一。I

1.1K 90 115
                                    

اسلحه اشو بالا اورد و با دستای لرزونش بین چشم های فرشته ی سفیدی رو نشونه گرفت، که برای نجات زندگیش پا به دنیاش گذاشته بود. تیله های شفاف سیاهی که تنها راهِ شکستن طلسمِ نحس زندگی لوکاس بودن. تمام وجودش میلرزید. سعی کرد نفس عمیقی بکشه تا کنترل دست هاشو پس بگیره، اما نفس هاش بین شمارش ثانیه هایی که به درازای تمامِ عمرِ زمین کش اومده بودن، گیر افتاده بود. سرنوشت، مار سیاهی شده بود که چمبره اشو دور گلوی لوکاس تنگ تر میکرد. سعی کرد اسم عزیزترین اشو به زبون بیاره... شاید برای آخرین بار... اما بغض مثل اسید صداشو تو خودش حل کرده بود.

"سیـ... سیچنگ..."

نیمی از وجودش برای پایین اوردن دستش التماس میکرد و نیم دیگه به قولی که داده بود متعهد بود. قولی که تا روزی که نفس داشت خودشو بخاطرش لعنت میکرد. صدای خاطرات سیچنگ تو گوشش میپیچید.. درحالیکه صاحب اون صدا جلوی چشمش روی زمین افتاده بود و برای زنده موندن تلاش میکرد و به خودش میپیچید. داشت درد میکشید... داشت میجنگید... داشت تقلا میکرد.
لوکاس سی ثانیه وقت داشت تا تصمیم بگیره و در نهایت زندگی رو از کسی بگیره که تنها معنی و مفهوم زندگی تاریک خودش شده بود. پخش شدن صدای تن تو هدست اش حلقه های اشکِ تو چشماش رو آماده ی چکیدن کرد.

"لوکاس... لطفا برای هرچیزی آماده باش... قبل از اینکه بهت آسیب بزنه، باید تمومش کنی..."

لوکاس با تمام ریه اش داد زد. خاطرات سیاهش درحال تکرار شدن بودن. انگار یه چرخه دردناک به جون زندگیش افتاده بود تا هر بار اونو مجبور به گرفتن تصمیمی کنه که به مردن ترجیحش میداد. چشماشو روهم فشرد و سرشو سریع و محکم به اطراف تکون داد. گاردش درحال باز شدن بود که تن دوباره داد زد.

"مراقب باش لوکاس... خودت میدونی اگه تبدیل بشه، دیگه یکی از ما نیست... باید به قولی که بهش دادی عمل کنی! "

لوکاس هدست رو از گوشش بیرون کشید و با چنان شدتی به دیوار کوبید که کاملا خورد شد. گفتنش برای تن آسون بود. فقط اون میتونست تو این شرایط انقد خونسرد و منطقی باقی بمونه. اما لوکاس چطور میتونست تنها طلوع زندگی سردش رو با دستای خودش از بین ببره؟ اسلحه اشو کمی بین انگشتاش جابه جا کرد. به یاد آورد اولین باری رو که مجبور شد برای کشتن یه هیولا اسلحه دستش بگیره. رد داغی که اشک روی گونه اش به جا گذاشت، از آتیشی بود که قلبشو میسوزوند. این اولین بار نبود... اولین باری نبود که اسلحه اشو روی اون پسر نشونه گرفته بود. ولی تو گذر این چند ماه هیچ چیز دیگه شبیه اولین بار نبود...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[هفت ماه قبل، قسمت جنوبی منطقه وونگ‌تایسین، هونگ‌کونگ]

" رئیس، گروه برای حرکت آماده اس... نفربرها و کامیون شما مستقر شدن و مسیر تونل زیرزمینی چک شده."

Arisen From The Ashes [WayV] Where stories live. Discover now