p2

218 67 14
                                    

مرد کوتاه‌قد نگاهی به فضای اطرافش انداخت و با وسواس قدم بعدی رو برداشت. راهروی بین صندلی‌های تماشاچی‌ها زیادی تنگ بود و وقتی دوتایی کنار هم راه می‌رفتن، برخورد نکردن با پاهای کسایی که نشسته بودن سخت می‌شد.
سعی کرد حواسش رو از این موضوع که داره با همچین وضعیت و استرسی توی سیرک سمت صندلیش میره پرت کنه و بحث جذاب‌تری توی ذهنش پیش بکشه.
ولی بی‌اراده بلند فکر کرد و کلماتش روی زبونش سر ریز شد:
-به نظرت اگه بک موفق نمی‌شد باید چطوری جواب سیستمو می‌دادیم؟!
این جمله رو با حالت کنجکاوانه‌ای دم گوش هیوک زمزمه کرد و باعث شد اخم ظریفی ابروهای دوستشو فرم بده. یه‌جورایی هیوک هیچ‌وقت بهش فکر نکرده بود.
به "نشدنِ" عملیاتی که بکهیون هم‌تیمیش باشه!
اغلب ماموریت‌هایی که با بک می‌گرفت بک فقط مامور پشتیبانی عملیات می‌شد...
واسه اعضای عادی "مامور پشتیبانی" یعنی هیچ‌کاره...
یعنی فقط وایستا و تماشا کن. بعد "اگه"، فقط اگه اتفاقی افتاد کمک کن.
ولی واسه بکهیون "مامور پشتیبانی" یعنی همه‌کاره...
یعنی هم‌تیمی‌هات به احتمال 90 درصد عرضه‌ی جمع کردن خودشونو ندارن و تو باید گندکاری‌هاشونو جمع و جور کنی.
مثلا بلیط گرفتن اولین مرحله‌ی ماموریتشون بود و به عهده‌ی خودش و سونگجه بود ولی اونقدر لفتش دادن که گیرشون نیومد و آخرش اگه بکهیون نبود احتمالا قرار بود بشینن کف آسفالت و دو دستی روی سرشون بکوبن.
-تو تا حالا از زیر عملیاتی که سیستم بهت گفته در رفتی؟ یا شده که ناتموم بذاریش؟
صدای سونگجه هیوک رو از افکارش بیرون آورد.
سونگجه با شدت سرشو از کنار گردن هیوک عقب کشید و با حالت جدی و معترضانه‌ای خودش جواب سوال خودش رو داد:
-نه!
نگاهشو سمت رفیق مصممش که بدون نگاه کردن بهش، به راهش ادامه می‌داد،کشوند و با لحن نگران‌کننده‌ای جمله‌های بعدیش رو به زبون آورد:
-مسئله همینه! ما هیچ‌وقت تو این شرایط نبودیم، و هیچ‌کس نمیدونه چه بلایی سر کسایی که نتونستن به دستورات عمل کنن اومده!
سونگجه دقیقا شبیه سخنگوهای فیلم‌های ترسناک شده بود که انگار می‌خواست خبر از وجود یک موجود حیرت انگیز رو بده و هیوک خیلی زود تونست اون موجود رو ردیابی کنه.
نگاه نافذ هر دو نفر سمت بکهیون که چند قدم عقب افتاده بود رفت و خیلی زود دوباره به چشم‌های همدیگه دوخته شد...
سونگجه حین تندتر کردن قدم‌هاش، وولوم صداش رو پایین‌تر آورد:
-میگن چیول قبلا یکی از عملیات‌هارو برعکس چیزی که هم‌تیمی‌هاش دستور گرفته بودن انجام داده! اما بعدا خودش گفته که دستور اون با بقیه فرق داشته!
(چیول: توی باند اینا، هرکسی یک مشخصه مجازی داره تو برنامه‌ای که از طریق اون دستور عملیات‌هاشو می‌گیره، که برای هر مشخصه مجازی یک رمز هست و ... (جزئیات بیشتر باندو بعدا می‌فهمید) اسم این مشخصه‌هارو خود سیستم با چیدن شیش حرف انگلیسی متفاوت کنار هم تعیین می‌کنه،که معمولا افراد باند وقتی تو یک عملیات باهم هم‌تیمی میشن با این اسم خودشونو معرفی می‌کنن، چیول هم اسم بکهیونه)
اخم هیوک عمیق‌تر شد:
-رئیس کل به اون خیلی اعتماد داره!
سونگجه شونه بالا انداخت و یک قدم جلو افتاد:
-هیچکی هیچی نمیدونه، اصلا شاید خودش رئیس کل و سازنده‌ی سیستم باشه، کی میدونه؟؟ از اون فسقلی هرچیزی بر میاد!
اونقدر بیخیال کلماتش رو به زبون آورد که انگار از خیلی چیزا خبر داره و نمی‌خواد لو بده...
هیوک نفسشو با حالت کلافه‌ای از افکار مزخرف پسر روبه‌روش، بیرون داد و رو پاشنه‌ی پا نیم‌چرخی سمت بکهیون زد که طبق معمول کلاه سوییشرت تیره‌اش رو سرش بود. موهای مشکی رنگش روی پیشونیش ریخته بود و با یک دستش بند کوله پشتیشو نگه داشته بود و دست دیگه‌شو تو جیب سوییشرتش قایم کرده بود...
سونگجه راست می‌گفت... هر چیزی از رفیق فسقلیش بر میومد....
ولی.....
بکهیون هر چیزی که ازش بر میومد رو انجام نمی‌داد!
اون فقط از بخشی از چیزایی که ازش بر میومد استفاده می‌کرد.
-تندتر بیا بک!
با لحن جدی‌ای گفت ولی پسر ریز نقش روبه‌روش اونقدر غرق تماشای نمایش شده بود که انگار پاهاشو به زمین چسب زده بودن و اون به سختی میکندشون و قدم برمی‌داشت...
سرش رو بالا برد و سقف خیمه بزرگ سیرک رو نگاه کرد و فهمید آسمونی که فقط یک قسمت کوچیکش از توی دایره‌ی خالی وسط سقف دیده میشد تاریک‌تر شده.
انگار تازه داشت متوجه جوی که توش بود میشد...
صدای بلند تشویق و فریادهای مردم و موزیک بی‌کلامی که درحال پخش بود!
قدم‌های بکهیون آروم آروم تحلیل می‌رفت و بالاخره در نزدیکی هیوک متوقف شد.
هر دو دستش رو به میله‌ی نرده‌ی کنارش چسبوند و با بهت خاصی نگاهش رو معطوف اجرای دلقکی که پایین پاهاشون در حال اجرای نمایش بود، کرد.
دلقک همراه با ریتم موسیقی ریسمان‌های رنگی توی دستشو به حرکت در میاورد و بدنش رو ماهرانه تکون می‌داد.
اونقدر تمیز و منظم انجامش می‌داد که هیوک با خودش فکر می‌کرد چرا اون به‌جای دلقک یه ورزشکار معروف نشده؟!
در تمام لحظه‌ها صدای خنده‌های دیوانه‌وارش قطع نمیشد و فضا رو پر کرده بود...
مردم جوری برای هر حرکت هیجان‌زده می‌شدن و جیغ می‌کشیدن که انگار اون داشت با خنده‌هاش وِرد می‌خوند و با حرکاتش جادو می‌کرد و یکهویی همه رو مجذوب خودش می‌کرد...
-شما دوتا دارید چه غلطی می‌کنید؟ صندلی‌های ما اینوره!
با صدای سونگجه به خودش اومد و متوجه شد که حداقل یک دقیقه است که کاملا محو اون نمایش به ظاهر مضحک شده.
تک‌خند سرزنش‌آمیزی به خودش زد و بعد دست بکهیون رو کشید:
-بیا یکم بشینیم، خیلی وقت نداریم!
پاهای بکهیون به دنبال هیوک اومدن، ولی نگاهش جای دیگه‌ای کاملا قفل شده بود...
جای یک ماسک...
ماسک چهره‌ی رنگی یک انسان که ماهیچه‌های صورتش همیشه منقبض بود و نیشش تا بناگوش باز بود.
اما صدای قهقهه‌هایی که از پشت اون ماسک لعنت شده می‌اومد هیچ شباهتی به چهره‌ی شاد روی ماسک نداشت...
انگار این صدا برای بکهیون آشنا بود...
خیلی آشنا...
در واقع... این همون صدایی بود که همیشه توی خاطرات بک در حال چرخ زدن و ولگردی بود و شبیه سگ‌های نگهبان پرسه‌زنان پارس می‌کرد و حضور خودش رو به رخ شنونده می‌کشید.
صدای خنده‌های خودش... وقت‌هایی که سیلی می‌خورد، زخم می‌شد، درد می‌کشید... و حق اعتراض نداشت!
این خنده‌ها عجیب صدای "زجر" میداد!

🤡🔫🤡🔫🤡🔫

نگاهشو از صفحه گوشیش گرفت و زیر گوش هیوک زمزمه کرد:
-وقتشه!
بدون اینکه سرشو سمت سونگجه برگردونه ابروهاش بهم گره خورد و جدیتشو به اثبات رسوند و سرشو تکون داد.
باز هم بدون عوض کردن زاویه افق دیدش با آرنج به بازوی بکهیون سیخونک زد:
-باید بریم!
هیوک بابت اینکه چند ثانیه‌ای می‌شد که نمایش دلقک تموم شده بود و نوبت به حیوانات رسیده بود خدا رو شکر می‌کرد.
چون لااقل حواس بکهیون سرجاش برگشته بود و به عملیات گند نمی‌زد...
بکهیون خیلی آروم تنشو از صندلی جدا کرد و از کنار نرده‌ها، از جایی که اومده بود شروع به برگشتن کرد...
هیوک اون قدم‌های خونسردانه و آهسته‌اش رو میشناخت...
همینکه اون کوچولو آرامش داشت باعث می‌شد یه حسی بهش بگه "هیچ مشکلی وجود نداره، همه چیز خوب پیش میره"
نگاه هیوک بعد از دنبال کردن قدم‌های بک سمت سونگجه کشیده شد:
-منو تو میریم پایین، به نیروهای مسلح بگو حواسشونو جمع کنن، به سیستم هم اطلاع بده که دوربین‌های مخفی رو فعال کنن، بکهیون هم از پشت هوامونو داره!
با صدای ضعیفی جوری که فقط خودشون بشنون اون جملات رو گفت و منتظر موند تا سونگجه به سیستم وضعیتشون رو اطلاع بده.

𝑺𝒕𝒐𝒐𝒈𝒆 𝒂𝒏𝒅 𝑺𝒕𝒆𝒂𝒍𝒆𝒓 Where stories live. Discover now