چشمهامو بستم و دارم شكل نوتارو توي ذهنم مرور ميكنم،
تهيونگ ميگه حافظه ي شنواييم فوق العادس و اين كمك بزرگيه كه بتونم زود تر گيتارو ياد بگيرم،
اون موقع كه ازش خواستم قرضاشو با گيتار برام صاف كنه هيچ تصور نميكردم كه اينقدر سخت باشه،
دستاي گره شدم جلوي شكمشو جمع ترو با حس گرفتگي گردنم جهت سرمو عوض ميكنه،
اولش نفس كشيدن هواي صبح بعد بارون شبانه برام لذت بخش بود ولي الآن بعد يك ساعت و نيم پشت موتور نشستن احساس خستگي ميكنم،
نميخوام جديش بگيرم،
براي ديدن باغ شكوفه هاي گيلاس هيجان زدم و ميخوام زود تر توي صورتي و سفيدهاش غرق بشم،
سرعتمون كم تر ومن متوجه نزديك شدنمون به جایگاه سوخت ميشم،
_يكم منتظر بمون،
ميگه و با موتور به سمت جایگاه ميره،
كش قوسي به بدن گرفتم ميدم،حس خوبي دارم،
پريشب كه پيشنهاد رفتن به دگو رو بهم داد بي برو برگشت قبول كردم،
گفت الآن وقت شكوفه هاي گيلاسه و نبايد ديدنشونو از دست بديم!
_آي خوشگله،سوار نميشي؟
متعجب به سمت صدا برميگردم،
از شوخيي كه كرده و قيافه ي به نظر عجيب غريب كه براي من ساخته راضيه وميشه صداي خنده هاشو شنيد!
نيشخندي ميزنم و پشتش روي صندلي ميشينم،
_محكم بگير خوشگله!
نفسمو با خنده بيرون ميدم و دستامو جلوي شكمش به هم گره ميكنم،
نميتونم شوخي ها و اذيت هاي يك طرفشو قبول كنم،دستاي گره كردمو كمي جلو ميبرم و محكم به شكمش ميكوبم،ناله ي از سر دردشو ميشنوم و خوشنود از كرم ريزيم ميخندم!
_تلافي بود آقا خفنه!
با خنده سرعت موتور رو بيشتر ميكنه،
_پيش به سوي دگوووو....اووووو!
با صداي بلندي هيجانشو ابراز ميكنه!
راضي از آرامش و ذهني خالي سرمو روي شونش جا ميدم و اين چشمهاي خستمن كه روي هم ميشينن!
نميخوام به چيزي فكر كنم،جز حس آرامشي كه توي اين لحظه دارم!«کلیک»
چشمهامو از صورتی های باغ میگیرمو به پشت سمت صدا برمیگردم،
«کلیک»
لبخند دندون نمایی روی لباشه و با دوربینش منو هدف قرار داده،
_همینجوری خوبه تکون نخور،
پیرو حرفش بی حرکت وایمیستم تا شخص اصلی عکس بعدیش باشم،
_معرکه شد!
با دوربین سمتم مییاد تا حاصل کارشو نشونم بده!
یه جایی سمت چپ چارچوب عکس میتونم خودم رو جلوی درختای پر از شکوفه ببینم!
_کاش کسی بود ازش میخواستیم ازمون عکس دو نفره بگیره،
میگم و با حسرت به باغ خالی از آدم نگاه میکنم،
چند لحظه بعد دستش روی شونم میشینه و دست دیگش رو بلند میکنه تا با دوربینی که لنزش به سمتمونه باهم عکس دونفره ای بگیریم،
_یک،دو،سه...
لبخند میزنم،مهم نیست اگه چشام بسته بیافته،میخوام حسی که الآن دارم تو قاب این عکس جا بگیره،
صدای خنده هامون بلند میشه وقتی روی صفحه نمایش دوربین جلوی شکوفه ها فقط دو جفت چشم بدون دماغ و دهن میبینیم،
_دوباره،دوباره...
میگم و به استایل قبلیم با لبهای خندون و چشمهای بسته برمیگردم،
_یک،دو
حس میکنم نرمی موهای سرش رو که به سرم تکیه میده و پشت بندش گرمای خون توی رگهام که جریانش سریعتر میشه،
_سه....
ازش ممنونم،این که باعث شد بتونم یه لبخند واقعی رو با صمیمیتی که بینمون هست ثبت کنم!
_مامان اصرار کرد که ناهار بریم پیششون،مشکلی که نداری؟
کمی احساس معذب بودن میکنم ولی برای ارتباط با آدما مشکلی ندارم،نه تا وقتی که چیزی درمورد گذشتم نمیدونن و الکی واسم دلسوزی نمیکنن،
سرمو به دو طرف تکون میدم!
_نه،خیلییم ممنونم!
با این که دل کندن از اینجا سخته،مسیرمو به سمت خروجی باغ جایی که موتورو پارک کردیم تغییر میدم،
دوباره نگاهمو بین شکوفه ها میگردونم،میخوام یک دل سیر تماشاشون کنم و لذت ببرم،
گرم تماشام که دستم با دستش گرم میشه،نمیدونم باید چه واکنشی نشون بدم،حس خوبی داره،ولی نمیدونم از کدوم حسهای خوبه؟
سرمو برمیگردونم و به نیمرخش که با لبخندش تزیین شده نگاه میکنم،
مضطرب نیست یا دودل،
به نظر مییاد این که برای قدم برداشتن دستمو بگیره چیز عادییه،پس من هم لبخند میزنم و فقط از حس خوبش دلگرم میشم!
YOU ARE READING
Remedy
Fanfictionيه وقتايي براي اين كه بتوني ادامه بدي بايد يه سري از خاطراتتو دفن كني،هرچند دوست داشتني،هر چند شيرين...🥀 Vmin/minV Kookv Jimin x girl