید.

لویی سرشو به انگشت هری مالید و هری لبخند زد.
اروم انگشتو زیر گلوی لویی و انگشت دیگشو بین گوشاش کشید.

لویی خرخر کردو خیلی سریع چشماش روی هم افتادن.
بعد اون هریم خیلی سریع با عروسک جدیدش خوابش برد.

________

هری با لویی که هنوز روی شونش خواب بود وارد اشپزخونه شدو لویی رو روی اپن گزاشت.

لویی دمشو بغل کردو سرشو توی دهنش بردو مکش زد.
هری لبشو لیسید و موهاشو بالای سرش بست.
" چی باید برای یه بچه گربه درست کنم؟ "

یخچالو باز کردو شیرو دراورد. توی کوچیکترین فنجونی ک داشت برای اون بچه گربه شیر ریخت.

بسته‌ی کورن فلکس شکلاتیو از توی کاببنت برداشت و چنتا دونه ازونو توی فنجون لویی خورد کرد.

" لویی "
به نرمی گفتو انگشتشو روی شکم لویی کشید.
بچه گربه به نرمی میو میوی کوتاهی کردو پشتشو ب هری کرد.

هری خندید.
" پس من این شبرو خودم میخورم...اومم "
لویی چشاش گرد شدنو سریع بلند شدو رفت سمت هری.
هری خندید و به فنجون شیر اشاره کرد.

" صبحونتو بخور دارلینگ! "
" ددونه؟ "
لویی درحالی که چشماشو با مشتاش میمالید ادای هری رو دراورد و هری نفسش برید.

با چشمای گرد و ناباوری ای که توشون موج میزد برگشت سمت لویی.

" تو حرف زدی؟! "
لویی شونشو بالا انداختو با خونسردی سمت فنجون شیر و کورن فلکس خورد شدش رفت.
انگار نه انگار که اولین کلمشو همین الان به زبون اورده بود.

هری با ناباوری روی سینش یه صلیب کشید و این حرکتشو بی دلیل انجام داد.
اون توهم بود...نه؟

_________
چه بوک چرتی شده :))
من دارم دوتا بوک لری دیگ مینویسم و شاید اینو پاک کنم چون اونا خیلی خوبنننینسمث

Loueh [ Larry Stylinson AU ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora