"رییس سابق کاپیتان منگ آسیب دیدن و به بیمارستان خصوصی دکتر جیانگ فرستاده شدن. "
جک بعد از قطع کردن تماس گوشیشو تو جیبش گذاشت و به تحسین پلیس کوچولوش ادامه داد." تو و تو !این آدمارو برای بازجویی بیارید داخل و یادتون نره از دادگاه حکم تفتیش بگیرید. "
" بله "ژائولیان تو سایه ایستاده بود و به زیردستاش دستور میداد تا کارهارو انجام بدن. افسر پلیس جوون که حدودا پونزده روز پیش به تیم سه منتقل شده بود با نگرانی پرسید
" حال کاپیتان خوبه ؟ "
" نگران این چیزا نباش اون دکتر شارلاتان کارشو خوب بلد- "ژائولیان با فهمیدن اینکه چی گفته جلوی دهنشو گرفت و با پشیمونی به اطرافش نگاه کرد و وقتی مطمئن شد کسی جز افسر جوون حرفشو نشنیده دستشو رو از دهنش برداشت.
بعد از اینکه از افسر جوون خواست تا حرفی که زده بین خودشون بمونه و به دکتر جیانگ چیزی نگه دستی رو شونش کشید و گفت" بذار دکترا کارهای درمانو انجام بدن ما اوضاع اینجارو راست و ریست میکنیم "
" باشه ژائو گه "
افسر جوون با احترام به ژائولیان تعظیم کرد و بعد به طرف مغازه های اطراف رفت تا دوربین های امنیتیشونو بررسی کنه.
" هی اون به من گفت برادر بزرگتر ! "
بالاخره از ژائوزی تبدیل به داداش ژائوزی شده بود. دستی پشت گردنش کشید و لبخند زد اما یکدفعه صدای قاروقور شکمش بلند شد. به خودش گفت
" اه! ساعت ششه"
الارم بدنش که از یه الارم دیجیتالی هم دقیق تر بود درست ساعت شش به صدا در میومد. به دور و برش نگاه کرد تا یه رستوران پیدا کنه اما از سمت چپش صدای بوق ماشینی اومدو به دنبالش یه نفر داد زد"کوچولو! اینور! "
" جک ؟"زی به سمت چپ برگشت و کامیون غذای بزرگ جکو دید که کنار خیابون پارک شده بود. رو تابلوی کامیون نوشته شده بود
" منوی امروز: نودل گوشت سرخ شده، برنج و گوشت سرخ شده، گوشت و برنج ، نودل و برنج با گوشت "
تمام توجه زی به کامیون غذا جلب شد و آب دهنشو قورت داد. با تحسین به جک که بعد از ترک کردن تیانگ منگ دست از خلاف و کارهای سابقش کشیده بود نگاه کرد.
" از کجا فهمیدی که امروز دلم این چیزارو میخواست؟"
" من آشپز شخصیتم البته که میدونم چی میخوای! "از جک به فنگ لیانگ دیان، بالاخره تبدیل به یه شهروند عادی شده بود و یه زندگی معمولی داشت.
هرچند سپرده بانک سوییسش به اندازه ای بود که کفاف سه بار زندگیشو بده و جک میتونست بدون درآوردن حتی یه سنت، زندگی لوکس و راحتی داشته باشه، با این حال یه زندگی لوکس و بی دغدغه مناسبش نبود پس خودشو به عنوان آشپز شخصی ژائولیان استخدام کرده بود.
جک علاوه بر اینکه تو خونه مسئول وعده های غذایی زی بود، یه کامیون غذا خرید تا تو کل تایوان دنبال پلیس کوچولوش بره و هروقت لازم بود براش غذای گرم درست کنه." وای ! من نودل گوشت،گوشت و برنج و نودل و برنج با گوشت میخوام"
" حله"یه ماشین پلیس به کامیون نزدیک شد، لو جون وی سرشو از پنجره بیرون آورد و گفت
" بازم اینجایی؟ خدارو شکر خیلی گرسنم بود. منم یه بشقاب گوشت با برنج میخوام، مرسی "
" مشکلی نیست فقط اولش هزارتا بدید آقا "جک لبخند زد و به مهمون ناخونده نگاه کرد.
" چی؟ هزاردلار؟ داری سرم کلاه میذاری؟ "
جک نگاه تمسخر امیزی به جون وی انداخت، سرشو تکون داد و گفت
"اگه بهت بگم این غذا با گوشت درجه یک کوبه ژاپنه ، هنوزم معتقدی دارم سرت کلاه میذارم ؟"
".... "
جون وی خشکش زد. گوشت کوبه ژاپن؟ فقط قیمت یه تیکه از اون گوشت تو غذا بین سه تا چهار هزار دلار بود پس ریختنش تو همچین غذاهایی واقعا زیاده روی به حساب میومد! نودل سرخ شده؟؟برنج سرخ شده؟
" لعنت بهت! آسمونها به خاطر اینکار حتما مجازاتت میکنن "
چهره لو وی توهم رفت و یه اسکناس هزارتایی از کیف پولش که تازه با حقوقش پر شده بود، بیرون کشید. مهم نبود قیمت این غذا چقدره کیفیت غذای جک ارزششو داشت و این حرفو همه تایید میکردن اگه نمیخوردش حتما پشیمون میشد.
" اوکیی، زود سفارشتونو آماده میکنم، سفارش کوچولو همیشه در اولویته "
" بله بله کاملا متوجهم... "این اولین باری نیست که جکو میبینه پس البته که میدونه جک همیشه افسرکوچولوشو تو اولویت قرار میده .
ژائولیان دستی به گوشش کشید و با خجالت گفت
" جون وی، اونطوری که فکر میکنی نیست ، به خاطر اینه که من چند دقیقه زودتر از تو اومدم "لوجون وی حرفی نزد و فقط به برادر احمقش نگاه کرد. خسته تر از اونی بود که بخواد توضیح بده چرا اولویت با اونه....
@GayTweet

YOU ARE READING
History3: Trapped
Romanceساید استوری های رمان History3: Trapped من نویسنده این رمان نیستم و فقط از روی ورژن غیر رسمی ترجمه رو انجام دادم. Tel Channel: @GayTweet Translator: Couchpotato