part5

293 50 18
                                    

تو اتاق

" جک... صبرکن...جک....جک.. "
تو اتاق، جایی که فقط چراغ کنار تخت روشن بود، صدای ناله ها و نفس های سنگین پیچیده بود.
" چی شده؟ "
زی دقیقا میدونست که مشکل چیه با اینحال همونطور که به کارش ادامه میداد سوالشو پرسید.

" به نظر میاد ...که ...یه جای کار ... میلنگه"
"کجای کار؟! مگه خودت نخواستی تاپ باشی؟"
"درسته...درسته... یکم پیش توافق کردیم که من ... تاپ باشم... "
جک بادیدن ژائولیان که موقع گفتن این حرف قرمز شده بود، لبخند خبیثانه ای زد.
"کوچولو مگه الان تو تاپ(بالای) من نیستی؟!"
" آ... آره... هستم"
" درسته، پس میذارم همچنان تاپ باشی"
" خیله خب...پس منم...منم به تاپ بودنم ادامه میدم... اگه درد گرفت...
اه...اه... فقط بهم بگو....اوکی "

ژائولیان چیزی رو گفت که تو این مدت از جک یادگرفته بود. جک موقع سکس همیشه حواسش به احساسات زی بود و مدام ازش میپرسید که درد داره یانه.
اما الان، اگه کسی یه آینه جلوی جک میذاشت، قطعا تصویر یه روباهو میدید که دمشو تکون میده.

" باشه "

جک که نقشه کثیفش عملی شده بود زی عزیزش رو محکم به آغوش کشید و طوری شروع به خوردن پلیس مست کرد که حتی استخوناشم باقی نموند!

" آه... "

جک عضو سخت شدشو وارد زی کرد. به خاطر نحوه نشستن زی رو جک، حالا جک میتونست عمیق تر از همیشه وارد زی بشه و با هر ضربه پروستاتش رو حس کنه. درنتیجه  خیلی سخت میتونست جلوی ناله هاو فحش دادن هاشو بگیره و صدای جفتشون تو اتاق پیچیده بود.
" آه...جک... خیلی حس خوبی دارم...خیلی خوبه...جک ..."
" منم-... "
جک به خاطر تنگ بودن زی و فشار و لذتی که همزمان احساس میکرد دندوناشو به هم سایید

" منم خیلی حس خوبی دارم...."
" پس من...من به حرکت کردنم ادامه...ادامه میدم..."
" اه...اره..دوباره انجامش بده...دوباره "
زی کاریو که جک قبلا بهش یاد داده بود تکرار کرد. هربار که بلند میشد باسنشو منقبض میکرد و وقتی میخواست بشینه خودشو ریلکس میکرد.

هرچند این جک بود که تکنیک های تختو به زی یاد داده بود با این حال حواسش نبود که زی چقدر روش اثر میذاره و مهم نیست اگه خیلی کاربلد نباشه بازم واکنش های غیرعادی ای تو بدنش به وجود میاره.

" آههه ...."
جک ضربه محکمی زد و بعد از اون صورتش تو هم کشیده شد و کامشو تو بدن زی ریخت...

زی با دیدن جک نتونست لبخندشو پنهون کنه و با هیجان گفت
" هی ! تو زودتر از من ارضا شدی! "

زی با خودش فکر کرد
- واو! پس اونیکه تاپه دیرتر ارضا میشه ! -
هربار که اونا با هم رابطه داشتن همیشه اون زودتر ارضا میشد و زی حتی تو خوابشم نمیدید که یه روزی بتونه این روی جک رو ببینه .

" اوووووووم "
" به چی نگاه میکنی ؟ "
گفتنش خجالت آور بود با اینجال باید این حرفو میزد

هر بار که زی جنبه تازه ای از جک رو میدید دوباره عاشقش میشد.... همچین چیزی عادی بود ؟
جک که چند لحظه پیش یه اعتراف یهویی گرفته بود لبخند زد و گفت
" دفعه بعدی که دوباره مست کنی میذارم تاپم باشی "
" باشه "

زی با شدت سرشو تکون داد.
" خب تو منو خوردی... نظرت چیه الان جاهامونو عوض کنیم و من تورو بخورم ؟ "
"ها؟! ... چ- "
زی محکم به تخت کوبونده شد . جک که هنوز هم خودشو از زی بیرون نکشیده بود ضربه محکمی به زی که وردیش همین الانم قرمز و متورم بود زد.

" صبر کن!  چرا دوباره داری منو باتم میکنی؟ کارم به عنوان یه تاپ خوب نبود ؟ "
" مگه خودت نبودی که همیشه میگفتی مرد بودن یعنی رعایت انصاف؟ تو یه بار منو کردی الان نوبت منه که بکنمت! درسته ؟ "
" خب.... "

زی همیشه احساس میکرد که یه جای کار میلنگه اما متاسفانه هیچوقت نمیتونست بفهمه یا بگه که دقیقا کجای کار...
بنابر این چاره ای نداشت جز اینکه بگه
" حق باتوئه... از اونجایی که تو گذاشتی من تورو ارضا کنم منم بهت اجازه میدم که یبار منو بکنی ..ولی فقط یبار! چون فردا باید برم سرکار.....خبری از اضافه کاری نیست !!! "
"‌ اوکی "
ژائوزی با زرنگ بازی تونست شرطشو اول بگه درغیر این صورت توان جک به قدری بود که نذاره طلوع خورشیدو ببینی و نه تنها نتونی بری سرکار بلکه برای شام فردا تازه از خواب بیدار بشی!

زی بالاخره با صدای الارم از خواب بیدار شد.  دندوناشو مسواک زد و صورتشو شست و بعد همونطور که مثل همیشه چشماشو میمالید از پله ها پایین رفت.
" صبح بخیر "
جک که مشغول آماده کردن صبحونه بود به کوچولوش نگاه کرد و گفت.
" صبح ...صبح بخیر... "
زی لبخند زد و رو صندلی کنار  پنجره نشست و منتظر صبحونه دوستداشتنی جک موند.
چند دقیقه بعد عشق جذابش ساندویچ ها  و آبمیوه ژائولیانو آورد و رو صندلی روبروش نشست.

" خوشمزست؟ "
" خیلی خوشمزست! آاا- ...."

ژائولیان یاد شب گذشته افتاد و احساس کرد که گوشاش حسابی داغ شدن. دست جکو گرفت و با جدیت گفت 
"خیالت راحت باشه تو برای بقیه عمرت میتونی به من تکیه کنی من مسئولیتتو به عهده میگیرم "

جک  اول جواب زی رو نداد و بعد سعی کرد تا جلوی خندشو بگیره.
" هی! من جدی بودم! چرا میخندی؟ "

جک خندید، سرشو تکون داد و لب پایینیشو گاز گرفت و گفت

"لطفا تا آخر عمر مسئولیت منو قبول کن "
" البته! هیچ مشکلی نیست! قول میدم !  "

ژائولیان از ته قلبش قسم خورد...

- پایان -

#CouchPotato
@GayTweet

Вы достигли последнюю опубликованную часть.

⏰ Недавно обновлено: Jun 01, 2020 ⏰

Добавте эту историю в библиотеку и получите уведомление, когда следующия часть будет доступна!

History3: TrappedМесто, где живут истории. Откройте их для себя