سلام.
این یه فنفیک دیلیلایف و انگست ویکوکه که رابطهٔ خیلی ریزی با هنر داره.
توضیح کوتاهی که بخوام بدم جانگکوک یه نقاش با اضطراب و اختلال خوردن و چیزهایی شبیه اینه که باعثشون زندگی گذشتشه. اون خانوادهٔ سمیای داشته و سالها بعد اونها رو ترک کرده و تبدیل به یه نقاش و مدیر یه شرکت خرید و فروش آثار هنری خیلی موفق و ثروتمند شده. ولی اون خوشحال نیست. چیزی که همیشه میخواسته رو به دست آورده ولی خوشحال نیست. ولی، چی میتونه خوشحالش کنه؟
این داستان قراره یکم اور ثینکینگ جانگکوک رو داشته باشه. دید داستان در قسمتهای مختلف عوض میشه ولی سعی میکنم ساده بنویسم که پیچیده نشه، و قسمت اول با هزار و خردهای کلمه کم ترین قسمته، و سعی کردم مختصر مفید شروع کنم. برای آپ هم باید بگم تقریباً هفتهای یهبار آپ میشه اگه من زنده و سالم بمونم😅
کانالی به اسم اکانتم هست که میتونید جوین شید اون جا، عکسهای قسمتها و آهنگ ها رو دانلود کنید و همینطور یه کانال دیگه دارم: @squishybts
خوشحال میشم داستان رو به بقیه معرفی کنید و ووت و کامنت بدید💚
خیلی برام ارزشمنده که میخونید، ازتون ممنونم. 🌿☁
YOU ARE READING
Fire And The Flood [Vkook]
Fanfiction«قلبم توی عصبانیت سوخته. کسی نمیتونه خاکستر رو توی مشتش نگه داره تهیونگ.»