پریم کلافه از سر و کله زدن با شیطنت های یانگیانگ حین گشتنشون تو روستا، وارد سالن مدرسه شد و پله هارو به سمت بالا دوتا-یکی کرد. عصر بود و نور خورشیدی که رو لبه ی آسمون دراز کشیده بود به پنجره های سالن لم انداخته بود و قسمت بیشتری از دیوار رو با رنگ نارنجی سوزانش روشن کرده بود. پریم دستی به پیشونیش کشید و به هرکدوم از کلاس ها سری زد تا مادرشو پیدا کنه. کم کم که به کلاس های آخر سالن نزدیک میشد، صدای گرم و آرومش رو شنید. قدم های بلندی برداشت تا خودشو به اون اتاق برسونه و واردش بشه؛ که آمیخته شدن صدایی تو صدای مادرش، اونو منصرف کرد. کمی مکث کرد و به دری که کامل بسته نشده بود، نزدیک شد.
" همینجا باید بشینم؟"
صدای سیچنگ بود. پریم با کنجکاوی بیشتری خودشو به در چسبوند و از دز لای اون به زحمت تصویر نامفهومی از سایه هایی که تو اتاق درحال حرکت بودن رو گیر انداخت. سیچنگ روی صندلی نشست و چشم های منتظرشو به مادر تن دوخت. قبلا تا این اندازه دقت نکرده بود، اما بدون شک چونه ی تیز تن به مادرش رفته بود و دست هاشون کاملا بهم شبیه بود. با خجالت پرسید.
" چی صداتون کنم؟"
مادر تن درحالیکه با لبخند گرمی طرفش برگشت، آماده میشد تا موهای دکتر جوون رو کوتاه کنه.
" خاله پیم صدام کن... اینجا همه خاله پیم صدام میکنن."
لبخند سیچنگ به لپ هاش رنگ داد. حتما اسم پریم رو هماهنگ با اسم مادرش انتخاب کرده بودن.
"چشم!"
خاله پیم پارچه ای رو دور گردنش محکم کرد.
" چون موهات بلنده اینو برات پیدا کردم"
سیچنگ سر تکون داد و مادر تن شروع کرد به قیچی کردن موهایی که بلندیشون تا روی گوش هاش و پشت گردنش اومده بود و خورد خورد روی زمین می ریختن. سیچنگ آروم و منتظر به دسته های کوچیک مو که به نرمی روی زمین فرود میومدن خیره شد. اگه رنگشون سفید بود، بی شک سقوطشون به بارش دونه های درشت برف شبیه میشد که کم کم کنار هم مینشستن و زمین زیر پاشونو از دید مخفی میکردن.
" همه ی موهامو از ته می تراشید؟"
خاله پیم دست از کار کشید و نگاه کوتاهی به شخص دیگه ای که توی اتاق بود، انداخت.
" خب چون زیاد فرصت این کارا پیش نمی یاد می تراشیم... ولی بازم هر جور که خودت بخوای"
سیچنگ با یادآوری هر باری که تو زندان موهاشو با تحقیر تراشیده بودن، تو صندلیش جمع شد. نمیخواست برای مادر تن زحمت بیشتری درست کنه، اما ترجیح میداد موهاشو نتراشه. صدای شخص دیگه از گوشه اتاق بلند شد.
" خاله پیم!... چون هوا داره سرد تر میشه لازم نیست همشو بتراشید... زمان زیادیه که تو دنیای بیرون نبوده... احتمالا بدنش تو سرما آسیب پذیر تره!"
YOU ARE READING
Arisen From The Ashes [WayV]
Fanfictionبعد از گذشت شش سال از یک فاجعه انسانی که نسل بشر رو به مرز انقراض کشوند و بقاء اون هارو با چالش سختی روبرو کرد، گروهی از بازماندگانی که در تلاش برای زنده موندن، مجبور به کوچ شدن تا جای امنی روی زمین پیدا کنن، خودشون رو در آستانه تصمیم برای نجات جهان...