چند سال بعد، ساختمان گروه شیهای
منشی با کفشهای پاشنه بلند و لباسی شیک، درحالیکه نسخه جدید قرار داد رو به دست داشت وارد اتاق کنفرانس شد.
کنار مدیرعامل ایستاد و با صدایی آروم گفت
" رییس، این نسخه دوم قرارداده، امکان داره چکش کنید؟ "
" هممم... بذارش همینجا بعدا بررسیش میکنم، و برای فردا هم یه قرار ملاقات با رییس چن تنظیم کن... ساعت هفت عصر..."
مرد، که کت و شلوار براقی پوشیده بود، همونطور که وظایف منشیو توضیح میداد به گزارش پیشرفت کار سرپرست ها گوش میکرد.ناگهان از جیب مرد صدای ویبره موبایل بلند شد و باعث شد افراد حاضر با گیجی و کنجکاوی به همدیگه نگاه کنن. سرپرستی که مشغول ارائه بود دست از کار کشید .
"رییس سابق کاپیتان منگ آسیب دیدن و به بیمارستان خصوصی دکتر جیانگ فرستاده شدن. "
" هومم "
مرد بعد از قطع کردن تماس سریع از صندلیش بلند شد، لباسشو مرتب کرد و بعد با چهره ای ناراحت و عصبی اتاق کنفرانس رو که غرق در سکوت شده بود ، ترک کرد.
به محض اینکه مدیر عامل کاملا از دید خارج شد همگی نفس حبس شدشونو به بیرون دادن.
انگار که با بیرون رفتن اون ، وزنه ای از روشون برداشته شده بود.
" تو، به بچه ها خبر بده تا به بیمارستان دکتر جیانگ برن و اونجا مستقرشن. نذار بیشتر از این مشکلی برای رییس یا کاپیتان منگ پیش بیاد "بعد از سالها کار روی بازسازی شین تیانگ منگ، باند شین تیانگ منگ دیگه وجود نداشت. هرچند به ناچار هنوز هم گاهی تحت تاثیر گذشته قرار میگرفتن با این حال تمام تلاششونو کردن تا دوباره سر کار سابقشون نرن.
" بنظرت باید به مدیر ژو زنگ بزنیم و بخوایم تا برگرده؟ "
سرپرست بخش که به اجبار ارائه شو قطع کرده بود از افراد اتاق پرسید
" تو لعنتی... "
خب اون ها عادت داشتن که همیشه جمله هاشونو اینطوری شروع کنن و کنار اومدن با شرایط جدید سخت بود...
مرد حرفشو قطع کرد و درعوض نگاه بدی به سرپرست انداخت.
برای پوشوندن گندی که زنده بود سرفه خشکی کرد و گفت
" میخوای بمیری؟ حتی اگه مدیر ژو موافقت کنه ، داداش دائویی هرگز اجازه نمیده "
همگی به نشونه موافقت سرتکون دادن.
هونگ یه بالاخره بعد از گذشتن سه سال از ازدواجشون به سختی حامله شده بود و روزهای آخر بارداریشو میگذروند. کی جرئتشو داشت تا ازش درخواست کنه تو همچین وضعیتی بیاد سرکار و به شرایط رسیدگی کنه؟
عصبانی شدن رییس یه طرف قضیه بود و در واقع اونا باید اول از جنازه دائو یی رد میشدن.
گاد! حتی تصور همچین چیزی باعث شد که همه به خودشون بلرزن و عرق سرد رو تنشون بشینه." فراموشش کن، بیاید تمرکزمونو بذاریم رو چیزهایی که به تایید نهایی رییس نیازی نداره بقیه مسائلم میذاریم برای وقتی که برگشت."
" حق با توئه "
افراد حاضر همگی با این تصمیم موافقت کردن و جلسه رو بدون رییس ادامه دادن.
----------
بیمارستان
YOU ARE READING
History3: Trapped
Romanceساید استوری های رمان History3: Trapped من نویسنده این رمان نیستم و فقط از روی ورژن غیر رسمی ترجمه رو انجام دادم. Tel Channel: @GayTweet Translator: Couchpotato