6-end

2K 359 60
                                    


روز قرار رسیده بود ، و مین یونگی چندان مشتاق نبود .
البته که جیمین آدم خوبی بود ،‌اما نمیتونست واقعیت رو عوض کنه
اون از هوسوک خوشش میومد .
به علاوه ، خیلی هم اون رو نمیشناخت . یونگی فقط امید داشت جیمین احساسی بهش نداشته باشه .
نمیخواست کسی باشه که دلش رو میشکنه .
همینطور میدونست قراره بیشتر از دیدن هوسوک و دوست دخترش با اون همه کیوت بودن عذاب بکشه.
یونگی عصبی بود و استرس داشت.
اون قدر برای این قرار اعتماد به نفس نداشت.
و از خودش توی اون شرایط راضی نبود چون به نظرش
برای روبه رو شدن با اون دختر،
صورتش بیش از اندازه جای زخم و کبودی داشت!

یونگی جیمین رو دید که پشت میز نشسته و ته دلش خالی شد .
به زور لبخند زد و به سمتش رفت .
-" اوه سلام یونگی ! "
صدای روشن جیمین فضای رستوران رو پر کرد .
-" س سلام جیمین . خیلی منتظر موندی ؟ "
-" نه ! تازه رسیدم . به هوسوک پیام دادم ، گفت تا پنج دقیقه دیگه می رسه "
-" اوه ، عالیه "
یونگی از فکر هوسوک و دوست دخترش به وحشت افتاد .
-" این یعنی برای خودمون دوتا هم پنج دقیقه وقت داریم "
جیمین ابروش رو بالا انداخت و یونگی با اظطراب خندید
-" اوه یونگی ، صورتت خیلی قرمز شده ! داشتم شوخی می کردم احمق . "
اون آهی از راحتی کشیدی که باعث شد جیمین بیشتر بخنده .
-"تا حالا دوست دختر هوسوک رو از نزدیک دیدی؟"
یونگی دلش نمیخواست جواب بده اما این واقعیت بود و یونگی خیلی سعی کرده بود باهاش کنار بیاد
-"ا اره
خوب اون تویه مدرسمونه
چ چند بار ک کنار هوسوک دیدمش
ولی هیچ وقت حرف نزدیم"
-"شرط میبندم دختر خوشگلیه!"
-"ا اره خب
دختر خوشگلیه!"
یونگی لبخند تلخی زد و سرش رو پایین انداخت
اون دختر واقعا خوشگل بود
حداقل خوشگل تر از یونگی با اون همه جای کبودی زیر چشمش و پارگی لب هاش که ناشی از ضرب قوی دست های پدرش بود!

-" امیدوارم چیز خوبی رو از دست نداده باشیم " هوسوک با لبخندی درخشان و دختر زیبایی در کنارش اونجا بود .
دختر لبخند زد و گفت:
-" سلام ! من هسول ام ! خوشبختم "
و دستش رو به سمت جیمین و یونگی دراز کرد تا باهاشون دست بده
اون دو رو به روی اونا نشستن ،همینطور که پیشخدمت نزدیک می شد .
وقتی غذاشون رو سفارش دادن و سکوت ناخوشایندی بین یونگی و جیمین برقرار شد .
-" آه ، خب چطوری ؟‌ "
یونگی تلاش کرد گپ بزنه و به زوجی که رو به روشون نشسته بودن و گرم صحبت با هم بودن توجه نکنه .
-" یونگی ، بیخیال این حرفا ، بیا این بار واقعا همو بشناسیم . "
جیمین به یونگی لبخند زد و و دستش رو روی دست های سرد و ضعیف یونگی گذاشت!.

-" خب ، شما کی آشنا شدین ؟ "
هسول به اونها لبخند زد .
-" تقریبا از هفته پیش "
-" اوه ! من توقع داشتم خیلی بیشتر از این باشه .
ولی خوب شما واقعا به هم میاین!!" دختر خندید و به سمت هوسوک که با زور سعی میکرد اخم روی پیشونیش رو پنهان کنه و حواس خودش رو از دست های جفت شده یونگی و جیمین بگیره برگشت .
-" چند وقته میشناسیشون ؟ "
هوسوک ناخوداگاه ، یاده نامه ها افتاد .
اونها از پنج ماه پیش شروع شده بودن ، وقتی که اون و هسول تازه باهم شروع کرده بودن .
اون نمیدونست بگه از پنج ماه پیش یا یک ماه پیشی که به صورت فیزیکی با یونگی حرف زده بود نه با نامه!
-" جیمین رو یکساله میشناسم و از پنج ماه پیش با یونگی آشنا شدم "
-" آو ، شما بیشتر از من باهاش بودید "
هسول گفت و خندید
هوسوک یواشکی به یونگی نگاهی انداخت ، حس بدی پیدا کرد وقتی دید چقدر نسبت به رابطه اون و هسول غمگین به نظر میرسه.

Dear hoseokWhere stories live. Discover now