از جایش بلند شد با چشمان سردی به دخترکی ک ملافه را دور خودش پیچانده بود نگا کرد دختر با نگا خیره چان لبخندی دلربا زد و میخاست حرفی بزند ک
چان: گمشو . برو
دهان دختر باز ماند با اینکه میدانست باز هم تا به چشم خود ندیده بود باور نمیکرد میدانست ک هر دختر و حتی هر پسری فقط یک شب برای پسر روبرویش تاریخ مصرف داشت
هنوز هم درباره اون کنجکاو بود ولی شخصیت پسر حتی اجازه یک کنجکاوی یا حتی سوال کوچک هم نداشت
ارام از جایش بلند شد لباس هایی ک. گوشه گوشه اتاق بودند برداشت به تن کرد حتی جرعت خدافظی هم نداشت ارام از در خارج شد
با بسته شدن در چشمانش را بست دلش میخاست بخابد ولی نمیتوانست
از خاب و چیزی ک درون خاب بود بیزار بود
.
.
.
با تمام شدن حرف استاد از جایش بلند شد
بک: لو
لوهان سرش را تکان داد و بهمراه هم از کلاس خارج شدن
لو: میدونم بک با رئیسم صحبت کردم گفت امروز میتونی بری مدارکتو بهش دادم حقوق خوبیم داره فقط برو امروز و کارتو شروع کن یا میخای من باهات بیام ها ؟
سرشو تکان داد
بک: نه خودم میتونم میرم
و با لبخند از لو خدافظی کرد .
.
.
به ساختمان بلند روبرویش نگا میکرد به خودش نگاهی انداخت
خوب بود
لبخندی زد دستایش را به پایین لباسش گرفت و وارد ساختمان شد
از نگهبان پرسید و وارد اسانسور شد
استرس نداشت فوقش قبولش نمیکردن
ولی لو گفته بود ک با رئیس صحبت کرده است
با باز شدن اسانسور از افکاد خود دست کشید
به دختری ک پشت میز نشسته بود و به شکم برامده اش نگا کردم و لبخند زدم
زن نگاهش به من خورد
قدم برداشتم و نزدیک میز منشی ایستادم
منشی: کاری داشتید
زن بیحال بود معلوم بود ک به استراحت نیاز دارد
به حرف امدم
بک: با عاقای پارک کار داشتم
سری تکان داد و به صندلی اشاره کرد
منشی: لطفا بشینید تا بهشون اطلاع بدم
ببخشی... فقط بگم شما کی هستین ...ینی
حرفش را قط کردم
لبخند زدم
بک: بهشون بگید بیون هستم از طرف شیو لوهان اومدم
زن لبخند بی حالی. زد.
.
.
.
سوهو:
سرم را میان دستانم گرفتم
نمیدانستم چیکار کنم دستم را برداشتم و به صفحه گوشیم ک عکس چان بکگراند بود نگا کردم
برادر کوچک من لبخندی زدم
به اسمش ک روی اسکرین گوشی امد نگا کردم و سریع برداشتم
حرفی نمیزد
عادت کرده بودم سر جمع در ماه دو خط هم حرف نمیزد
لبخند پر دردی زدم
سوهو: زنگ زدم چرا جواب ندادی
چان: حوصله نداشتم
دستی پشت گردنم کشیدم
سوهو: خوبی
صدایی نیامد باز هم سوالاتم را جواب نمیداد
من عادت کردم
درسته من به رفتار های برادر کوچکم عادت کردم
سوهو: کجایی
چان: سرکار
سوهو: مواظب خودت باش
چان جواب نداد ولس سوهو میدانست
برادرش را میشناخت میدانست ک او در جواب حرفش سرش را به نشانه تایید تکان میدهد
مکالمرو کش نداد
سوهو: بای
و میدانست باز هم چان جواب نمیدهد
پس بدون حرف دیگر قط کرد و سرش را به صندلیش تکیه داد
با صدای منشی چشمانش را باز کرد
به ان زن شکسته باردار نگا میکرد ک چطور به زور راه میرود
منشی: عاقای پارک یه عاقایی اومدن اینجا و میخان شمارو ببینن ایشون میگن. بیون هستن و از طرف عاقای شیو اومدن
شقیقه ام را ماساژ دادم
سوهو راهنماییشون کن
منشی : چشم
به پسری ک روبرویم نشسته بود نگا کردم چهره زیبایی داشت در دل زیباییش را تحسین کردم
سرش را پایین انداخته بود و با گوشه لباسش بازی کرد
پسر: بیون بکهیون هستم از طرف عاقای شیو اومدم گفتن ک .. شما به منشی نیاز دارید
سرم را تکان دادم
سوهو: درسته عاقای شیو اطلاعات و کارارو بهتون توضیح دادن
سرش را تکان داد
دوباره به حرف امدم
سوهو: در مورد حقوق چی
ارام جواب داد
بیون: بله
دستانم را روی پاهایم گذاشتم
سوهو: ساعت کاریتون از هفت صب تا شیش عصره. واسه روزایی که کلاس دارید میتونید با عاقای وو هماهنگ کنید.
.
بک:
جواب دادم: چشم
عاقای پارک به حرف اومد
پارک: میتونید الان برید و کارتونو شرو کنید و به خانوم شین بگید ک میتونن برن
بلند شدم و سرم را خم کردم و از اتاق بیرون زدم
خوشحال بودم حقوقم از انچه ک فک میکردم خوبتر بود حس دینی به عاقای پارک کردم لبخندی زدم و به خانوم شین اطلاع دادم ک میتواند برود با لبخند از من خدافظی کرد و از در بیرون رفت
با ذوق روی صندلی نشستم و سرم را به کاغذ ها و رایانه روبرویم گرم کردم لوهان توصیح داده بود
انقدر مشغول کارم بودم ک گذر زمان را حس نمیکردم .
.
.
.
بک:
یک هفته ایی بود ک در ان شرکت کار میکردم به لوهانی نگا کردم ک کنارم نشسته بود
بعد از کلاس به همراه من به شرکت امده بود تا امروزو تنها نباشم به حرفهایش خندیدم
لو: بک میدونی حس میکنم دیگه دیکم واسه دخترا راس نمیکنه
بهش نگاه کردم
بک: چطور
لو زبانش را دراورد : چون تازگیا دیکم واسه پسرا راست میکنه
و با تمام شدن حرفش روی من پرید
لو: واسه. هر پسریم نه ها فقط واسه توعه لنتی
با خنده شانه هایش را گرفتم و سرجایش نشاندم چیزی نگفتم
با باز شدن در و نمایان شدن قامت پسر قد بلندی هردو به طرف پسر چرخیدیم ک با قدم های بلند خودش را به میز رساند
سرم را پایین انداختم
بک: ببخشید کاری داشتید؟
پسر به حرف امد: پارک هستم
نیم نگاهی به او انداختم و میخاستم حرفی بزنم ک لوهان به حرف اومد
لو: عااا... بله بفرمایید
پسر بدون. حرفی از کنار میز گذشت و وارد اتاق شد
به لوهان ک روی صندلی ولو شده بو نگا کردم
لو: دیدیش؟ دیدیییش؟ چه جذاب بود ها دیدیش
درست میگفت چشمای بزرگ بینی متناسبش لبای زیبا و موهای مشکی ک با لباسهایش هم ست بود
لو:میدونی اون تو دانشگاهمون بود نمیدونم چطور تاحالا اسمشو نشنیدی ولی تا جایی ک من میدونم و شنیدم به ظاهر زیبا و فریبندش نگا نکن خیلیا میگن اون قلب نداره هیچکس چیز زیادی ازش نمیدونه اون تاریکه هوش فوق العادش زبانزده
ولی چیزی ک عجیبه اینکه با همه میخابه نر ماده فرق نداره.
خب این پارت اول نطراتتونو بگید ک اگ ایده خوبی بود فیکو ادامه بدم