[نمیتونم باور کنم]

748 125 60
                                    

TAE:

وارد خونه که شدم پرتم کردن زمین اسلحم رو گرفتن هیچجوره نمیتونستم از خودم دفاع کنم...
بانی فیس دوباره اشاره بی کلام کرد اونا منو از رو زمین بلند کردن و بستنم به صندلی
جئون دورم میچرخید و تمسخر امیز حرف میزد
" خب ته ته عسلی من میخواستی منو دستگیر کنی ها؟ اونم تنهایی؟ خیلی کیوتی"

ته ته عسلی من؟ منظورش از این حرفا چیه؟
به خودم اومدم بدون اینکه تو چشماش نگاه کنم بریده بریده داد زدم
+آقای جئون .....جونگ کوک.... بزودی.... پلیسا دنبالم میان .....و اونوقت منم که ....که ....به تو میخندم
-میبینم که اسممو کامل یاد گرفتی عسلی
دوباره بدون حرف اشاره به سمت در کرد و همه رفتن بیرون صدای قفل شدن در به گوشم رسید...حالا فقط میتونستم بانی فیسو ببینم البته نه... نمیتونستم نگاهش کنم که مبدا دوباره غرق چشماش بشم...فقط میتونستم صدای نفاساش رو بشنوم...
انقد غرق فکر بودم که نفهمیدم چقد نزدیکم شده...یهو صداشو شنیدم

- مگه ن عسلی؟

ناخوداگاه گفتم بله بانی فیس؟
یعنی واقعا گفتم...؟ این چه کاری بود...؟ کنترلم دست خودم نیس...چه اتفاقی داره میوفته؟تنم مثل چی میلرزید...

لبخند شیرینی رو لباش دیدم
+همم...قشنگه... بانی فیس...؟از این به بعد اینجوری صدام کن عسلی

صورتش خیلی نزدیک صورتم بود حرف که میزد نفسای داغش حس میشد با هر بازدمش موهای تنم سیخ میشد...

یهو صداش بگوشم رسید

-ته عسلیم منو دوست داری؟
جوابشو ندادم و سرم پایین بود که چشام چشماشو نبینه. چونمو گرفت و صورتم رو اورد بالا چشمام رو بهم فشردم که نبینمش
-چشمات رو باز کن عسلم
ناخواسته چشمام رو باز کردم....اون...اون ارتباط چشمی...دوباره برقرار شد... و من به هیچ چیز جز چشماش نمیتونستم فکر کنم...دریای عمیقی بود که غرقش شدم... صورتش رو نزدیک تر کرد و گرمی لباش رو روی لبام حس کردم

نمیتونستم کاری کنم دستام بسته بود از طرفی ازش لذت میبردم...خودمو درک نمیکردم...
لبم رو اروم با دندوناش گاز گرف...ناله ای آروم سر دادم...

همینطور که مشغول بوسیدنم بود آروم گف عسلی واقعا که لبات طعم عسل میده...

با این حرفاش تحریکم میکرد....

آروم زبون داغش رو وارد دهنم کرد حس کردم تموم تنم آتیش گرف

باورم نمیکنم...

باور نمیکنم...منه پلیس...الان دارم  یک خلاف کار درجه یک رو میبوسم؟...

اینم پارت 3 ^^♡
خب زیاد از فیکم استقبال نشد پس شاید دیگه آپش نکنم چون تلاشام بیهودس (:
به هرحال از اون کسایی که خوندن متچکرم ^~^

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 17, 2019 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

ɨ caŋt beℓive ɨt••Where stories live. Discover now