A true love🖤🥀part 1

137 3 0
                                    

نور افتاب نذاشت که بیشتر از این پلک هاش روی هم بسته بمونن.دستشو جلوی چشماش گرفت تا نور بیشتر از این عذابش نده...
تق!!!!
صدای در باعث شد از جاش بپره و به سمت در نگاه کنه.میدونید چی براش عذاب اور تر از نور افتابی بود که اونو توی روز یکشنبه بیدار کرده بود؟؟ درسته همون پسر قد بلند با موهای قهوه ای و چشمایه سبزش که حالا به اون خیره بودن
سم: الکس محض رضای خدا بگو این وقت صبح اینجا چه غلطی میکنی؟!
الکس با خونسردی تمام و همونطور که دیگه نگاهشو ازش گرفته بود گفت: برات از بیرون صبحونه گرفتم.
و به پاکت های توی دستش اشاره کرد.
اینکه الکس به فکرش بود اونو از درون کمی خوشحال می کرد ولی باز باعث این نمیشد که خوی وحشی گری سم بیدار نشه و اونو بخاطر اینکه بدون اجازه وارد خونش شده دعوا نکنه
همینجور ک داشت با خودش کلنجار میرفت با چشماش دنبال الکس میگشت به بیرون در اتاق نگاهی کرد و از سر جاش بلند شد حالا نگاهش رو لباسایی بود که از دیشب پایین تختش افتاده بودن،شلوارک مشکیشو برداشت و پاش کرد و بدون اینکه
تی شرتشو بپوشه از اتاقش خارج شد.
کور کورانه به سمت سر و صدایی که از طرف اشپزخونه میومد رفت و با یک میز پر از خوراکی و خرت و پرت های رنگی مواجه شد،همونطور که داشت از منظره زیبا خوراکیا لذت میبرد چشمش به نر خری که حالا نشته بود سر میز و مثل چی بهش خیره شده بود افتاد
سم: به چه کوفتی خیره شدی الکس؟
الکس که داشت کل بدن نیمه لخت سم رو برانداز میکرد لبشو اروم گاز گرفت و گفت: میدونی که نمیتونم خودم و اینجوری جلوت کنترل کنم؟؟ و پوزخندی از سر عوضی بودنش زد
سم یدونه دونات از رو میز برداشت و مشغول خوردنش شد
سم: خفه شو بابا،تو جلو حیوونا هم نمیتونی خودتو کنترل کنی
الکس خنده ای سر داد و با لحن شاکی شروع به حرف زدن کرد
الکس: هیی دیگه انقدر بدجنس نباش من فقد از دخترا خوشگل و پسرا سکسی با موهای قهوه ای طلایی فر و چشمای طوسی،زاویه فک قد نسبتا بلند....
حرفاش برای سم مثل بلا بلا کردن بود چون داشت مشخصات خود سم رو به خودش میداد. بیشتر از این سرشو با حرفای الکس درد نیاورد و مشغول صبحونه خوردنش شد...
الکس: راستی دوست دخترت کو؟
سم همونطور که داشت خمیازه می کشید گفت: کی؟
الکس قیافش تو هم رفت
الکس: نفله مگه چنتا دوست دختر داری؟ کیسی دیگه
سم داشت فکر میکرد و با صدا ارومی گفت:اون رفته پیش‌ پدرش
الکس: بازم دعوا کردین؟؟
سم به زمین خیره شده بود و معلوم بود دیگه نمیخواست حرف بزنه
الکس از سر جاش بلند شد و کت چرمیش که از قبل روی صندلی گذاشته بود رو برداشت
الکس:بلند شو اماده شو
سم نگاهشو با تعجب به الکس انداخت
سم:کجا؟
الکس:بریم دنبال کیسی دیگه
سم:لازم نیست خودش بر میگرده
اخم رو صورت الکس پدید اومد
الکس؛ سم!! محض رضای خدا اون غرور لعنتیت انقدر برات مهمه که نمیخوای بهش اجازه بدی بری دنبال اون دختر بیچاره و ازش فقد یه معذرت خواهی ساده کنی؟؟ باور کن اون به همینم راضیه فقد
سم چند بار به نشونه نارضایتی دستشو به میز کوبید و گفت:عمرا حتی فکرشم نکن که برم ازش معذرت خواهی کنم.
الکس نگاه بی روحی به سم انداخت،سم خوب می دونست معنی اون نگاه چیه...
*چند ساعت بعد جلوی در خونه پدر کیسی*
*دینگ دانگ*
صدای در باعث شد که چشماشو ببنده و نفس عمیقی بکشه منتظر جلوی در وایساده بود..خبری نشد سرشو کمی کج کرد و ب الکس که پشت سرش تو ماشین نشسته بود نگاه کرد
الکس بهش اشاره کرد که یک باره دیگه زنگ بزنه،سم میدونست که الان نباید رو حرف الکس حرف بزنه پس یبار دیگه زنگ درو فشار داد.
دیگه نا امید شده بود میخواست به سمت ماشین برگرده که در خونه باز شد
دوباره نگاهشو به سمت در انداخت و ایندفه دختری با موهای بلوند خیس و چشم های ابی جلوش بود
سم: هی کیس
کیسی همینطور متعجب بهش خیره مونده بود انگار که جلوش یه دایناسور وایستاده بود و اون انتظار دیدنش رو نداشت
همه فکرو خیال چرتی که تو سرش بود رو با تکون دادن سرش کنار زد
کیسی: اینجا چیکار میکنی سم؟
کیسی سعی کرده بود ک قیافه جدی به خودش بگیره ولی سم خوب میتونست تشخیص بده که چقدر از دیدنش خوشحال بود
سم همینجور که بی صدا داشت با غرورش مبارزه میکرد و پشت سر هم به خودش میگفت تو میتونی تو میتونی با صدایی که انگار از ته و عماق چاه میومد گفت: ببخشید...
کیسی که واقاً نشنیده بود سم داره چی میگه قیافه سوالی به خودش گرفت
کیسی: ها؟
سم که ایندفه عصبانی شده بود با صدای خیلی بلند تر از قبلش و با لحن عصبانی و کیوتی پاشو به زمین زد و د‌وباره تکرار کرد
سم: گفتم ببخشید..(البته اینو یادتون نره یک کلمه اضافی به همون جمله اضافه کرد و اون چیزی نبود جز «مگه کری احمق»)
کیسی که همون ببخشید اول براش کافی بود لبخندی زد و محکم سم رو بغل کرد
کیسی:خیلی دلم برات تنگ شده بود
سم که با شنیدن این کلمات قیافش پوکر و پوکر تر میشد سعی کرد خودشو عادی جلوه بده
سم: کیس ما فقد یک روزه که قهر بودیم!
کیسی همونطور که به سم چسبیده بود گفت: میدونم ولی این برای من خیلی زیاده.
سم خنده الکی سر داد و شدیدا سعی داشت کیسی رو که مثل چسب بهش چسبیده بود رو از خودش جدا کنه
سم:هاها باشه حالا برو وسایلتو جم کن که بریم خونه
با سر به الکس که تو ماشین نشسته بود و داشت تلفنی با یکی لاس میزد اشاره کرد:من میرم پیش الکس خیلی منتظر مونده
کیسی سرشو به علامت تایید تکون داد و رفت توی خونه که وسایلشو جمع کنه.
سم با سرعت هرچه تمام به سمت ماشین الکس رفت و همینکه در باز شد خودشو تو ماشین ولو کرد
الکس: اره بیب منم دوست دارم بای...
گوشیشو تو جیبش گذاشتو به سم که مثل یک مرده شده بود نگاه کرد
الکس: چی شد؟؟
سم با همون صدای ته چاهیش گفت: خیلی سخت بود!
الکس یه پوزخند سر داد و با دستش اروم شونه سم رو ماساژ داد.
سکوت بود وچند دقیقه ارامش که برای سم فراهم شده بود اروم چشماشو بست و نفس عمیق کشید
الکس دستشو بالا تر برد و شستشو روی گردن سم کشید همینطور که دستش داشت بالا تر میرفت با انگشت شستش لبهای سم رو لمس کرد ولی بلافاصله سم دستشو پس زد همین که اومد حرفی بزنه صدای کیسی رو از بیرون شنید
کیسی: بیب،کمکم میکنی اینارو بزارم تو ماشین
سم بلند گفت: اره اومدم
و همونطور که سم و کیسی داشتن وسایل رو جا به جا میکردن الکس داشت به این فکر میکرد که میتونست کاری کنه که دیگه اشتی نکنن میتونست برای همیشه سم رو ماله خودش کنه میتونست...ولی چه فایده همه اینا دیگه گذشته بود از این همه افکار یه خنده تلخی کرد و به کل با صدای در ماشین رشته افکارش پاره شد
کیسی: هیی الکس خیلی وقت بود که ندیدمت حالت چطوره؟
الکس سعی کرد دوباره به حالت اولش برگرده و کول رفتار کنه
الکس: هی من خوبم دختر تو چطوری...
مکالمه سلام احوال پرسیشون ادامه داشت تا وقتی که اخرین نفر هم یعنی سم تو ماشین نشست
سم: هف تموم شد
همیشه حرفاش با غر غر کردن بودن
الکس ستارت ماشینو زد و به سمت خونه سم حرکت کرد
تو کل مسیر هیچ حرفی بین این ۳نفر رد و بدل نشد
کیسی با گوشیش ور میرفت
سم با هندزفری اهنگ های lil peep گوش میداد
و الکس که خیلی خوب معلوم بود دپ شده فقد خیره به جاده رانندگی میکرد..
بالاخره به خونه سم رسیدن
و سم و کیسی داشتن وسایلو بر میداشتن الکس هم همراشون پیاده شد و بهشون کمک کرد
وقتی کارا وسایل تموم شد الکس با صدای ارومی گفت: من دیگه میرم
و در اخر لبخند مصنوعی زد
سم که از این رفتارای الکس تعجب کرده بود پرسید:کجا میخوای بری؟
الکس:امم ارتور بهم پیام داد گفتش که یه سری کار هست که باید بهش برسیم
کیسی که متوجه مکالمه اون دوتا شده بود اومد و کنار سم وایستاد
کیسی:اینجوری که نمیشه بیا داخل یه قهوه بخور حداقل
الکس:مرسی کیس بهم لطف داری ولی الان نمیتونم بمونم بعدا بهتون یه سر میزنم
سم که میدونست الکس یه مرگش هست و داره مثل سگ دروغ میگه فقد یه شونه بالا انداخت و گفت:اوکی مهم نیس برو
الکس باز هم یه خنده مصنوعی که واقعا رو مخ سم بود زد و براشون به نشونه خدافظی دست تکون داد
کیسی بلند گفت:سلام منم به ارتور برسون مراقب خودت باش خدافظ..
سم بدون اینکه چیزی بگه یا کاری کنه رفت توی خونه.
الکس رفت و کیسی هم چند دقیقه بعد اومد توی خونه
سم روی مبل لش کرده بود و داشت به رفتار عجیب الکس فکر میکرد که با صدای کیسی رشته افکارش پاره شد
کیسی: به نظر حالش خوب نمیومد
سم: برام مهم نیست
کیسی: یعنی چی؟
سم: یعنی همین که شنیدی، من میرم بخوابم
کیسی قیافه لوس و ناراحتی به خودش گرفت
کیسی: نخواب سم بیا یکم حرف بزنیم
سم از اینکه یکی بهش بگه چیکار کنه چیکار نکنه متنفر بود و همینطور از ادمایی که انقدر شعور نداشتن که وقتی میگه خوابش میاد بهش میگن بیدار بمونه و به حرفای چرت و پرت اونا گوش بده
سم:گفتم خوابم میاد
کیسی که میدونست یکم دیگه حرف بزنه سم مثل یک
اتش فشان فوران میکنه گفت:باشه عزیزم برو بخواب خوب بخوابی دوست...
حرفش با صدای در اتاق که محکم بسته شد قطع شد
سم خودش رو روی تخت ولو کرد و همش توی ذهنش یکی میچرخید اونم کسی نبود جز الکس
دستی به صورتش کشید
سم: هفف خدا لعنتت کنه الکس راس!
و همینطور که به اون فکر میکرد خوابش برد...

«ادامه دارد»

"𝘼 𝙩𝙧𝙪𝙚 𝙡𝙤𝙫𝙚🖤🥀Where stories live. Discover now