▪︎جانگ کوک ،جلسه برگزار شده در سازمان mde▪︎
این اولین باری بود که جونگکوک پاشو تو یه جلسه میزاشت.
در واقع سالن جلسه به اون خفنی که فکرشو میکرد نبود!
یه سالن مستطیل شکل نسبتا بزرگ با یه میز چوبی مستطیلی بزرگ که دور تا دورش صندلی و رو به روی هر صندلی بطری اب معدنی چیده بودند.از روی روپوش ها میشد درجه رو تشخیص داد. تازه کارایی مثل جونگکوک لباس پلیس و مافوق هایی مثل لوهان و دوست پسر رو مخش لباس شخصی به تن داشتند.
یه وایت برد متوسط جلوی میز بود و یه صفحه نمایشگرم بالای وایت برد روی دیوار نصب شده بود.
وقتی همه پشت میز نشستند جونگکوک با احتیاط به سمت لوهان خم شد و نگرانی که سعی در پنهانش داشت زمزمه کرد:
_ جو اینجا یکم زیادی سنگینه، تو اینو حس نمیکنی؟درواقع نمیخواست اعتراف کنه که استرس گرفته، اما لوهان به جاش با یه صورت خنثی جوای داد:
+ چون اینجا یه محیط کاریه که با جون آدما سروکله میزنه و بحث جدیه جئون جونگکوک طبیعیه که سنگین باشه!
لوهان همیشه وقتی کوکو با اسم کاملش صدا میزد که یا ازش عصبانی بود یا مودش به شدت بد بود و جونگکوک درحالی که هیچ کمکی واسه کم کردن استرسش بهش نشده بود، و کاملن از دوستش که توی محیط کاری ۱۸۰ درجه تغییر میکرد نا امید شده بود ، برگشت سرجاش و سعی کرد نگاهش و حرکت هیستریک پاهاشو ثابت نگه داره.
سهون خم شد سمت لوهانو با صدای آرومی گفت:
" اون اولین بارشه میاد همچین جایی و فقط ۱۸ سال سن داره ، به این قیافه های خشک و این جو سنگین آنچنان عادت نداره ، همسنای اون الان دارن با گوشی ور میرن با دوست دخترشون چت میکنن فکر کنم لازمه یکم باهاش سافت شی عزیزم! "
اما لوهان باز بی توجه به حرفای طولانی سهون حرف خودشو زد:
+ براش بهتره که به جو اینجا عادت کنه و در ضمن امیدوارم لازم نباشه برای بار دوم بهت تذکر بدم که تو محیط کاری منو عزیزم صدا نکنی!
سهون پوفی کشید و سرجاش ثابت نشست. هیچوقت نمیتونست با این روی لوهان که همیشه به صورت اتماتیک وقتی وارد یه جلسه کاری میشدن فعال میشد کنار بیادطولی نکشید که یه مرد حدودا چهل ساله با صورت اصلاح شده و تمیز و موهای یکدست مشکی وارد سالن شد، ژاکت چرم مشکیشو رو صندلیش قرار داد و کنار تخته ایستاد.
بقیه انگار که استاد وارد کلاس شده باشه کاملا ساکت شدند و مرد به یکی از حاضرین داخل اتاق که یه پسر نسبتا جوون بود خیره نگاه کرد، پسر از جاش بلند شد و ریموتو زدو صفحه نمایشگر به صورت خودکار پایین اومد و روی صفحه وایت بردو پوشوند.
همونطور که پسر فلشی رو به لپ تاپ وصل میکرد و تصویرو از طریق پروژکتور روی صفحه نمایشگر تنظیم میکرد مرد هم گلوشو صاف کرد و با صدای خشکی گفت:
" سلام و خوش اومدید، اینجا دور هم جمع شدیم تا در مورد یک اتفاق مهم حرف بزنیم ، همونطور که میدونید آمار قتل و کشتار های اخیر روز به روز داره میره بالا و هر روز مردم بی گناه بیشتری میمیرن .."
درحالی که پرونده توی دستشو ورق میزد ادامه داد:
" طبق گزارش کالبد شکافی تمامی اجساد با زخمی توی گردن و ترقوه هاشون مواجه بودند... "
همون لحظه تصویر اومد بالا و جونگکوک به وضوح جای دوتا زخم به فاصله کم از هم اما عمیق رو میدید که دورش کبودی هایی به چشم میخورد، تصویر مدام عوض میشد و اون زخم ها هم به چشم کوک تکراری میومدن ، ولی همچنان روی تک تکشون تمرکز کامل داشت و انگار دنبال یه تفاوت بود
YOU ARE READING
°•Flying with out wings°•
Acakجئون جونگ کوک، یه آدم معمولی بود که با وجود سن کمش جوری هدفاشو دنبال کرده بود که حالا با وجود هجده سال سن درگیر ماموریت مهمی شده بود. اون مامور شده بود تا به کالج خونآشام ها بره و راز قتل های پی در پیی که رخ میداد و شک نداشت کار یکی از اصیل زاده ه...