×"هی شما دو تا"
چنگال پلاستیکی آغشته به چیز کیک رو از بین لب هاش بیرون کشید.
با شنیدن صدا، سر هاشون به عقب برگشت. پسری با کلاه مسخره و لباس سبز رنگی شبیه به کوتوله های سفید برفی دستشو تکون داد و اونها رو متوجه خودش کرد. چند قدمی جلو اومد، تو نگاه اول کک و مک های پراکنده ای روی گونه و بینیش بین اکلیل های طلایی به چشم می اومدن. با وجود گود رفتگی همیشگی زیر پلک هاش و شنیدن صداش، نیازی به زیاد فکر کردن نبود تا بشناسنش.
×"ما میخوایم بازی کنیم یار کم داریم. میخواین به ما ملحق شید؟"
تائو و لوهان به صورت سوالی به هم نگاه کردن و روبه سهون شونه ای بالا انداختن.
"چه بازی ای؟" تائو در حالی پرسید که سعی داشت سر لوهانو به طریقی گرم کنه و پیش دختری که با هم به مهمونی اومده بودن برگرده تا شب رو باهاش بگذرونه.
سهون دستی به کلاه یشمی رنگش که پر قرمزی کنارش داشت، کشید و روی سرش محکمش کرد تا مانع افتادنش بشه.
×"استخر بادی آوردن، دارن با آب پرش میکنن. میخوایم والیبال بازی کنیم ولی تعدادمون کافی نیست."
لوهان که با دیدن پرسه زدنای کای توی سالن اعصابش بهم ریخته بود، بعد از شنیدن اسم والیبال اونم توی استخر لبخندی روی لب هاش اومد و بدون توجه به نظر تائو سریع جواب داد.
="میایم! چرا که نه."
تائو اشاره ای به لباساش کرد
" نه راستش من نمیام. اگه بخوایم تا نیمه شب بمونیم تو محوطه، دوست ندارم خیس باشم."
سر چنگالشو از بین لباس پاره پوره ی تائو تو بازوش فرو کرد
=" یااا ولی من دوس دارم برم."
با حرکت یهویی لوهان دستشو رو بازوش مالید و هیسی کشید. لو لب و لوچشو مثل بچه ها آویزون کرد و چونه اش چینی خورد. ولی تائو همچنان مصمم روی نظرش، چشمی چرخوند و دوباره تو چشمای پسر کوتاه تر خیره شد
"چرا خودت تنها نری؟ واقعا دوس دارم برگردم تو سالن لوهان."
با اخم چنگالشو بین چیز کیک باقی مونده توی ظرف فرو برد و ظرف رو تو بغل تائو هل داد
="پس چرا اینجایی هنوز؟"
دیگه به این مدل رفتارای ضد و نقیض پسر رو به روش عادت کرده بود. دستشو سمت صورت لوهان برد و چونه اش رو بین انگشت هاش گرفت
"شیطونی نکنیا"
لوهان سرش رو عقب کشید و با چشم غره ای به تائو، سمت سهون رفت، که صدای بلند شده ی زامبی ای که هارلی کویین قصد تیکه پاره کردنش رو داشت به گوش رسید
"در دسترس باش که باهم برگردیم خوابگاه"
توجهی به پسر پشت سرش نکرد و قبل از اینکه بیفته روش و گوشت تنشو به دندون بکشه، کنار سهون رفت. با هم قدم برداشتن و مسیر پیش روشون رو با گام های بلندی جلو می رفتن که دوباره صدای تائو بلند شد:
"شنیدی چی گفتم؟"
سهون با حرف تائو، بین قدم هاش مکثی کرد و سرش رو به عقب برگردوند. وقتی جوابی از لب های لوهان خارج نشد با قیافه ی سوالی و متعجبی به نیم رخ عصبی پسر که ابرو هاشو تو هم کشیده بود خیره موند. الآن واسه اینکه باهاش نیومده بود قهر کرده؟
از این که لوهان دعوتش رو پذیرفت، خوشحال بود. بی صدا خندید و دستش رو سمتش برد تا دور شونه اش بندازه ولی بعد منصرف شد و دوباره دستش رو پایین انداخت
×"خوبیه جشن های کالج اینه... که مهم نیست کی کیو میشناسه و با کی رفیقه. همه میخوان برای یه ثانیه هم که شده خوش باشن. ممنون که اومدی! مطمئن باش بهت خوش میگذره."
با حرف سهون، لبخند ساختگی ای رو چاشنی نگاه غمگین و چهره ی عصبیش کرد و در جواب پسر هوم آرومی گفت، ولی با سنگینی عجیبی روی قلبش، وارد جمعی میشد که حتی نمیشناختشون.
به محض رسیدن به حیاط، با بچه هایی مواجه شد که با صورت های گریم شده و لباس های عجیب و غریبشون، وسط استخر بهم آب میپاشیدن و از خیس شدن فرار میکردن، و صدای خنده هاشون انرژی مثبتی رو به سمت بدن بی رمق لوهان شلیک میکرد.
سمت استخر قدم برداشت. نیم بوت های قهوه ای رنگش رو در آورد، از نردبون بالا رفت و کمی لبه ی مشکی رنگ استخر رو خم کرد و واردش شد. سمت لوهان برگشت که با لبخند کوچیکی رو لب هاش غرق تماشای صحنه ای بود. رد نگاهش رو گرفت و به جیغ و فریاد های دختری رسید که پسرا به
زور میکشیدنش تو آب. صدای التماس های بانمکش لبخند لوهانو پر رنگ
تر کرد.
با صدای سهون به خودش اومد.
×" کمکت کنم؟"
لوهان با شنیدن این حرف، زیپ بوت ورنی قرمزش رو پایین کشید و یکی یکی از پاهاش بیرونشون آورد. دو طرف نردبون که پایه هاش با دیواره ی تو هم پیچیده شده ی کنفی به هم متصل بودن رو گرفت و بالا رفت.
دستش رو تو دست سهون گذاشت و یه پاشو وارد آب کرد. پاش برای یه لحظه روی نردبون لغزید و لبه ی استخر کمی خم شد، و آبی که بیرون ریخت بوت هاشون رو خیس کرد.
به اولین چیزی که زیر دستش اومد چنگ زد تا نیوفته، و وقتی به خودش اومد، دستی رو مانع افتادنش، و روی گودی کمرش حس کرد.
نگاهش رو از نیم بوت ها گرفت و با پلک آرومی سمت پسر برگردوند و تو چشماش خیره شد.
چند باری پلک زد. به خاطر فاصله ی نزدیکی که نسبت به هم داشتن هردو جا خوردند. سهون بلافاصله گردنشو صاف کرد و عقب کشید، و لوهان صدای قورت دادن و پایین رفتن بزاق سهون از گلوش رو شنید...
با چسبیدن به بدن سهون و لمس نکردن چیزی زیر پاهاش، و بعد خیسی ای تا روی سینش، متوجه شد که پسر بزرگتر در کسری از ثانیه بغلش کرده، و الآن هم توی استخر ایستاده...
" بالاخره شرک اومد"
" پروازت چرا تاخیر داشت پیتر؟ سوار چوب هری پاتر میشدی زود تر از اینا میرسیدی"
هنوز هم بین بازو های سهون بود. نگاه هاشون به هم خیره بودن ولی این بار با وجود غرغرای بانمک بچه ها ریز ریز میخندیدن.
سهون آروم زمزمه کرد:
×"شبیه شرک شدم؟"
لوهان تند تند سرشو به دو طرف تکون داد
=" نه شبیه یکی از ۷ کوتوله ی سفید برفی شدی" گفت و نخودی خندید.
سهون به بینیش چینی داد و طوری که انگار از حرف لوهان خوشش نیومده ناسزایی زیر لب گفت. با همون لبخند رو لباش از جلوی پسر کوتاه تر کنار رفت، دستشو دور شونه ی لوهان انداخت و پسر رو از کتف، به سینه اش تکیه داد و رو به بچه ها کرد
×"یارمون تکمیل شد! بریم والیبال؟"
نگاه ها بهشون خیره شده بود. خب یه جورایی... لوهان به خاطر چهره ی منحصر به فرد، و گی بودنش، محبوبیت خاص خودشو توی غیبت های شبانه ی اکثر اتاق های خوابگاه داشت... ولی یهویی دیدن اون... از این فاصله... اونم توی جمع کوچیک دوستانشون... یکم یجوری بود. نبود؟
لوهان حس کرده بود که میتونه تو جمع شاد رفیقای سهون امشب حسابی خوش بگذرونه، ولی حالا با قیافه هایی که هیچ جمله ای رو نمیشد از توشون خوند مواجه شده بود...
سهون دست آزادشو روی سطح آب کشید و تو یه حرکت مقداری آب رو صورتاشون پاشید
×"چرا خشکتون زده؟"
یکی از دخترا که پیرهن بلند صورتی رنگش از زیر آب هم معلوم بود، دامن
خیس شدش که سنگین شده بود رو بالا گرفت تا حرکت کردن براش آسون
تر شه و سمت اون دو قدم برداشت.
" باید سال بالاییمون باشی درسته؟ تو کلاس هندسه باهیم ولی فرصتی برای آشناییمون نبود.. من کیم تهیونم."
اولین چیزی که به جای لحن دوستانه ی دختر به چشم لوهان اومد... بند لباسش بود که از روی شونه اش افتاده بود و برآمدگی سینش رو بیشتر تو چشم میذاشت.
« اگه تو کلاس هندسه به چشمم میومدی قطعا آشناییمون از اینجا شروع نمیشد لعنتی... »
دست جلو اومده ی دختر رو نرم بین انگشت هاش فشرد و لبخند زد
=" ژیو لوهان.. خوشبختم."
-----
با فشار دست چان روی کمرش، سرش رو به سینه ی پهن پسر بزرگتر تکیه داد، و دستش بی هدف روی سینه اش قرار گرفت. به خاطر استقبال بیش از حد بچه ها از ملودی های عاشقانه، آهنگ تانگویی پخش شد.
فارق از دنیا، بین جمعیت، همراه با ریتم ملایم آهنگ، مثل آونگ تکون های ریزی به بدنشون میدادن...
بکهیون ریز خندید و سرش رو بالا گرفت. چانیول که تا اون زمان به مژه های بلند بک که با ریمل طلایی، پشت پلک سبز رنگش خودنمایی میکردن و روی گونه اش سایه مینداختن خیره شده بود، با حرکت بک جا خورد و از فکر بیرون اومد و توجهشو به پسر توی بغلش داد.
+" مدلی که داریم انجامش میدیم.. درست نیست.. میخوای کمکت کنم؟"
چانیول دستش رو روی کمر بک شل کرد
_" اذیتت کردم؟"
با تکون سر بک به علامت منفی، سرش رو به اطراف چرخوند و به کاپل های دیگه نگاه کرد و با سر خوردگی زمزمه کرد:
_" فکر میکردم داریم خوب پیش میریم..."
صدای خنده ی فرشته کوچولوی مقابلش بین ملودی و ضرب های آرامبخش آهنگ گم شد.
دستش رو از روی سینه ی چان برداشت، آرنج هاشو روی شونه ی پسر بلندتر گذاشت و دست هاشو دور گردنش حلقه کرد.
سرش رو بالا گرفت و با حرکت کوتاه گردنش، موهای لخت جلوی چشم هاشو کنار داد. لبخند کوچیکی روی لب هاش نشست و به دو چشم تیله ای مشکی
رنگ مقابلش خیره شد.
نگاهش رو روی اجزای صورت بی نقص رو به روش چرخوند. دست هاش رو روی انحنا های دو طرف بدن پسر کوچیک تر گذاشت ولی همچان با همون حرکات ناشیانه ی آونگی، به آهستگی خودش رو به چپ و راست تکون میداد.
بکهیون قدمی به جلو برداشت و باعث شد چان بی اختیار قدمی عقب بره. با حرکت کوتاه بک به کنار، همراه پسر کوچیکتر به سمت راستش کشیده شد و بعد قدمی به عقب. حالا با همون حرکات ریز آونگی، این بکهیون بود که چان رو وادار میکرد تا به دور خودشون بگردن.
بک دست هاش رو از گردن چان جدا کرد، بین دست های روی پهلوش لغزید و مثل ماهی ای از دست چان سر خورد و قدمی عقب رفت.
در آخرین لحظه، انگشت هایی که بین زمین و هوا تو شوک از دست دادن
بک، معلق بودند رو گرفت و بالای سرش برد. روی نوک کفشش بالا اومد و در مقابل نگاه خیره ی چان، بین رقص نور های آویز شده از سقف، به دور خودش چرخید و چرخید...
نمیتونست چشم ازش برداره...
احتمالا اون پسر توانایی عجیبی برای به تپش انداختن قلب چانیول داشت. هیچ ایده ای به ذهنش نمیرسید.
گوش هاش کیپ شده بود؟ صدای آهنگ رو نمیشنید.
چشم هاش خیره به پسری بود که تو سیاهی سالن میدرخشید و با هر چرخش بال های سفید رنگش موجآرومی میخوردن و دوباره کنار شونه هاش قرار میگرفتن.
نور های رنگی، هر لحظه رنگ جدیدی به لباسش میدادن و سفیدی گردن و
شونه اش رو بیشتر به چشم می آوردن.
با از حرکت ایستادن بکهیون، خون جاری تو رگ های چان هم از حرکت ایستاد، و با قرار گرفتنش توی بغل چان و حلقه شدن دست هاش دور گردنش و زمزمه ی ریزش زیر گوش پسر بزرگ تر، دوباره ملودی آهنگ تو گوشش پیچید و صدای شیرین بکهیون تو لاله ی گوشش نفوذ کرد
+" یاد گرفتی؟"
میتونست قسم بخوره که با لمس گوشش توسط لب های بکهیون موهای تنش سیخ شده و شدت هجوم خون تو رگ های پایینی بدنش هر لحظه بیشتر و بیشتر میشه.
_" به قدری زیبا رقصیدی که نتونستم روی حرکات پاهامون تمرکز کنم و به
خاطر بسپرمشون."
نمیدونست تو اون شرایط چطوری این کلمات به ذهنش رسیده و جمله بندیشون کرده، فقط گفتشون و پایین افتادن بار سنگینیو از روی شونه هاش حس کرد.
لب های بکهیون با شنیدن این حرف، هرچند که فکر میکرد فقط یه لاس زدن کوچیکه، از هم باز شد و ردیف دندون های سفیدش، بالا رفتن گونه های صورتیش، حلالی شدن چشم های پاپی شکلش و برق خاص لنز عسلی رنگش، میتونست به چشم چانیول زیبا ترین تراژدی عاشقانه ی سالهای زندگیش باشه، که مستی رو از سرش میپروند.
-----
توپ فرود اومده روی مچ دست هاش رو با ضرب پرتاپ کرد.
به خاطر آب، ضربه های توپ سنگین تر شده بود. ساعد هاش قرمز شده
بودن و گز گز میکردن. توپ توی هوا چرخید و قبل از اینکه دست تهیون بهش برسه به بیرون استخر پرتاب شد.
صدای فریاد سهون و دونگهه که با لوهان توی یه تیم بودند بلند شد.
" آرههه اینههه "
" این دیگه ست آخر بود نمیتونین بازی در بیارین!! باید شام بدین"
صدای معترض اینهیوک و هیورین بلند شد.
" نهه قبول نیست"
"شما همش جر زنی میکنین"
تهیون دستشو سمت لوهانی که بعد از دعوای هر ست دلشو میگرفت و میخندید دراز کرد
" یااا اوه سهون! سونبه بازیش خوبه وگرنه همیشه تیم ما میبرد!!"
دونگهه دوتا انگشت های فاکشو برای تهیون بالا آورد و صدای جیغ جیغاشو بلند کرد.
سهون با چشم های بسته بینیشو گرفت و سرش رو توی آب برد. با بالا آوردن سرش، گردنش رو آروم به دو طرف تکون داد و آب موهاش رو به اطراف پاشید. دستی بین موهاش برد و به عقب هلشون داد.
با حرکت سهون، لبخند لوهان روی لب هاش خشک شد. نگاهش وجب به وجب از شکم عضلانی سهون که با چسبیدن لباس بیشتر به چشم میومد پایین رفت و به...
نه به اون نرسید... اون لعنتی از همون دقیقه ی اول زیر آب و دور از تیر راس نگاه لوهان مونده بود...
فقط یک بار که سهون بیرون رفت تا توپ رو بیاره تونسته بود نیم نگاه
کوتاهی بهش بندازه...
لوهان واقعا کسی نبود که بتونه جلوی افکار منحرفش رو توی هر شرایطی بگیره!
با شنیده صدای سهون از خلسه بیرون کشیده شد
"چی شده سیندرلا؟ قبل نیمه شب خونه نرفتی لباست تیکه پاره شده؟" به لباس تهیون اشاره کرد که قسمت دامنشو درآورده بود تا راحت توی آب بازی کنه.
با حرف سهون، تهیون اداشو در آورد و دست هاش رو سمت زیر بغلش برد تا مثلا خودشو قلقلک بده و از حرفش خندش بگیره...
یه دلقک به تمام معنا بود... همه زدن زیر خنده..
اون موجودات مسخره همش دنبال یه چیز چرت میگشتن تا فقط بخندن.
لوهان واقعا حال روحی خوب اون لحظه اش رو مدیون اون 5 نفر بود.
تعداد افراد توی استخر رفته رفته بیشتر و بیشتر میشدن. یه جورایی دیگه خوش نمیگذشت، بنابراین تصمیم گرفتن که برن.
دخترا به کمک سهون و اینهیوک یکی یکی از استخر بیرون رفتن.
سمت لوهان چرخید تا پایین بیارتش ولی اون دستشو مثل دخترا دور گردن اینهیوک انداخنه بود و پایین میومد.
فقط میتونست صبر کنه ولی نکرده بود!
گرم صحبت بودن که صدای لوهان بلند شد
=" نیم بوتامو پیدا نمیکنم"
تهیون حرف لوهان رو با سر تایید کرد و نور فلاش گوشیشو روی بچه ها گرفت "همه جا رو گشتیم"
سهون که قیافه ی پکر لو رو دید برای حرف زدن پیش قدم شد و دستشو روی شونه ی لوهان گذاشت
×" اشکال نداره. خب؟ صبح باهم میایم میگردیم"
اخم هاشو تو هم کشید و بهش خیره شد
="چی باعث شد پیشنهاد بدی با هم این کارو انجام بدیم؟"
نگته بدی به دست سهون کرد و اونو از روی شونه ش پایین انداخت.
=" یه بار به پیشنهاد مسخرت جواب مثبت دادم و الآن دارم خسارت چندین دلاریشو میبینم."
خواست قدمی برداره و بره که سهون دستش رو سد راهش کرد و به نیم رخ عصبی لوهان خیره شد.
×" شلوغه و آدمای زیادی تو محوطه ن. باید حواسمونو جمع میکردیم و جای مناسبی میذاشتیمشون. حالا هم نمیتونی اینجوری بری که... وایسا."
جلوی لوهان نشست و بند بوت هاش رو باز کرد ولی لوهان با دیدن این حرکت سهون تنه ای بهش زد و از مسیر چمن کاری شده سمت سالن رفت.
نگاه های پوکر بین بچه ها در رفت و آمد بود.
" این دیگه چی بود؟"
"یه درگیری عاشقانه؟"
"واکنشش از دوره ی قائدگی هیورینم پریودی تر بود!"
هیورین با شنیدن شر و ور های دونگهه سمتش حمله کرد تا بزنتش. و اگه دست های اینهیوک مانعش نشده بود تا الآن به قتل رسونده بودش.
سهون بی توجه به تو سر و کله زدنای همیشگی دوستاش، تنهاشون گذاشت...
قدمی به عقب برداشت و دنبال لوهان راه افتاد.
×"هی.. لوهان"
بی توجه به صدای سهون به مسیرش ادامه داد، و سهون هم به تعقیب بی سر و صدای لوهان ادامه داد تا بالاخره از خر شیطون پایین بیاد و بتونه باهاش حرف بزنه.
هنوز چند قدمی از راه رفتنش روی سنگفرش های حیاط نمیگذشت که صدای آخش بلند شد و روی زمین نشت و پاشو تو دستش گرفت.
با عجله قدم هاشو تند کرد و سمت لوهان رفت. روی زانو هاش کنار پسر لجباز روی زمین نشست و دستش رو سمت پای لوهان برد
×"چی شد؟ خوبی؟"
لوهان رو دست سهون زد تا دستشو عقب بکشه
="دست نزن درد میکنه!"
سهون دوباره دستش رو جلو برد تا شیشه خورده ای که کف پای لوهان فرو رفته بود رو بیرون بکشه اما لوهان دوباره دستش رو پس زد و این همه لجاجتش سهون رو عصبی میکرد
×" فقط میخوام درش بیارم! این همه مقاومتت برای چیه؟"
با نگاه عصبی سهون و کشیده شدن اخم هاش تو هم، مظلومانه زمزمه کرد:
="دردم میگیره.."
پای لوهان رو توی دستش گرفت
×" آروم انجامش میدم" گفت و نوک ناخن هاشو به شیشه گیر داد و ذره ذره از پای لوهان بیرون کشید تا تیکه ای تو پاش خورد نشه.
اما لوهان...
صدای آه و نالش بالا رفته بود و به بازوی سهون چنگ مینداخت و مشت میزد تا تمومش کنه.
وقتی سهون دستش رو عقب کشید، چشم هاش رو بست و آخرین قطره ی اشکش از روی گونه اش سر خورد و پایین چکید.
خواست حرفی بزنه که پلک های نمناک و بالا کشیدن های مداوم بینی لوهان مانعش شد.
بیخیال سرزنش کردنش شد.
کمی جا به جا شد و جلوی لوهان رو زانو نشست و به کمرش اشاره کرد.
×"لج نکن، تا خوابگاه میبرمت"
با پشت دستش روی گونه اش کشید، و جوری که کف پاش به زمین نخوره
روی پاشنه بالا اومد. دست هاش رو دور گردن سهون حلقه کرد و سرشو به
کمرش تکیه داد.
دست هاشو زیر باسن لوهان برد و از روی زمین بلند شد.
-----
عقب عقب از پله ها بالا میرفت تا بالا اومدن پسر پشت سرش که خسته شده بود رو ببینه.
دستش رو سمت چانیول دراز کرد و قدم دیگه ای به عقب برداشت
+" یکم دیگه مونده."
چانیول واقعا از شیطنتای بک و دنبالش دویدن ها نفس کم آورده بود. اون پسر ریزه میزه بیش از حد اکتیو و بازیگوش بود.
این رو وقتی فهمید که دیگه نمیتونست ادامه بده ولی دست ظریف بک
همچنان ازش برای یکم تلاش بیشتر درخواست میکرد. دستشو تو دست پسر
گذاشت و نگاهی به پله های شیب دار پشت سرش انداخت
_" اگه بفهمن اومدیم اینجا... کارمون ساختس!"
نگاه جدیشو تحویل بکهیونی داد که با شیطنت میخندید و اکوی صداش توی برج میپیچید و پله پله پایین میرفت.
با خنده ی پسر مقابلش، بی دلیل به خنده افتاد ولی انگشتشو جلوی لب هاش گذاشت و به اون پر سرو صدا، تذکر داد.
_" هیشش.. میخوای بگیرنمون؟"
بکهیون واقعا هیجان زده بود.
برخلاف لب هاش که میخندیدن استرس عجیبی داشت.
پاهاشون رو روی آخرین پله گذاشتن و بالاخره آجر های دیوار تموم شد و به محیط باز و ممنوعه ی برج رسیدن.
بکهیون به محض رسیدن به آخرین پله، بدون توجه به ریختن شامپاین، انگشت هاش رو دور شیشه اش محکم تر کرد و دست چانیول رو کشید و به وسط صحنی که ناقوس در اون قرار داشت دوید. با از حرکت ایستادنش و خیره شدن به اون زنگوله ی بزرگ نقره ای رنگ، چانیول هم از حرکت ایستاد.
هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که بک مثل بچه ها دست هاشو باز کرد و به دور چانیول چرخید...
و پر های سفید رنگ بال هاش با موج های آرومی به حرکت در اومدن.
با وجود شیشه ی مزاحم شامپاین، دست هاش رو بالای سرش برد و روی نوک پاهاش چرخید.
با حرکاتش چانیول هم به خنده افتاده بود. زمانی که به خاطر سرگیجه پاهاش
بهم گیر کردن و روی زمین لغزید، چانیول قدمی جلو رفت و تو یه حرکت
دستشو دور شکمش انداخت و پسر رو تو بغلش کشید.
با محکم تر شدن حلقه ی دست چانیول دور بدنش، به پهلو و سمت پسر بلندتر چرخید و سرش رو به سینه ی چان تکیه داد
+" از چیزی که فکرش رو میکردم قشنگ تره.. خیلی وقت بود دوست داشتم بیام این بالا.. شاید از اولین روزی که پامو تو سئول گذاشتم.. مرسی که قبول کردی."
بی صدا به آرزوی کوچیک و بر آورده شده ی پسر توی بغلش خندید.
شیشه ی شامپاینی که جزو غارت های هالوینشون به حساب می اومد رو بالا آورد و به مقدار ریخته شده از سرش با لب و لوچه ی آویزون نگاه کرد
+" حیف بود..."
چانیول به حالت کیوت لب های بک خیره شد ولی قبل از اینکه سر شیشه
لب های صورتی رنگ پسر رو لمس کنن مچ دستش رو گرفت، بالا آورد و شیشه رو روی لب هاش گذاشت. بکهیون با حالت گیجی سرش رو چرخوند و به بالا و پایین رفتن سیب گلوی چانیول با محتویات اون شیشه ی گرون قیمت، نگاه کرد.
دست هاشون با رضایت دادن چان و دست کشیدنش از تموم کردن مشروب، پایین اومد.
شیشه رو سمت خودش کشید. سرش رو به لب هاش رسوند و کمی از ترکیب
مایع تلخ و شیرین شامپاین قرمز رو مزه کرد و با چینی به بینیش از مزه گس توی دهنش، شیشه رو پایین آورد..
+" چطوری اون همه رو سر کشیدی؟"
دست دیگه ی چان هم جلو اومد و حلقه ی دور شکم بک رو تنگ تر از قبل
کرد.
سرش رو از بالای بال های مزاحم بک روی گردنش پایین برد. نوک بینیشو روی انحنای گردن تا شونه ی لختش کشید و با عطر شیرینِ موجود بین بازوهاش تک تک سلول هاش رنگ عوض کردن، از کاور کدر و سیاه خودشون بیرون اومدن و جوانه های سبز رنگی زدن، با اولین برگی که از ساقه ی هر سلول به بیرون راه پیدا کرده بود غنچه هایی روییدن و در صدم ثانیه گلبرگ هاش باز شدن.
درون چانیول غوغای غیرمنتظره ای به پا شده بود.
لب هاشو روی شونه ی بک گذاشت بوسه ای نرم که دلش میخواست طولانی تر از این حرفا باشه ولی..
با صدای شکستن به خودش اومد.
بکهیون به روبروش خیره شده بود و قدرت پلک زدنش رو از دست داده بود. با گرمای نفس های چان و قلقلک های ریزی از لمس بینی پسر با پوستش نفسش بند اومده بود... قلب لعنتیش نمیزد.
با حس کردن لب های چان روی شونه اش دست های یخ زده اش بیشتر از این در برابر سنگینی شیشه شامپاینِ نیمه پر طاقت نیاورده بودن...
شیشه از بین دست هاش رها شد و با صدای خورد شدنش هردوشون به دنیا برگشتن...
بکهیون شوکه شد و کامل سمت چانیول برگشت
+" م..ن.. من.."
عقب عقب رفت و صدای اصطکاک کفشش با شیشه خورده های روی زمین باعث شد چانیول دستش رو دور کمرش بندازه و جلو بکشدش...
دوباره تو بغل چانیول قرار گرفت. صدای ضربان قلبشون به وضوح شنیده میشد.
_" مراقب باش" با کمترین صدایی که از خودش سراغ داشت، حرفش به گوش بک رسید.
قدمی عقب رفت. بازو های بک رو گرفت و از خودش جدا کرد. سرش رو پایین آورد تا چشم های پسری که به کفشاش خیره بود رو ببینه.
_" متاسفم. نمیخواستم که... من... من فک میکنم که بهتره برگردیم"
بکهیون سرش رو بالا گرفت و به چانیول که دست پاچه به نظر میرسید نگاه کرد.
_" من متاسفم بکهیون شی.. من واقعا..."
با کوبیده شدن لب های بکهیون روی لب هاش حرفش قطع شد.
توی این چند ساعتی که از نیمه شب میگذشت، جفتشون بارها این صحنه رو تصور کرده بودن، فقط موقعیتش پیش نمیومد و هیچکدوم پیش قدم نشده بودن...
هردوشون میدونستن چی میخوان و به چی فکر میکنن... ولی بوسه ی کوتاهشون با عقب کشیدن سر بک به پایان رسید.
از باریکه ی بین پلک هاش به بکهیونی خیره شد که مضطرب بود... با نگاه نگرانی منتظر واکنش چانیول بود... و پوست لب پایینش رو میکند.
بدون حرف یا حرکت اضافه ای دستش رو پشت گردن بکهیون برد و سرش رو جلو کشید...
با جلو اومدن چانیول پلک هاش رو محکم بست، روی هم فشار داد و دست هاش رو کنار بدنش مشت کرد.
نمیدونست باید خوشحال باشه که چانیول پذیرفتتش یا همین الآن عقب بکشه و دوباره یه رابطه ی بی سرو ته دیگه رو شروع نکنه.
لب هاش رو نرم روی لب های پسر حرکت داد. حتی اگه قرار بود بک یکبار دیگه عقب بکشه نباید این فرصت رو از دست میداد.
لب پایین بکهیون رو بین لب هاش کشید و مکید. با مکیده شدن لبش و قرار گرفتن دستی روی سینه اش لبخندی زد که بین شدت گرفتن بوسشون محو شد.
باد توی محفظه ی توخالی زنگوله میپیچید و صدایی مثل آوای ناقوس تو محیط پخش میکرد... کت بلند چانیول بین وزش باد تکون میخورد و پر های روی شونه بک دست پسر بزرگ تر رو نوازش میدادن...
یه شروع جدید؟ یه دردسر جدید؟
دلتون میخواد چانبک و هونهان رو توی قسمت بعدی چطوری ببینین؟
ووت و کامنت فراموش نشه -هیدالگو-
ESTÁS LEYENDO
University
Romanceنام فیک: دانشگاه کاپل اصلی: چانبک ، هونهان کاپل فرعی: چانلو ، کایبک ژانر: اسمات +21 ، کالج ، رمنس ، روزمره خلاصه: پارک چانیول یه پسر اینچئونی که برای تحصیل در دانشگاه سئول بورسیه میشه آیا اون میتونه در مقابل پسرای زیبای سئول خود دار باشه؟ سلام با فی...