سلااااام من اومدم
همرامم یه چپتر جدید آوردم:)))
این کلاس آنلاینو امتحان نهاییو و کنکور کشت واقعا منو
برا همینم ببخشید نمیتونم زیاد اینجا بیام
امیدوارم که درکم بکنین👈👉
همچنین امیدوارم از این قسمت خوشتون بیاد💜⚫
جانگ کوک با این گفته ی یونگی، پشتش برگشت و یه فرد قدبلند و سبزه دید.
اون شخص با دیدن اینکه جانگ کوک بهش نگاه میکنه، روشو کرد اون طرف و وانمود کرد که بهش نگاه نمیکنه.
جانگ کوک درحالی که هنوز هم با دقت بهش نگاه میکرد، صدای آروم یونگی رو شنید.
"برگرد جلوت. هیچ وقت یکی از ما(منظور پلیسها) اینقدر تابلو یکی رو تعقیب نمیکنه. اون فقط یه غریبست."
کوک با بیشتر نگاه کردن به غریبه چیزی یادش افتاد و با خودش گفت.
"همونی که دیشب دیدمش."
بعد چند ثانیه مردِ شروع کرد به دویدن. جانگ کوک هم بعد ادراک کردن موضوع با تمام سرعت دنبالش کرد. بینشون فاصله زیادی به وجود نیومده بود.
'اگه این مرد با جیمین ارتباطی داشته باشه، و یا اگه اونو دزدیده باشه...با نجات دادن جیمین از دستش مشخص میکنم که من از اول بی گناه بودم.آره...آره، این بهترین موقعیتی هس که میتونم خودمو نجات بدم...'
جانگ کوک از افکاراتش دور شد و با دیدن فاصله کمی که بینشون بود، یه قدم بزرگ برداشت و از پشت یقه لباسشو گرفت.
هردوتاشم زمین افتاده بودن و نفس نفس میزدن.
کوک بعد کنترل کردن نفساش، همراه خودش غریبه رو هم از زمین بلند کرد و به بغلی کوبیدش.
"تو کی هستی؟!"
تن صداش اونقدر عصبانی و بلند بود که غریبه چند ثانیه نتونست چیزی بگه.
"همسرمو تو دزدیدی؟!!"
"با چه رویی میتونی بهش'همسرم' بگی؟"
جانگ کوک ترجیح داد به این سوال جواب نده. حتی اگه میخواست هم جوابی نداشت که بده.
"دیشب جلوی خونم چه غلطی میکردی؟ همسرمو از کجا میشناسی؟"
"از دوران مدرسه دوستشم."
لحن صدای مرد، جانگ کوک رو وادار میکرد تا مشتشو به صورتش بزنه ولی بازم جلوی خودشو گرفت.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
hallucination ¤ jikook
Fanfictionیه زوج متاهل ولی ناراحت یه همسری که خیانت دیده تا چه حدی میتونه زیاده روی کنه؟! طلاق؟ شاید... یا یه راه حل دیگه هم میتونست باشه؟ "وقتت داره تموم میشه جئون جانگ کوک..."