Chapter 6

2.3K 545 56
                                    

جیمینی عزیز؛
اولین بوسه‌مون رو به یاد داری؟ ما اولین بوسه‌مون رو بعد از دو هفته قرار گذاشتن، داشتیم.
یک شب تو بهم زنگ زدی؛ ترسیده بودی چون پدر و مادرت بخاطر سفر کاری تورو توی خونه‌ی خالیِ تاریک تنها گذاشته بودن. به محضِ اینکه تلفن رو قطع کردم دوییدم. حتی یادم رفت توی اون شب سرد زمستونی ژاکتم رو بردارم. اماوقتی که جلوی در رسیدم تو منو برای یه بغل استخوان خرد کن جلو کشیدی و گرمایی که نیاز داشتم رو برام فراهم کردی‌.
ناگهان لب‌هات رو روی لب‌های خودم حس کردم و با خوشحالی بهش پاسخ دادم.
چشم‌هامون بسته بود،‌ انگشت‌هامون توی هم گره خورده بود و نفس‌هامون ناپایدار بود؛ انگار که یک مایل دوییده بودیم.
بعدش درحالی که تمام شب شوی مورد علاقت رو تماشا میکردیم همدیگه رو بغل کردیم‌

اون یکی از بهترین شب‌های زندگی من بود.

یونگیش خیلی صافته میدونم=))))

「Dear Jimini 」ᴘᴇʀ ᴛʀᴀɴsʟᴀᴛɪᴏɴ'Место, где живут истории. Откройте их для себя