Death song
Part :1بیکار برای خودم میچرخیدم ،من کجا و اینجا کجا ، اصلا مگه این شهر برای زندگی کردن من مناسب بود ؟ حالا باید کجا بمونم ؟ تنها و بی پناه و دور افتاده ، واقعا باید چیکار میکردم ؟ به ایستگاه اتوبوس که رسیدم مستقیم رفتم روی صندلی نشستم و گوشیمو از توی جیبم در اوردم لعنتی خاموش بود .نفس عمیقی کشیدم و چشمامو روی هم گذاشتم.
+++
دمدمه های ظهر ، سرما فروکش کرد و سوز کم شد، افتاب سختی میتابید و برف های سر کوه برق میزد . همون کوه هایی که پشت انبوه اسمون خراش های شهر گم شده بود .
حوصله اش سر رفته بود خونه موندن همیشه براش مزخرف بنظر میرسید، چون یه عقیده برای خودش به عنوان اینکه شخصیتش با بیکار توی خونه موندن ساخته نشده ، برای خودش تعرف کرده بود و باهاش خودش رو شستشوی ذهنی کرده بود.
هرگز سر جمع بیشتر از دوساعت نمیتونست توی خونه دووم بیاره.
تنها کاری که توی اینجور مواقع انجام میداد
1گشتن با دوستاش
2تفریحایی که بعدش کلی بدهکاری بالا میاورد
3دست انداختن دوستاش
و4 خوابیدن بود.
چون تازه از خواب بلند شده بود اصلا گزینه خواب توی لیست انجام کارهاش نبود ، تفریحم که فعلا به سرش زده بود بره موج سواری ، که هرگز نرفته بود ولی الان فصل مناسبی نبود ، پس تنها راهی که میشد باهاش وقتشو بگذرونه و از حوصله خط خطی شدش برای یه تایمی خدافظی کنه فقط دوستاش بودن که میدونست همشون بخاطر پروژه سرشون گرمه.تنها کسی که الان وقت خالی داشت نامجون بود..
پس به دیدن نامجون رفت و کلی باهاش خوش گذروند درست از همون مدل هایی که بعدا قرار بود کلی همدیگه رو بخاطرش مواخذه کنن که چرا جلوی همدیگه رو نگرفتن و سرگرمش شدن . همیشه همینطور بود ، چرتو پرت گویی ، که البته همیشه نامجون ساکت می نشست و به خزعبلات ذهنی دوستش گوش میدادو کلی میخندید و بعد با مارک اینکه "خواهش میکنم هیچوقت خودتو قاطی بحث های فلسفی و جدی نکنو فقط بسپرش به ما" اونو ساکت میکرد..تماسهای پی در پی از طرف کمپانی و اقای لی که فقط باعث ویبره رفتن موبایلش توی جیب شلوارش میشد ، خیلی اعصابشو بهم میریخت پس گوشیشو خاموش کرد
از معدود کارایی که اعصابشو خورد میکرد تماس نابجا ؛ هرچند مهم ، توی روز های بیکاریش بود و یک عقیده دیگه بابت این موضوع برای خودش درست کرده بود که "تاثیر امواج الکترونیکی موبایل و انتن و مغناطیس موقع خوشگذرونیش روی ذهنش " بود که میتونست روی اعصابش خط بندازه.. وقتی دوباره سمت نامجون برگشت و اونو دید که شدیدا رو ایپدش زوم کرده فهمید که دوباره قراره تنهایی به درو دیوار نگاه کنه در حالی که اون جلوش معلوم نیست با کی یا با چی مشغوله که حواسش به مهمونِ تو خونش نیست .
دیگه این رفتارا مثل اوایل براش جذاب و سوژه برای مسخره کردن نبود وفقط حوصله سربر و احمقانه بود.. تصمیم گرفت کمی بره پیاده بگرده ، که البته نامجون خیلی هول هولکی اونو راهی کرد تا بره به ادامه کارش که اصلا معلوم نبود چیه برسه.
YOU ARE READING
Death song
Fanfictionمیتونست همچی برات مثل اون روزای اول باشه ، اما من همچیو خراب کردمو شدم اینی که الان میبینی ؛ به روم نمیاری اما ازم ترسیدی ، تنها دلیلی که نرفتی علاقه ی احمقانه ای بود که وادارت کرده همه جوره قبولم کنی نه؟ Genre : romance, dram, intrology, Psychology...