- تهیونگ!
+ الو دکتر نام؟!
- تو کجایی ته؟؟
تهیونگ کلافه دستش رو به پیشونیش کشید و تقریبا نالید: دارم وسایل خونه
رو میچینم... میدونی که اسباب کشی کردم.- اخ به کل فراموش کرده بودم... خیلی خب راحت باش... با دکتر یو تماس میگیرم.
تهیونگ اب دهنش رو قورت داد و بین کارتن های نیمه باز نشست و بعد گفت: حالا چی شده؟
- جونگکوک... پسر اتاق سی و هشت دوباره حمله ی عصبی بهش...
تهیونگ نزاشت حرفش رو کامل بزنه و در حالی که نیمخیز میشد تقریبا فریاد زد: جونگکوک؟؟ خدایا حالش خوبه؟؟ الان میام... الان میام نام.بعد بدون اینکه اجازه بده دکتر نام حرف دیگه ای بزنه از خونه بیرون زد.
توی راه رو میدوید تا به اتاق سی و هشت برسه.
به سرعت در رو باز کرد و وارد اتاق شد. دکتر یو بالای سر جونگکوک ایستاده
بود و درحال تزریق کردن آمپول دیگه ای بود که با ورود ناگهانی تهیونگ تقریبا از جا پرید.تهیونگ نفس زنون و نگران جلو رفت و گفت: چی... شده؟؟
دکتر یو موهاش رو پشت گوشش فرستاد و نفس عمیق کشید، میخواست سر تهیونگ به خاطر این که این طور وارد اتاق شده غر بزنه اما انگار حال
خوبی نداشت پس فقط گفت: فقط یه حمله ی عصبی کوچیک بود... الان حالش خوبه بهش ارامبخش تزریق کردیم.تهیونگ سر تکون داد و روی صندلی وا رفت.
دکتر یو دستی به شونه ی ته کشید و از اتاق بیرون رفت.
تهیونگ نفسش رو بیرون فرستاد و دستهاش رو توی موهاش فرو برد. به نظر رنگ پریده تر از قبل میومد.کمی اونجا نشست اما با چیزی که به ذهنش اومد از جاش بلند شد و بعد از نگاه دیگه ای از اتاق بیرون زد.
دو ساعت بعد وقتی کوک چشمهاش رو باز کرد تهیونگ توی اتاق بود.
- بالاخره تصمیم گرفتی بیداربشی؟؟کوک به ارومی سرش رو به طرف صدا برگردوند.
با صدای گرفته ای گفت: خستگی خستگی میاره.
تهیونگ ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: یعنی انقدر خسته بودی که این همه مدت خوابیدی؟کوک پلکهاش رو بست و گفت: به اندازه ی بیست و پنج سال باید بخوابم.
تهیونگ خنده ای کرد و گفت: برات یه چیزی دارم.
کوک پلکهاش رو باز کرد تا چیزی که تهیونگ براش اورده رو ببینه.
تهیونگ از جاش بلند شد و از روی میز کوکی که پر از گلدون بود جعبه ی سورمه ای رنگ رو برداشت و دوباره سر جاش برگشت.کوک به ارومی سر جاش نشست و گفت: این چیه؟
تهیونگ در جعبه رو باز کرد و چشمهای جونگکوک شیرینی های صورتی رنگی دید.+ به نظر میاد دو روز گذشته که نبودی رفته بودی تا شیرینی بپزی.
تهیونگ به طعنه و شوخیش با صدای بلند خندید و موهای خودش رو بهم ریخت: عایش... تو خیلی خوب طعنه میزنی.
YOU ARE READING
Mint green cookie🍃
Fanfiction+ ادمی که میبینی من نیستم ته. - تو جونگکوکی و جونگکوک رو به روی منه. + شاید من فقط توهم تو باشم. - مهم نیست تو توهم قشنگی هستی. +مثل شیرینی سبزا؟ -مثل شیرینی سبزا...:) کاپل: ویکوک.🍃 ژانر: درام، رومنس.