5

1.7K 375 32
                                    

◇از الان به بعد داستان از زبون سوم شخص روایت میشه!
-----------------------------------------------------------

مدتی بود که میدونست،
هوسوک میدونست که این پسر خجالتی از سال چهارم کراش بزرگ و عجیبی روش داره ،
اولش کاملا نمیدونست چه حسی نسبت به این قضیه داره . و باید چه واکنشی نشون بده

اون چندین بار دیده بود که مین یونگی نوشته هارو توی قفسه اش میزاره ،
اگه میگفت قلبش با هر بار دیدن اون چهره سفید و شکری و خوندن اون نوشته های عجیب اما زیبا به تپش نیوفتاده دروغ بود!!
اما اون دوست دختر داشت؛ و شاید این یونگی رو بیشتر می رنجوند.
باید چیکار میکرد؟
هوسوک توی چیزهایی مثل این خوب نبود . اون نمیدونست چطور بقیه رو تسلی بده
حس میکرد که کار هاش موقعیت رو بد تر میکنه .

گرچه یونگی مخالف بود . چیز های کوچیک حال اونو خوب میکرد ، به طوریکه به نظر خودش مسخره به نظر می رسید .
اما واقعا لذت میبرد و نمیتونست انکارش کنه
مثل وقتی که هوسوک لبخند می زد ، وقتی از کفش هاش تعریف کرد تا پیشش بشینه یا وقتی به ادم های جدید معرفیش میکرد .
همه اینا برای یونگی ارزش مند بودن

به جهنم ، فقط خوده هوسوک بود که به یونگی آرامش میداد . لبخند درخشانش نیرویی تازه بود . این به یونگی میفهموند شاید زندگی اون قدر ها هم بد نیست .


- " داری به چی فکر می کنی ؟ "
صدای هوسوک افکارش رو بهم زد
صورت یونگی خود به خود قرمز شد!!
-" امممم خوب چیز
به امتحان کلاس بعد فکر میکنم "
بهونه اوردن زیاد هم براش راحت نبود!
-" اوه البته ،
خوب راستش سوکجین میخواست بدونه بعد مدرسه میای خونش تا با یکی از دوستاش آشنا شی ؟ اون دلش میخواد تو رو با کسی اشنا کنه"
هوسوک لبخند زد
-" با کی؟ "
-"یه دوست جدید
یا یه چیزی بیشتر!"
-"تو هم میای؟"
-"مگه میشه تنهات بزارم؟"
-"اگه تو باشی...
میام"
" عالیه ، میبینمت "



یونگی معذب کنار هوسوک روی مبل سوکجین نشسته بود ، صبورانه منتظر اومدن دوست ناشناسی بود که ده دقیقه پیش راجبش زیاد شنیده بود.
-" سلام ، ببخشید دیر کردم ! "
یه پسر قد کوتاه ، حتی کوتاه تر از یونگی وارد شد .
-" اوه
سلام جیمین ! ایشون دوستم یونگیه "
سوکجین ایستاد و بهش خوش آمد گفت .
-" عام ،‌سلام من م م من یونگی ام "
مثل سوکجین با جیمین دست داد .
" بهم نگفته بودی دوستت این قدر کیوته "
جیمین لبخند زد و شوگا زیر لب تشکر کرد .
جین گفت" خوب راستش هوسوک بهم گفت که یونگی گیه
و من چون میدونستم جیمین هم همین طوره گفتم شاید خوب باشه اشناتون کنم!!
احتمالا دوستای خوبی برای هم میشین!!"

هوسوک قطعا حسودی نمیکرد ، همینطور قطعا عصبی نمیشد وقتی جیمین به لبخند زدن و صحبت با یونگی ادامه میداد و هر چند دقیقه یک بار فاصلش رو با یونگی کمتر میکرد!
با خودش گفت اصلا چرا باید حسودی کنه؟
یونگی فقط یه دوسته
یه دوست
نه چیزی بیشتر!
-" هی حالت خوبه ؟ "
صدای جین اونو به خود اورد
-" معلومه که خوبم ! برای چی همچین چیزی میپرسی ؟"
" آخه داری با چشمات و نگاهت سره جیمین رو میبری
داری میکشیش!"
سوکجین آه کشید. و به هوسوک که دوباره برگشته بود و همون طور که پوست لبش رو میکند به اون دو خیره شده بود؛نگاه کرد
نمیدونست حدسش درسته یا نه
اما قطعا یونگی برای هوسوک چیزی فراتر از یه دوست بود!
حداقل اون شکل نگاه کردن که همچین چیزی رو میگفت!

خیلی طول نکشید که جیمین بخواد بره و اون سه تا رو توی خونه جین تنها بزاره.

-" جیمین کاملا تو کفت بود !"
سوکجین یهو داد زد و با زوق یونگی رو بغل کرد و به جیغ زدن ادامه داد
و حال هوسوک رو بدتر از چیزی که بود کرد .
-" نه احتمالا "
یونگی سرخ شد و ادامه داد
-" بعدشم ، من منن
خوب من از یه نفر دیگه خوشم میاد "
آروم گفت
اما غافل بود از هوسوکی که با شنیدن این جمله احساس عجیبی بهش دست داده بود
هوسوک نمیدونست که با شنیدن حرف یونگی خوشحاله یا تحت فشاره!

-"ما میتونیم شما رو آماده کنیم ! تو و هوسوک میتونید یه قراره دوبل داشته باشین !
مطمعنم اگه با جیمین بیشتر وقت بگذرونی ازش خوشت میاد"
" چی ؟!
قراره دوبل؟"

Dear hoseokWhere stories live. Discover now