6.رنجش

1K 128 39
                                    



باد خنك پاييزى داشت ميوزيد و برگاى زرد و مرده ى درختارو ميريخت، نم نم سرد بارون خيابوناى شلوغ بيرون رو ميشست.
ليسا همونطور كه از پنجره ى كلاسش بيرون رو نگاه ميكرد اه عميقى كشيد. حوصله ش بدجور سر رفته بود و تازه اين اولين كلاس امروز صبحش بود و قطعا هيجانى براى نشستن سركلاس تاريخ اونم اين وقت صبح رو نداشت.

كل هفته اش تقريبا بدون اتفاق خاصى سپرى شده بود. سرش گرمه تكاليف مدرسه و تمريناى چيرينگ بود. نميتونست واسه تموم شدن اين هفته صبر كنه و بالاخره يكم استراحت كنه. و تصميم داشت قطع به يقين بهرهيچ پارتى تو اين چند وقت نره، با توجه به نتيجه ى اخرين پارتى كه رفته بود.

در كنار سردرداى كشنده و بالا اوردناى پشت سر همش تو روز يكشنبه، هنوزم بخاطر برخورد ناخوشايندش با جنى تو كمد ناراحت بود. ازينكه اونجورى مست كرده بود خودشم غافلگير شده بود، معمولا خونسرد بود و از حد خودش خارج نميشد. لى بهش گفته بود كه حتى اونم بخاطر حالت مستيش غافلگير شده بود. بهش گفته بود تو راه خونه تموم مدت يه چيزى درمورد چشماى گربه اى زيرلب غر غر ميكردى. ليسا هيچيو نميتونست به ياد بياره و احساس ميكرد چيزاى بيشترى هم ازون شب بوده ولى مهم نبود چقدر تلاش كنه، بازم نميتونست بفهمه چى.

و درمورد جنى، بعد ازون دعواشون باهاش حرف نزده بود. به اين نتيجه رسيده بود كه ديگه وقتشه دست از خوب بودن با اون سليطه خانم برداره. پس كاملا ايگنورش كرده بود، جورى كه انگار وجود نداشت. به نظر ليسا، جنى هم با اين مشكلى نداشت، غير از اون نگاه هاى عجيبى كه وقتايى كه فكر ميكرد ليسا حواسش نيست بهش ميكرد.

"خانم منوبان."

"هوم؟" ليسا از فكراش بيرون اومد و متوجه شد دبيرش داره صداش ميكنه.

"ميبينم كه به بارون بيشتر از كلاس من علاقه دارين." ابروشو براى ليسا بالا انداخت. كل كلاس به سمت ليسا برگشتن. متوجه سد كه جنى هم داره نگاش ميكنه. و دوباره اون حالت عجيب رو توى صورتش داشت. ابروهاش درهم رفته بود جورى كن انگار تو سوال و سردرگم بود. براى ثانيه اى نگاهشون به همديگه افتاد. نگاه جنى جورى عميق بود كه انگار سعى داشت چيزى رو از توى صورت ليسا بخونه.

"اامم، ببخشيد معذرت ميخوام." ليسا با شرمندگى لبخندى زد و توجهش رو به كلاس برگردوند.

"اشكالى نداره، فقط از الان به بعد توجهت به كلاس باشه." گفت و درس رو ادامه داد.

ليسا سرشو بالا پايين كرد و بعد سريع نگاهى به سمت جنى انداخت، ولى جنى روشو برگردونده بود. آهى كشيد و تصميم گرفت حداقل سعى كنه يكم به درس هم توجه كنه.


Our Secret | JenlisaTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon