100: spacial oneshot

690 85 105
                                    

خععععب!
به مناسبت صدمين پارت اين كتاب يه وان شات ترجمه كردم☺️
اميدوارم دوسش داشته باشيد😍❤️
پ.ن:هزاااار سال بود اينو نوشته بودم و داشتم ميمردم تا زودتر آپش كنممم😂😭

بوس بوس

-مري-
_____________________

"خدا لعنتش كنه"
دين وينچستر،در حالي كه جلوي در ورودي آپارتمانش بود و داشت با چتر اش كشتي ميگرفت داد زد.

چند دقيقه گذشت و اون هنوز درگير باز كردن چتر اش بود ولي هيچ فايده ايي نداشت.

دين از بيچارگي دادي كشيد و بالاخره تونست چتر اش رو باز كنه و همون موقع يه غريبه داشت از كنارش رد ميشد.

چتر باز شد و مستقيم به فاق شلوار غريبه كوبيده شد.
غريبه به خاطر غافلگيري داد كشيد و از درد،در حالي كه زانو هاش رو به هم نزديك كرده بود و ناله ميكرد،با دست قسمت آسيب ديده رو پوشوند.

دين با چشم هاي گرد به غريبه ي آسيب ديده خيره شده بود و چند ثانيه بعد به خودش اومد.

"اوه لعنتي!متاسفم مرد"
دين در حالي گفت كه خودش رو با مرد غريبه هم قد كرد و با نگراني سرش رو كج كرد.

غريبه به آرومي سرش رو گرفت بالا و مستقيم به دين نگاه كرد،هوفي از درد كشيد.

اون پوست كمرنگي داشت،موهايي كه نشون ميدادن يه سكس خوب داشته،يه چال چونه و زيباترين چشم هاي آبي كه دين وينچستر تا حالا ديده بود.

دين همينطور مشغول زل زدن به مرد شد كه نگاه گيج غريبه به دين هشدار داد كه داره بهش زل ميزنه.

دين داشت موقعيت نشستن اش رو عوض ميكرد با اينكه زانو هاش به زمين برخوردي نداشتن.
اون با خجالت سرفه ايي كرد.

"تو خوبي مرد؟"
دين در حالي كه دوباره داشت با استرس به چشماي غريبه ايي كه از درد بهم فشردشون نگاه ميكرد پرسيد.

"خب چتر ات همين الان به ديك ام حمله كرد پس...نه خيلي."
غريبه خنده كوتاهي كرد و با صداي زيبايي جواب داد كه باعث شد دين به آرومي از درون داغ بشه.

"خيلي متاسفم.بذار كمك ات كنم بلند شي"
دين بلند شد،دستش رو سمت مرد دراز كرد و غريبه هم با حالت تشكر آميزي دستش رو گرفت و خودش رو از روي زمين بلند كرد.

"ممنون"
غريبه سرش رو تكون داد و دين بالاخره لبخند زد.

"خواهش ميكنم.منظورم اينه كه...زدم تو فاق ات و اينا..."
اون درحالي كه چشمش به زمين بود گفت.

"خب مادرم هميشه ميگفت چتر ها سلاح هاي خطرناكي هستن"
غريبه چشم هاش رو بالا انداخت و لبخندش تبديل به خنده شد.

دين هم باهاش خنديد و صداي خنده غير قابل كنترلشون بالا رفت.
(پارازيت:به چه چيزاييم ميخندنا :/ )

بعد از اينكه خنده اشون تموم شد،دين اشك اومده از چشم اش رو پاك كرد و گفت:"من دين ام."
و دستش رو سمت غريبه دراز كرد.
غريبه هم باهاش دست داد:"كستيل"

هر دو با خجالت به هم لبخند زدن و بعد كستيل گلو اش رو صاف كرد.

اون يه تيكه كاغذ از جيب عقبي جين اش بيرون آورد و يه خودكار از جيب كت باروني اش.
چيزي روي كاغذ نوشت و به دين داد.

"خب نحوه آشنايي مون جالب بود.چطوره شماره هامون رو بهم بديم و بتونيم بعضي وقتا همديگه رو ببينيم.و شايد بتوني با يه چيز ديگه به ديك ام دست بزني؟"
كستيل زد به شونه دين و بهش چشمكي زد.
و در حالي كه داشت لبخند ميزد،رفت.

دين همونجا تو خيابون وايساد و با چشم هاي گشاد و دهن باز به كستيل نگاه كرد.
بعد به كاغذ اش،جايي كه شماره ها نوشته شده بود نگاهي انداخت.

"شايد زنگ بزنم..."

"

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
destiel funWhere stories live. Discover now