كيونگسو پيام داد. بله! كيونگسو پيام داد.
و قرار دومشون اندازه ي قرار اولشون معذب كننده نبود. در واقع اونا براي قرار دوم به يه كافه رفتن و بستني خوردن و درباره ي كتاب ها صحبت كردن. همونطور كه ميدونين چانيول در حالت كلي پسر پرحرفي نبود اما وقتي بحث به كتاب ها ميرسيد چانيول ميتونست يه هفته بي وقفه صحبت كنه.
كيونگسو وقتي ميخواست قرار دوم رو ترتيب بده اونقدرا مطمئن نبود ولي وقتي ديد چانيولي كه توي قرار اولشون خيلي لوس و بچه به نظر ميرسيد شبيه يه استاد دانشگاه داره درباره ي ادبيات نظر ميده و تفكرات كاملا بالغانه اي داره نظرش عوض شد. اعتماد به نفسي كه چانيول توي بحث از خودش نشون ميداد كيونگسو رو جذب ميكرد و براش مهم نبود كه ٣ ساعت و نيم درباره ادبيات حرف زدن و احتمالا چانيول ميتونه تا خود شب هم ادامه بده و اگه بتونه اينكارو بكنه ميتونه باهاش به متل هم بره.
و در انتها قضيه اينجوري جلو رفت كه وقتي چانيول از قرارش با كيونگسو برگشت و به كافه ي جونگين و سهون رفت تا براشون همه چيز رو تعريف كنه، در حالي كه يكي از ساندويچ هاي خوشمزه ي سهون رو ميخورد گفت:"و آخر قرارمون كيونگسو منو بوسيد! يه بوسه ي نرم و كوتاه."
جونگين با ذوق دست زد و گفت:"پس تو الان رسما دوست پسر داري؟"
چانيول شونه بالا انداخت:"نميدونم... درباره رسمي كردن رابطمون صحبت نكرديم و خب اين بوسه خيلي يهويي رخ داد... داشتم ميرفتم، يه لحظه دستمو گرفت و برگشتم كه بهش نگاه كنم و اون منو بوسيد... كوتاه... و بعدش اون لبخنداي قشنگشو زد و رفت."
سرشو كج كرد و با لبخند محوي گفت:"اون خيلي نرمه..."
سهون گفت:"اين خيلي خوبه... به نظرم قرار بعدي رو تو بايد بچيني... چون تو اين قرار كيونگسو تو رو بوسيده و بهتره توي براي قرار بعدي پيام بدي... پيام شب بخير هم يادت نره كه بهش بدي."
چانيول سرشو به نشونه ي مثبت تكون داد:"آره... بايد همينكارو بكنم... اتفاقا توي مسير برگشتم به مكانش فكر كردم و خب... قرار امروزمون خيلي خوب بود و دوست دارم قرار بعديمون بهتر باشه.
جونگين همينجور كه به كمال گرايي مريض دوستش فكر ميكرد گفت:"چون درباره ي كتاب صحبت كردين... تنها موردي كه ميشه واقعا تو رو توش به حرف كشيد همين كتابه... توي قرار بعديتون سعي كن بيشتر درباره ي علايق اون صحبت كنين..."
چانيول لبخند زد و قبول كرد. به نظر ميرسيد نميخواد توي اين مورد. مقاومتي داشته باشه چون همش به حرفاي جونگين و سهون گوش ميداد و راهنمايياشون رو قبول ميكرد. در واقع سهون خيلي براي چانيول خوشحال بود ولي اين احساس نگراني هنوز توي وجود جونگين وجود داشت. يه جورايي احساس ميكرد چانيول داره گند ميزنه. نگاه هاي چانيول رو ميشناخت، بهترين دوستش هنوز كاملا خوشحال به نظر نميرسيد ولي جونگين نميتونست اميدوار نباشه. اين اميد كه چانيول با صميمي شدن با كيونگسو بالاخره ميتونه خودشو توي رابطه نشون بده، يه رابطه ي موفق داشته باشه و از درد رابطه ي قبليش بگذره. ميدونست رابطه با چانيول در هر صورت موفقيت آميزه، چانيول قطعا بهترين دوست پسر دنيا ميشد.
YOU ARE READING
The Story Boy: Hands
FanfictionCompleted ✅ فصل اول: دست ها كاپل ها: بكيول، سكاي ژانر: فلاف، عاشقانه، اسمات خلاصه: چانيول يه نقاش درجه دو و درونگرا هست كه عادت داره وقتشو توي كافه ي بهترين دوستش يعني جونگين بگذرونه. اون زندگي آرومي داره و ترجيح ميده اونو همينجوري حفظ كنه و همه چيز...