فقط کافی بود یک ثانیه اون 3 تارو تنها بزاری تا آزمایشگاه رو ببرن رو هوا.
ژان.یوبین و کایوچن با صورت های خاکستری و موهای ژولیده جلو ییبو وایساده بودن.
ییبو نمیدونست دقیقا گریه کنه یا بخنده اما قبل از ییبو اوت 3 تا شرو کردن یه خندیدن یوبین اروم و بی صدا میخندید اما بقیشون قهقه میزدن._معلوم هست چطونه
_وای داداش ییبو یکم اروم تر
_من دلم به تو خوش بود چن گه گه*
درحال دعوا بود که یه صدای دلنشین صداش کرد.
_ییبو..همه حالمون خوبه مشکلی نیستییبو سرش رو پایین انداخت و اروم صحبت کرد
_اگه کسی صدمه میدید چی
_همه حالشون خوبه مشکلی نیست این فقط یه ازمایش دود زا بود اما فکر نکردیم انقدر غلظت داشته
ییبو با نگاهی که توش التماس موج میزد زمزمه کرد
_م..مراقب باشید الان تمیزش میکنم
با این لحنه ریز کایو تک خنده زد که با چشم غره ییبو مواجه شد_لازم نیست میگم سرایدار تمیز کنه.من باید سریع برگردم خونه
داخل اتاق رفت و کتش رو برداشت برا بقیه دستی تکون داد و از ساختمون خارج شد
درواقع فقط میخواست تنها باشه.
مثل همیشه پیاده به خونه برگشت.
وقتی در خونه رو باز کرد...مثل همیشه تاریک بود چیزی که اون دوست داشت .
یه راست با همون لباسا رفت سمت اتاقش و خودش رو پرت کرد رو تخت.
چشماش رو بست و به دعوتنامه چند روز پیش فکر کرد.
دعوتنامه برای شرکت تو مسابقه علمی این عادی بود اما یه چیزی نگرانش کرده بود. اونم وجود گروه جین بود.
میخواست اول مطمئن بشه که امادگیه شرکت رو داره و بعد به بقیه خبر بده.
الان که فکر میکرد میدید دیگه خیلی همچی برا همع حوصله سر بر شده بودچند وقت هم بود که خبری از گروه مقابل نبود و براش سئوال بود چرا!!؟؟
خب هفته دیگه متوجه میشد.
انقدر فکر کرده بود ساعت ۹ شب بودسریع به اکیپ پیام داد که فردا سر ساعت ۷ سر ساختمون باشن و با همون لباس ها خوابش برد.
.
.
.
.
_دیره دیره دیرهههه
ساعت ۷ و نیم بود و ژان داشت با یه لنگه جوراب هعی اینور اونور میرفت
_جورابی بیا عزیزم برات پا دارم
الان وقت گم شدن نبووووود
بلند هوار کشید و بعد گشتن ۱ دقیقه بالاخره زیر تخت پیداش کرد.
بدو بدو کفشش رو پاش کرد و با قهوه ای که تو دستش بود از خونه زد بیرون.ساعت ۸ و نیم بود که به محل آزمایشگاه رسید.
انقدر سریع از پله ها رفت بالا که پاش لیز خورد و نزدیک بود با سر بره تو پله ها اما خب فرشته نجاتش یعنی همون نگهبان اونجا بود و گرفتش.
ازش تشکری کرد و قهوه هش رو به نگهبان دادهمه سرشون تو کار خودشون بود که یهو در با شتاب باز شد
_اصلا نترسییییید من اینجام(مثلا افرسدگی داره =/)
همه با چشمای گرد نگاش کردن
_همه چی اوکی عه من کاملا زندم فرار نکردم پولارم بالا نکشیدم
درحال چرت و پرت گفتن بود که یهو یه چیزی تو ملاجش فرود اومدکمتر زر بزن و کارت رو انجام بده
ژان مشتش رو سفت کرد و نزدیک بود بزنه تو دماغ داداشش که دستش رو هوا خشک شد_عههه ژو چن اینجا چیکا میکنی
ژو چن .ژان رو به داخل هل داد و نشوندش پشت میز
طبق عادت پشت میز وایساد گلوش رو برا سخنرانی صاف کرد_همونطور که میدونید دوباره یه مسابقه دارید که باید مقابل چندین گروه از کشواری مختلف دووم بیارید که البته گروه جین هم عضوش عه
همه سر ها با چشم گرد به ژاننگاه کردن
_میخواستم خب همین رو بگم
ژو چن توجه هارو دوباره سمت خوردش برگردوند
_گوش کنید گوش کنید اسپانسر این مسابقه منم و بیشتر هزینه ها به عهده شرکت ماست اونطور که لیست و اسامی رو دیدم انچنانکم نیستن مث باید مثل خرررر کار کنیدسونگ جی پرید وسط حرفش
_یه جوری داری میگی که هرچی داریم رو نشون بدیم دیگعژو چنگ بشکنی زد و به سونگ جی اشاره کرد
_دقیقا کشورایی مثل انگلیس.ژاپن.کانادا.روسیه و کلی کشورای دیگه شرکت کردن پس هیچ وقتی ندارید و از الان باید کار کنید تنها همین از دستم بر میومد_از ممنونم برادر همینش هم کلی بود
ژو چن دستی به پیشونیش کشید و عرقش رو پاک _کرد مطمئنم میتونید برنده شید پس تلاشتوت رو بکنبعد گفتن یه ذره دیگه از نکات رفت و همه رو با افکارشون تنها گذاشت
سکوت رو اعصابی بود برا همین یوبین سکوت رو شکوند و به میز ضربه زد بلند شد و رفت سمت تخته ماژیک رو برداشت و جملاتی رو نوشت
_حالا دقیقن چیکار کنیم
ژان جوابش رو سریع داد
_تحقیق
دوباره صدای جیر جیر ماژیک اومد
_رو چی
ای دفعه وانگ هایو جوابش رو داد
رو هرچیزی که قبلا تحقیق میکردیمکایو پا در میونی کرد
_نه، یه چیز فراتر ،بیشتر از ۶۰ ۵۰ سال یه چیزی حدود ۵۰۰ سال پیش
ژان کمی فکر کرد
_چطوری همچین چیزی به دست بیاریم
یوبین نوشت
_من و کایو چند وقته رو یه غار کار میکنیم که خیلی قدیمی به نظر میاد
_این عالیه
_حق با ییبو عه این خوبه اگه بشه چیز عالی ای ازش بیرون کشید ما مبریم
ژان دستش رو روی میز زد
خیلی خب تقسیم کار.من،ییبو و کایو میریم ببینیم چقدر اون غار قدیمیه وانگ هایو و سونگ جی روی تئوری های گذشته کار کنید.یوبین تو هم کارای شیمی رو دیروز رو ادامه بده
همه بلند شدن دستش رو روی هم گذاشتن و همزمان گرفتن
+غیر ممکنه رو به ممکن تبدیل کن
و هر یک رفتن دنبال کاری که بهشون مبدل شده بود رفتن.پارت اول اگه مشکلی داره لطفا بگید بای تا های •~•
STAI LEGGENDO
♧ TOMORROW WITH YOU♧
Fanfiction....♤Completed♤.... در سال 2070 تقریبا هیچ چیز غیر ممکن نیست. هر روز دانشمندان چیز های جدید کشف و اختراع میکنند . اما یکی دوست داره گذشته رو کشف کنه و روشون ازمایش انجام بده. گذشته تلخه اما اینده تلخ تر