2-Piano and cigarette

1.1K 235 125
                                    

" مرد دو هزار بار بهت گفتم روی تخت من سکس میکنی، اون کاندوم لعنتیتو بنداز توی سطل آشغال"

صدای عصبی جاستین رو میشنید که یک ریز غر میزد اما نمیتونست پلکهاش رو از هم فاصله بده .

تا چند ساعت بعد از طلوع آفتاب هم باز بیدار بود و حالا که تازه خوابش برده بود جاستین داشت گند میزد به اعصابِ لعنتیش:

"‌ تنِ لش، پاشو حوصلمون سررفته "

بالا و پایین شدن تخت رو حس میکرد ، همینطور صدای حرف زدن.

با کلافگی صورتش رو توی بالشت چرخوند و سعی کرد به سر و صداهاشون که مدام صداش میکردن بی توجهی کنه:

" اوه شت اینا لباسای آلماست!!!مخشو زدی عوضی؟دمت گرم"

صدای خنده های بلند اشلی و در ادامه، خنده های دیگران رو میشنید اما ترجیح میداد صورتش رو از توی بالشت بلند نکنه.

بدنش کاملا برهنه بود و مطمئن بود ملحفه رو در طول شب روی خودش نکشیده پس با دست دنبالش گشت و اون پارچه خنک رو روی پایین تنه برهنش انداخت .

همچنان روی شکم دراز کشیده بود و میتونست خواب رفتن دستش رو حس کنه:

" اوه پسر!... هوی زین تو با اون سوپر مدلِ لعنتی خوابیدی؟چطور فاکی بود ها؟"

صدای سوپرایز شده لویی به گوشش رسید و بعدش خنده جاستین . فهمید اونها تو اتاق جاستین جمع شدن تا بیدارش کنن.

دستهای ظریفی رو روی عضلات گرفته شونش حس کرد و متوجه شد لویی روی تخت اومد و سعی داره با ماساژ دادن بیدارش کنه:

" رفیق ما بدتر از تو سگ مست کردیم اما الان بیداریم. میدونی ساعت چنده؟ ساعت شیش‌ه لعنتی! "

اندازه فاك هم براش اهمیت داشت؟

با چهره عصبی دست لویی رو پس زد و با بالا کشیدن کمرش، به تاج تخت تکیه داد.

پرده های سورمه ایِ پنجره کشیده شده بودن؛ متوجه شد بچه ها اینکار رو کردن که وقتی هنگ اور از خواب بلند شد چشمهاش به فنا نرن:

" چی میخواین از جونم؟"

چشمهای تارش رو با پشت دست سخت مالید و صدای گرفته و وحشتناکش همه رو به خنده انداخت:

" اوه این از ما‌هم وحشتناک تره جاس! "

بالاخره دست از مالیدن چشمهاش برداشت و نگاه تارش رو به اطراف دوخت.

لویی کنارش به تاج تخت تکیه زده بود و سرش رو توی گوشیش فرو کرده بود ، جاستین و اشلی در حالی که هردو نیمه برهنه بودن و فقط لباس زیر هاشون رو به تن داشتن روی زمین ولو شده بودن و مشغول دود کردن چیزی بودن که از بوی مضخرفش وید به نظر میومد:

" دنبال اون دوتا کله پوک نگرد. الکس و رزتا یکم زودتر رفتن. رزتا گفت مامانش پاشه از‌ خواب ببینه نیست کلشو میکنه الکسم رفت برسونتش "

Numb To The Feeling/Z.MDonde viven las historias. Descúbrelo ahora