TAE:
دو تا تفنگم رو دراورد و سمت همشون نشونه گیری کردم اونا ده تا بودن و من یکی هرکدومشون هم تفنگ و چاقو دستشون بود یهو همشون دویدن سمتم و خواستن حمله کنن که بانی فیس داد زد- تمومش کنین دیوثای لاش خور مگه من گفتم حمله کنین؟
یکی از همون آدماش قفل دست جئون رو باز کرد جئون ادامه داد
-چطوری دلتون میاد به این پلیس تازکار گوگولی خوشگل صدمه بزنین؟
حرفاش مسخره بود بهم بر خورد و گفتم
"اقای جئون همین الان دستات رو بزار رو سرت و به آدمات هم بگو همینکارو کنن چن سال باید اب خنک بخورین"
-هی هی کوچولو چرا وقتی سروان میگه فعلا پستی نداری دنبال یه پرونده سنگین میری هان؟ میدونی چقد واسه تو خطرناکه خوشگله؟
همینجوری که صحبت میکرد چونمو گرفته بود تو دستش محکم دستشو رد کردم
+ اقای جئون مسخره بازی رو تموم کن من حداقل دو سال ازت بزرگترم اصن میدونی با کی طرفی؟ تو حق نداری با یه پلیس اینجوری صحبت کنی
یهو انگشت اشارشو گذاشت رو لبم
-هیسسس کوچولو داری بزرگ تر از دهنت حرف میزنی راستی من کوکم دیگه نشنوم جئون صدام کنی.
بعد یه اشاره بی کلام به آدماش داد و اونا ریختن رو سرم و بردنم تو ماشین نمیتونستم کنترلشون کنم و اونا خیلی قوی بودن جئون گفت-اینجا جای حرف زدن نیس میبریمش خونه!
نمیدونستم چیکار کنم ترس و استرس همه جونم رو گرفته بود مثلا پلیس بودم خیر سرم یه بچه که دوسال ازم کوچیکتره داره بهم میگه چیکار کنم...
تو ماشین صندلی جلو نشست و نقاب خرگوشیش رو برداشت به پشتش برگشت و با اون چشمای سگش بهم زل زد و گفت
-هی خوشگله اسمت چیه؟
بی اختیار بهش اسممو گفتم اصلا نمیفهمم چیکار میکنم هرچقد بیشتر به چشمام نگاه میکرد دیوونه تر میشدم
-خب اقای کیم،میشه ته ته صدات کنم عسلی؟
سرمو انداختم پایین تا با اون چشماش تلسمم نکنه
اونم دید که جوابشو نمیدم نیشخندی زد و برگشت...به یه خرابه رسیدیم درو که باز کرد نسبت به نمای بیرونش خونه قشنگی داشت جئون درو باز نگه داشت و گفت
+اول خوشگلا
با این حرفاش مغزمو شست و شو میداد من هنوز سرم پایین بود و به چشماش نگاه نمیکردم.
یکی از ادماش از پشت منو هل داد که برم تو دستامو سفت چسبیده بودن و نمیتونستم هیچ جوره فرار کنم.وارد خونه که شدم پرتم کردن رو زمین...
خستهه نباشیینننن ^^
اینم پارت دوم
راستی این اولین فیکیه که مینویسم لطفا با نظراتون روحیه بدین هرچند میدونم اونقدا هم تو نوشتن قوی نیسم ولی خا ادم از ی جایی شروع میکنع D: