«دانشگاه بیاچ»
تهیونگ اسم دانشگاهی که جلوش قرار داشت رو از سردرش خوند. چشمهاش بیشتر از هر وقتی برق زدن وقتی اون دانشگاه بزرگ رو دید.ولی بعد مدت کمی، آدمهای اطرافشون دست از کارهایی که داشتن انجام میدادن کشیدن و بهجاش به اون دو تا خیره شدن. تهیونگ میتونست زمزمه ها رو بشنوه، بیشترشون رو متوجه نمیشد ولی بعضیاشون بود که تهیونگ خوب میفهمید. اینکه اون هاته، وای خدا اون سکسیه و یا اینکه... اون جئون جونگکوکه.
«بیا بریم» پسر جوونتر تهیونگ رو دنبال خودش کشید و تلاش کرد که صداها رو نشنوه.
«وای خدا! جئون جونگکوک اومده!»
«این همون جئون جونگکوک معروفه؟»جونگکوک با پاهاش روی زمین ضرب گرفته بود در حالی که دست به سینه با غیظ به صاحب صداها فحش و لعنتی میفرستاد تا اینکه یه صدای آشنا اسمش رو صدا زد:«جونگکوک؟»
«جین هیونگ!»
جین صاحب جایی بود که جونگکوک اونجا کار میکرد، علاوه بر این یکی از معدود آدمهایی بود که جونگکوک بهش اعتماد داشت، جز جیمین. جین همیشه براش کسی بود که به آدم بهتری تبدیلش میکرد و اشتباهاتش رو بهش گوشزد میکرد. علاوه بر این جین شنوندهٔ خوبی بود و آلو توی دهنش خیس میخورد. جونگکوک نگران نبود چیزهایی که بهش میگه رو به کسی بگه.«کجا بودی؟ خیلی وقته این دور و برا ندیدمت»
جونگکوک اهمیت نداد. این سوالی بود که همه همیشه ازش میپرسیدن، پس موضوع قابل توجهی بهنظر نمیرسید:«نمیخوام دربارهش حرف بزنم»«خب ولش کن، حداقل سرکار میومدی»
جونگکوک دستش رو طوری به سمت جین گرفت که دیگه ازش سوالی نپرسه.«کارم تموم شد» جونگکوک به سمت صدا برگشت و تهیونگ رو دید، ولی اون پسر وقتی جین رو دید منجمد شد.جونگکوک با خودش فکر کرد: شاید میشناستش...؟
«آم... از دیدنتون خوشوقتم» تهیونگ گفت و جین هم بعد اون همین جمله رو تکرار کرد.
جونگکوک و جین متوجه شدن که تهیونگ، وقتی پای یهنفر غریبه و جدید به میون میومد یکمی دستپاچه و خجالتی میشد. جِیها فکر کردن که این خیلی کیوت و بامزهست.
«من کیم تهیونگم... رشتهم بازیگریه»
تهیونگ تمام شجاعتش رو به کار گرفت تا خودش رو درست معرفی کنه.«منم دانشجوی تئاترم! چه تصادفی که کیم هم هستم، کیم سوکجین. جین صدام کن»
جین دستش رو جلو برد و تهیونگ هم بهش دست داد.تهیونگ سریع جین رو اسکن کرد و طبق شواهد، فکر میکرد که اون خیلی کم سن و سال بهنظر میرسه. شاید به زور ۱۹ سال. موهای سیاه پرکلاغیش حتی کمسنتر نشونش میدادن و یجوری لباس پوشیده بود که انگار برای شام با کلی بیزنس من پولدار قرار داره. تهیونگ از هیچکدوم از اینها تعجب نکرد از اونجایی که جین دوست جونگکوک بود.
«کلی کیم وجود داره، کجای این الان تعجب کردن داشت» جونگکوک خودشو انداخت وسط.
جین آروم شونه جونگکوک رو زد:«عح ساکت شو، من داشتم یه مکالمه خوب شکل میدادم»
وقتی جونگکوک و جین با هم حرف میزدن تهیونگ احساس بدی نسبت به بودنش اونجا پیدا کرد. هر دوشون به تهیونگ توجه چندانی نمیکردن بنابراین تهیونگ میل زیادی به در آوردن گوشیش و خبر گرفتن از جیمین پیدا کرد.
تهیونگ با خودش فکر کرد:«ولی اگه فکر کنن بی ادبم چی؟ پیش خودشون چی دربارهم فکر میکنن؟» پسر خجالتی خیلی چیز ها توی ذهنش داشت و داشت دربارهٔ همهچیز زیاد فکر و خیال میکرد، ولی انگار تلپاتی وجود داشت؛
چون جیمین داشت از جلوشون رد میشد.
هر سهتاشون به پسرک شلخته جلوشون نگاه کردن. جیمین یه فاجعه کامل بود، نقطهٔ برعکس جین.
موهای بلوندش کاملاً شلخته و اینور اونور بودن، چشمهاش پف کرده ولی براق بودن، و با همهٔ اینها لباس آستین بلندش تیپش رو ساپورت کرده بود به همین خاطر جای شلخته، خیلی هات بهنظر میرسید.
«آههههه، ته ببخشید زودتر جوابتو ندادم»
تهیونگ لبش رو جلو داد و آروم بازوی دوستش رو زد:«چطور تونستی؟» جیمین لب و لوچهش رو آویزون کرد و میدونست که نمیتونه به دوستش بگه چرا دی کرده، یا چرا اون تکستش اون شکلی در هم بر هم بود.
«من، آم، عه نگاه کن، کلاس شروع شد، میبینمتون~»
جیمین سریع اون سهتا رو ترک کرد و رفت سمت کلاسش.***
وقتی تهیونگ وارد کلاس شد تلاش کرد تا مثل یه دانشآموز معمولی رفتار کنه. رشتهٔ جیمین رقص بود و خدا میدونست مال جونگکوک چیه، شاید بعداً به خوشد زحمت میداد و از جیمین میپرسید.
(نویسندهش خیلی شلخته و اسکله. خسته شدم:/)«هی، تهیونگ» صدای اون پسر اشنا بود. همون پسری بود که تهیونگ امروز صبح دیده بود. رشتهٔ سوکجین باهاش یکی بود.
کلاس خیلی توجهش رو جلب نمیکرد و حواس تهیونگ هی گاه و بیگاه پرت میشد. حواسش به خاطر این پرت نمیشد که روستایی بود یا اینکه چون اولین بارشه به شهری مثل سئول میاد، ندید بدید بازی درمیاره. حواسش هی سمت این میرفت که چی باعث شده جیمین صبح اونطوری بپیچونتش. کمی بعد تر جیمین برای تهیونگ تمام کتابهاش رو خرید. شاید بخاطر این بود که میخواست رفتارش رو از یاد تهیونگ ببره یا همینطوری اینکارو کرده بود؟
لالالالالالا~
(نویسنده.ش واقعا کسخله)زنگ خورد و دانشجوها شروع به جمع کردن وسیلههاشون کردن. بلاخره وقت استراحتشون بود. وقتش بود که فضولیش رو تخلیه یا صریحتر بخوایم بگیم، وقتش بود جیمین و کونشو حسابی بزنه.
به جیمین پیام داد که بیاد کافهتریا و کنار استند بکسین رابین(حال ندارم توضیح بدم) و میدونست جیمین اینبار جوابشو میده.
YOU ARE READING
ASMR Arstist [VKOOK]
Fanfiction«از ویدیوهای دوستپسر باتمت بیشتر آپلود کن لطفاً» جایی که تهیونگ یه هنرمند «ایاسامآر»ئه و جونگکوک هر شب با ویدیوهاش خودارضایی میکنه. [ولی چی میشه اگه تهیونگ یهروزی خیلی اتفاقی بره خونهٔ جونگکوک زندگی کنه؟ چی میشه اگه رازش آشکار بشه؟ سر غرور...