Death song
Part :2تاحالا یه همچین حالتیو تجربه نکرده بود چون کلا تو زندگیش دوستای زیادی نداشت . سرفه مصلحتی کرد و به اطرافش نگاه کرد
_من خیلی ...زانوهام ...یعنی راستش بابت شلوارت متاسفم .
تهیونگ به خودش اومد و عقب رفت ،دست جیمینو ول کرد و فاصلشو هم بیشتر کرد توی ذهنش از خودش داشت میپرسد *من چه غلطی کردم؟*
_شلوار زیاد مهم نیست ولی فکر کنم با این پاها یه مدت باید درگیر باشی بدجور اسیب دیده .
تهیونگ خودشو درک نمیکرد ..باز هم نمیفهمید چش شده نورون های توی مغز داشتن توی هم گره میخوردن.
جیمین لباشو تو دهنش کشیدو سرشو پایین انداخت :
_طوری نیست ...عادت دارم زود خوب میشه .
و تهیونگ نفهمید که چطور و اصلا چرا اون حرفا رو به زبون اورد
_تو عادت داری که الان اینجوری گریه میکنی اگه عادت نداشتی میخواستی چیکار کنی؟ عین بچه ها رفتار میکنی ،واقعا برای یه مرد با این سن همچین حرکات بچگونه ای شرم اوره
بعد از این که حرفشو زد تازه به خودش اومد که چی گفته و با چشمای گرد شده منتظر ری اکشن جیمین موند ولی جیمین خیلی عادی نگاهش میکرد .
_متاسفم .
همین و دیگه چیزی نگفت ، اون به شنیدن این حرفا هم عادت داشت ، وقتی همه اونو بچه ای خطاب میکردن که لوسه و قرار نیست هرگز بزرگ بشه ،دیگه حرف تهونگ براش چیز شوکه کننده ای نبود همیشه ناراحت میشد ولی دوست نداشت به این سرعت یه فردی که تازه باهاش اشنا شده اینو بهش بگه .
_جیمین من منظورم این بودکه ...
_خودم میدونم ...متاسفم
تهیونگ پشیمون دستی پشت گردنش کشید
_بنظرم بهتره بریم خونه .
بلند شد و از بازو های جیمین گرفت و کمک کرد بایسته . اما با بلند شدنش بازوهاشو از دست تهیونگ کشید بیرون
_خودم میتونم راه برم ممنون
تهیونگ با بیخیالی شونه هاشو بالا انداخت
_هر طور خودت راحتی
و راه افتاد و از راه سنگی رفت سمت خروجی پارک ،عمدا اون راهو انتخاب کرد که وقتی جیمین دنبالش میره براش سختر باشه
جیمین با هر قدمی که بر میداشت از درد صورتش جمع میشد اما نمیخواست اون غرور مردونشو بزاره کنار و از تهیونگ کمک بخواد . میخواست بهش ثابت کنه بچه نیست البته برای اولین بار توی عمرش میخواست به کسی اینو ثابت کنه . تهیونگ حواسش بهش بود و تمام حرکاتشو زیر نظر داشت و منتظر بود تا جیمین ازش کمک بخواد ولی خبر نداشت جیمین قرار نیست حالا حالا ها ازش تقاضای کمک کنه
YOU ARE READING
Death song
Fanfictionمیتونست همچی برات مثل اون روزای اول باشه ، اما من همچیو خراب کردمو شدم اینی که الان میبینی ؛ به روم نمیاری اما ازم ترسیدی ، تنها دلیلی که نرفتی علاقه ی احمقانه ای بود که وادارت کرده همه جوره قبولم کنی نه؟ Genre : romance, dram, intrology, Psychology...