2.ليسا

1.1K 180 49
                                    



ليسا لاغر و قدبلند بود، جورى كه حس ميكردى صاف از يه مجله زيبايى اومده بيرون. با اعتمادبنفس كامل گام برميداشت و با پاهاى بلند و پرفكتش خودنمايى ميكرد. هرجا كه قدم ميذاشت توجه بقيه رو به خودش جلب ميكرد، چون اون فقط زيبا نبود بلكه يه ادم بود كه از كاريزماش نور ساطع ميشد. همه ليسا رو دوست داشتن و وقتى ليسا يكى از لبخنداى شيرينش رو بهشون تحويل ميداد احساس خاص بودن ميكردن. توى راهرو راه ميرفت و همه با عشق و ستايش نگاش ميكردن، و بعضى ها هم باخجالت بهش سلام ميدادن. اينجورى بنظر ميومد كه همه اونو ستايش ميكردن و هيچكس ازش نفرتى نداشت، البته همه بجز جنى كيم.

موهاى بلوند و زيباش روى شونه هاش بودن و بعضى وقتا چترى هاش جلوى چشاش ميومدن و باعث ميشد با خجالت مرتبشون كنه. مثل همين چند الان، بالاخره كنار دخترا رسيد، با لمس لطيفى از انگشتاش يه ذره مويى كه يكم توى چشش ميومد رو كنار زد. و اين حركت ساده باعث شد بقيه بيشتر بخوان توى چشاى زيباش نگاه كنن. چشماى زيبايى كه باعث ميشد درصد بالايى از پسرا و حتى درصدى از جمعيت دخترا تو مدرسه مسحورشون بشن. لبخند زيباش كه باعث ميشد قلبا از نظر هم جذاب باشه.

"سلام دخترا." ليسا با ذوق بهشون سلام كرد.

'چرا اين دختره به طرز حال بهم زنى انقد انرژى داره؟' جنى جورى كه انگار حالش بهم خورده دماغشو براى ليسا چروك كرد. هر دفعه كه چهره ى شاد ليسا رو ميديد دلش ميخواست بالا بياره. بدون اينكه جواب سلامش رو بده با جديت بهش زل زد.

مينيون هاى جنى داشتن ميمردن تا جواب ليسا رو بدن، انرژى و مهربونى ليسا بدون شك مسرى بود. كيسى يكم جراتشو بالا برد و به ليسا سلام داد ولى به محض بيرون اومدن كلمات از دهنش با چشم غره ترسناك جنى مواجه شد. ليسا بدون توجه  به مود و اخم هاى جنى ازشون درمورد تابستونشون پرسيد. جنى با عصبانيت بهش زل زد ولى وقتى ديد حالا حالا نميخواد بيخيال شه تصميم گرفت جوابشو بده.

"عالى بود!" با لبخند فيك و بيزارش جواب داد. با اينكه لبخند ميزد ولى عمق لبخندش هيچوقت كافى نبود تا به چشاش برسه، چشماش با نفرت به لبخنداى ليسا داشتن ميسوختن.

ليسا بخاطر اخم جديه جنى به طرز ناخوشايندى جابجا شد و بدنش لرزيد. اون واقعا نميدونست چرا انقد جنى ازش متنفر بود. اون با همه خوب و مهربون بود، حتى با خوده جنى. ولى جنى هيچوقت باهاش گرم نميگرفت. حقيقتش ليسا خودشم زياد از جنى خوشش نميومد ولى دوست نداشت بدون هيچ دليلى بقيه رو بد نگاه كنه. و واقعا اينكه با همه مهربون باشه دست خودشم نبود، ليسا كلا همينجورى بود. بعضى وقتا براى جنى سعى ميكرد خيلى بيشتر از بقيه لبخنداى مهربونانه و شيرين بزنه، چون ميدونست حرص جنى رو درمياره. ولى بعضى وقتا تو همچين شرايطى واقعا كنجكاو ميشد دليل رفتاراش رو بدونه اينكه چرا انقد جنى ازش متنفر بود؟

Our Secret | JenlisaDonde viven las historias. Descúbrelo ahora