Chapter 5

2.4K 558 71
                                    

جیمینی عزیز؛
تو اون روز من رو به خوشحال‌ترین آدم زنده تبدیل کردی‌.
"یونگی، من هم دوست دارم." من هیچ وقت اون کلمه‌ها رو فراموش نمیکنم.
هیچ‌وقت جوری که موهات توسط باد بهم ریخته شده بود رو فراموش نمیکنم. صدات کمی خش دار شد، گونه هات صورتی رنگ شدن و دهنت فرم حرف‌هایی رو گرفته بود که خیلی میخواستم بشنومشون.
خیلی خوشحال بودم. حس کردم قلبم ممکنه از سینه‌ام بیاد بیرون. اون لحظه خیلی خوشحال بودم. حس کردم که تمام آرزوهام به حقیقت تبدیل شده و هرچیزی که میخواستم رو به دست آوردم.
تو گفتی تو هم به اندازه‌ی من خوشحالی؛ از روزی که من رو بعد از مدرسه توی اتاق موسیقی دیدی که پیانو میزنم روم کراش داشتی. پس جیمینی چرا؟ چرا؟

چرا خوشحالیم رو ازم گرفتی؟

چراا؟=)

「Dear Jimini 」ᴘᴇʀ ᴛʀᴀɴsʟᴀᴛɪᴏɴ'Where stories live. Discover now