عزیزم، عزیزِ من که فکر نمیکنم هرگز مسیرت به این جا بخوره، فکر میکنم تو من رو عاشق خودت کردی.
در مورد کلمه ی عشق مطمئن نیستم، نمیخوام حتی بزرگنمایی کنم، اما اینکه تو عیب های زیادی داری، زیادی یقه ی احساساتم رو گرفتی، چسبوندیشون به دیوار و بهشون سیلی زدی اما من هنوز مشتاق شنیدنِ صدات هستم، چه اسمی میتونه داشته باشه؟ هرچی تو بگی، تو همون کار رو با من کردی.
دلم میخواد برگردم به قبل از اون روزی که جواب اولین پیامت رو دادم و هرگز جوابش رو ندم.
اون موقعی که آدم ها رو راحت رها میکردم و هیچ حسی به کسی نداشتم.
به قبل از اینکه به قولِ اون داستانه
" از خونه بری و من رو جا بذاری"
من از این احساسات خسته ام، از سنگینی ای که تنهایی تحمل میکنم هم همینطور.