تو اتاق
" جک... صبرکن...جک....جک.. "
تو اتاق، جایی که فقط چراغ کنار تخت روشن بود، صدای ناله ها و نفس های سنگین پیچیده بود.
" چی شده؟ "
زی دقیقا میدونست که مشکل چیه با اینحال همونطور که به کارش ادامه میداد سوالشو پرسید." به نظر میاد ...که ...یه جای کار ... میلنگه"
"کجای کار؟! مگه خودت نخواستی تاپ باشی؟"
"درسته...درسته... یکم پیش توافق کردیم که من ... تاپ باشم... "
جک بادیدن ژائولیان که موقع گفتن این حرف قرمز شده بود، لبخند خبیثانه ای زد.
"کوچولو مگه الان تو تاپ(بالای) من نیستی؟!"
" آ... آره... هستم"
" درسته، پس میذارم همچنان تاپ باشی"
" خیله خب...پس منم...منم به تاپ بودنم ادامه میدم... اگه درد گرفت...
اه...اه... فقط بهم بگو....اوکی "ژائولیان چیزی رو گفت که تو این مدت از جک یادگرفته بود. جک موقع سکس همیشه حواسش به احساسات زی بود و مدام ازش میپرسید که درد داره یانه.
اما الان، اگه کسی یه آینه جلوی جک میذاشت، قطعا تصویر یه روباهو میدید که دمشو تکون میده." باشه "
جک که نقشه کثیفش عملی شده بود زی عزیزش رو محکم به آغوش کشید و طوری شروع به خوردن پلیس مست کرد که حتی استخوناشم باقی نموند!
" آه... "
جک عضو سخت شدشو وارد زی کرد. به خاطر نحوه نشستن زی رو جک، حالا جک میتونست عمیق تر از همیشه وارد زی بشه و با هر ضربه پروستاتش رو حس کنه. درنتیجه خیلی سخت میتونست جلوی ناله هاو فحش دادن هاشو بگیره و صدای جفتشون تو اتاق پیچیده بود.
" آه...جک... خیلی حس خوبی دارم...خیلی خوبه...جک ..."
" منم-... "
جک به خاطر تنگ بودن زی و فشار و لذتی که همزمان احساس میکرد دندوناشو به هم سایید" منم خیلی حس خوبی دارم...."
" پس من...من به حرکت کردنم ادامه...ادامه میدم..."
" اه...اره..دوباره انجامش بده...دوباره "
زی کاریو که جک قبلا بهش یاد داده بود تکرار کرد. هربار که بلند میشد باسنشو منقبض میکرد و وقتی میخواست بشینه خودشو ریلکس میکرد.هرچند این جک بود که تکنیک های تختو به زی یاد داده بود با این حال حواسش نبود که زی چقدر روش اثر میذاره و مهم نیست اگه خیلی کاربلد نباشه بازم واکنش های غیرعادی ای تو بدنش به وجود میاره.
" آههه ...."
جک ضربه محکمی زد و بعد از اون صورتش تو هم کشیده شد و کامشو تو بدن زی ریخت...زی با دیدن جک نتونست لبخندشو پنهون کنه و با هیجان گفت
" هی ! تو زودتر از من ارضا شدی! "زی با خودش فکر کرد
- واو! پس اونیکه تاپه دیرتر ارضا میشه ! -
هربار که اونا با هم رابطه داشتن همیشه اون زودتر ارضا میشد و زی حتی تو خوابشم نمیدید که یه روزی بتونه این روی جک رو ببینه ." اوووووووم "
" به چی نگاه میکنی ؟ "
گفتنش خجالت آور بود با اینجال باید این حرفو میزدهر بار که زی جنبه تازه ای از جک رو میدید دوباره عاشقش میشد.... همچین چیزی عادی بود ؟
جک که چند لحظه پیش یه اعتراف یهویی گرفته بود لبخند زد و گفت
" دفعه بعدی که دوباره مست کنی میذارم تاپم باشی "
" باشه "
زی با شدت سرشو تکون داد.
" خب تو منو خوردی... نظرت چیه الان جاهامونو عوض کنیم و من تورو بخورم ؟ "
"ها؟! ... چ- "
زی محکم به تخت کوبونده شد . جک که هنوز هم خودشو از زی بیرون نکشیده بود ضربه محکمی به زی که وردیش همین الانم قرمز و متورم بود زد." صبر کن! چرا دوباره داری منو باتم میکنی؟ کارم به عنوان یه تاپ خوب نبود ؟ "
" مگه خودت نبودی که همیشه میگفتی مرد بودن یعنی رعایت انصاف؟ تو یه بار منو کردی الان نوبت منه که بکنمت! درسته ؟ "
" خب.... "زی همیشه احساس میکرد که یه جای کار میلنگه اما متاسفانه هیچوقت نمیتونست بفهمه یا بگه که دقیقا کجای کار...
بنابر این چاره ای نداشت جز اینکه بگه
" حق باتوئه... از اونجایی که تو گذاشتی من تورو ارضا کنم منم بهت اجازه میدم که یبار منو بکنی ..ولی فقط یبار! چون فردا باید برم سرکار.....خبری از اضافه کاری نیست !!! "
" اوکی "
ژائوزی با زرنگ بازی تونست شرطشو اول بگه درغیر این صورت توان جک به قدری بود که نذاره طلوع خورشیدو ببینی و نه تنها نتونی بری سرکار بلکه برای شام فردا تازه از خواب بیدار بشی!زی بالاخره با صدای الارم از خواب بیدار شد. دندوناشو مسواک زد و صورتشو شست و بعد همونطور که مثل همیشه چشماشو میمالید از پله ها پایین رفت.
" صبح بخیر "
جک که مشغول آماده کردن صبحونه بود به کوچولوش نگاه کرد و گفت.
" صبح ...صبح بخیر... "
زی لبخند زد و رو صندلی کنار پنجره نشست و منتظر صبحونه دوستداشتنی جک موند.
چند دقیقه بعد عشق جذابش ساندویچ ها و آبمیوه ژائولیانو آورد و رو صندلی روبروش نشست." خوشمزست؟ "
" خیلی خوشمزست! آاا- ...."ژائولیان یاد شب گذشته افتاد و احساس کرد که گوشاش حسابی داغ شدن. دست جکو گرفت و با جدیت گفت
"خیالت راحت باشه تو برای بقیه عمرت میتونی به من تکیه کنی من مسئولیتتو به عهده میگیرم "جک اول جواب زی رو نداد و بعد سعی کرد تا جلوی خندشو بگیره.
" هی! من جدی بودم! چرا میخندی؟ "جک خندید، سرشو تکون داد و لب پایینیشو گاز گرفت و گفت
"لطفا تا آخر عمر مسئولیت منو قبول کن "
" البته! هیچ مشکلی نیست! قول میدم ! "ژائولیان از ته قلبش قسم خورد...
- پایان -
#CouchPotato
@GayTweet
ВЫ ЧИТАЕТЕ
History3: Trapped
Любовные романыساید استوری های رمان History3: Trapped من نویسنده این رمان نیستم و فقط از روی ورژن غیر رسمی ترجمه رو انجام دادم. Tel Channel: @GayTweet Translator: Couchpotato