2; lil L dude

266 81 16
                                    

اروم توی جاش تکون خورد و بخاطر سرمای هوا ناله کوتاهی کرد.
لباسای کهنه‌ی کوچولوش ک الان تنگ تر بنظر میرسن رو پایینتر کشید تا خودشو گرم کنه و اخم کرد.

سرشو از جعبه بیرون اوردو برای بار هزارم تو اون چند روز به اون نگاه کرد.

" منو به خونه ببر "
اون خوندن بلد نبود و حتی اسم خودشم یادش نمیومد. دلش درد میکرد..شاید بزرگترین مشکل الان همین بود.

چیزیو بخاطر نمیوورد..از تقریبا دو روز پیش اونجا بود و قبلشو واقعا بخاطر نمیوورد.
برگشت گوشه‌ی جعبه و کز کرد.

وقتی صدای پاییو شنید بصورت غیر ارادی دوید، و متاسفانه با سر به دیواره‌ی جعبه خورد و همین باعث شد ناله کوتاهی بکنه.

بعد چند لحظه کوتاه دوباره ناله کوتاهی کرد و چشماشو باز کرد. شاید بهتر بود اولین چیزی ک میبینه یه صورت بزرگ درست روبروش نباشه ولی نباید ادمای بالغو بخاطر احمق بودنشون سرزنش کنیم.

اون کوچولو تلاش کرد تا از دستای هری بپره پایین ولی متسفانه موفق نشد.
ترسیده به چشمای سبز و درشت اون غول بیابونی نگاه کرد و به انگشتش چنگ انداخت.

وقتی اون ادم گنده یهو از روی زمین بلند شد جیغ کوتاهی کشیدو به انگشتش محکم چسبید.
دست اون ادم واقعا نکات ایمنی خیلی ساده روهم رعایت نکرده..کامان.

-

ه:" خب کوچولو...میتونی راحت باشی "
هری اون دورگه رو زمین گزاشت و سمت اشپزخونه رفت.

اون نمیخواست دنبالش کنه ولی فقط خیلی کنجکاو بود پس بهرحال دنبال اون دراز فرفری راه افتاد.

ه:" باید گشنت باشه درسته؟ "
پاکت شیرو از توی یخچال برداشت و یکشمو توی یه کاسه ریخت و اونو روی کابینت گزاشت.

بعد چند لحظه که انگار تازه یادش اومده باشه باید اون دورگه گربه و انسانو روی کابینت بزاره تا بتونه ازون شیر بخوره این لطفو در حقش کرد.

فرفری احمق.

کوچولو بدون فوت وقت سمت کاسه دوید. اول یکمشو امتحان کردو بعد میشه گفت...با کله پرید توی اون کاسه.

هری با لبخند به اون بچه گربه کوچولو نگاه کرد و بعد یه کاغذ کوچیک نظرشو روی زمین جلب کرد.

ه:" هی این مال توعه؟ "
اروم گفتو بدون اینکه جوابی بخواد روی کاغذو خوند.

" 2019.3.5. L "

هری اخم کوچیکی کرد. اون تاریخ احتمالا تاریخ تولد اون فسقلیه ولی...ل؟

بقیه‌ی کلمه لک شده بود و قابل خوندن نبود.

یعنی اون اسمشه؟ اسمش با یه ل شروع میشه..

ه: " هی لئوناردو "
هری با ذوق کمی گفتو وقتی اون پسر کوچولو هیچ توجهی بهش نکرد یکم اخم کرد.

بزارید بگم اون تلاششو کرد!
ولی تاریخ تولد اون کوچولو..اون فقط یه ماه و چند روزشه.

هری با لبخند به اون مخلوق شیرین نگاه کردو اروم انگشتشو روی موهای فندقیش کشید.

اون کوچولو اخم کوچیکی کردو یکم از هری دور شد .

به ظرف اشاره کردو به دهنش اشاره کرد.
این یعنی این بچه هنوز گشنشه؟

هری به دوروبرش نگاه کردو به سمت ظرف کوچیک کنار یخچال رفتو یه کوکی از توی اون برداشت، اونو به چهار قسمت تقسیم کردو یه قسمتشو به اون ' ال 'کوچولو داد.


___________
حالا من شمارو نمیدونم ولی این بوک خیلی کیوته حقش نیس اینطوری فلاپش کردید:))‌.

Loueh [ Larry Stylinson AU ]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang