Part 2

23 4 0
                                    

ما تا کلاس بعدیمون قدم زدیم و من پیشش نشستم. ما دوتامون شروع به نوشتن چیزایی کردیم که پرفسور میگه.

«اقای استایلز کلاه هودیتو از رو سرت بردار.»
پرفسور گفت.
«نه»
من برگشتم عقب که طرفداری پرفسورو بکنم. نگاه کردم و همون پسره رو دیدم. کلاهش نمیزاشت چشاشو ببینم. من برگشتم که نکته هارو بنویسم و پرفسورم به حرف زدن ادامه داد.
هانا منو برانداز کرد. اون دهنشو پوشوند و به من تکیه داد. بدنم بهش چسبیده بود.

«نگاه نکن. ولی چشمای اون کاملا رو توئه.» من مضطرب شدم.یکم چشام پرید و به نوشتن ادامه دادم قبل اینکه چشمم بهش بیوفته.

چشامون به هم قفل شد و من سریع اونطرف رو نگاه کردم. میدونم قراره بخاطر همین حرکتم عصبانی شه.

وقتی نوشتن نکته ها رو تموم کردیم با هانا از کلاس خارج شدم.ما برای قهوه بیرون رفتیم و بعدش رفتیم کتاب فروشی و کتابایی که احتیاج داشتیم رو خریدیم.

ما از هم جدا شدیم و من برگشتم کتابخونه که استراحت کنم. توجهم به هری جلب شد که پشت لپ تاپش نشسته بود. من پشت دورترین میز از اون نشستم و مشغول خوندن کتابا شدم.

چندتا پسری که دور و بر من بودن صندلی هاشونو چرخوندن اون طرف. ابروهام تو هم گره خوردن.
چشام چرخیدن فقط برای اینکه چشای سبز پسر ترسناکی رو ببینم که منو تحدید میکردن.

من سرمو تکون دادم و بلند شدم. از محوطه دانشگاه خارج شدم. من تو اتاق خوابگاهم تنها بودم. همش برای خودم بود. رو تخت چنبره زدم
چرا اون انقد خیره نگام میکرد؟ خیلی ترسناکه که دارم به اون پسره هری فکر میکنم.
کسی که به دخترا هیچ اهمیتی نمیده انقدر خیره نگاهم میکرد.

صدای گوشیم بلند شد. هانا بهم تکست داده بود که امشب یه مهمونی تو راهه. لبهام کش اومدن. جوابشو میدم که میام و زود اماده میشم.
من یه تاپ گشاد با شلوارک پوشیدم. کفش های پاشنه بلندم باعث میشدن بلندتر از چیزی که هستم بنظر برسم.

وقتی به اون ادرس رفتم هانا منو توی کسری از ثانیه پیدا کرد و ما به گروهی از دانشجوها که میرقصیدن پیوستیم.
داشت بهمون خوش میگذشت و میخندیدیم.

من دوتا دست روی کمرم احساس کردم و برگشتم. یه پسر مو بلوند داشت نگاهم میکرد.

«اسمت چیه؟» اون تو گوشم گفت. لبهام کش اومدن.

_«اِل؛ تو چی؟»

«اشتون» اون نیشخند زد.
«اسمت مخفف چیزیه؟»

سر تکون دادم. «دنیِل»

«یه اسم زیبا برای یه دختر زیبا. فکر کنم تو تو کلاس نویسندگی منی»

بررسیش کردم. اون الان موهاشو توی باندانا پوشونده.
_آره

اون دستای منو گرفت و دور گردنش گذاشت
«تو تازه واردی؟»

من دوباره سرمو تکون دادم. من خیلی پیش پسرا خجالتی ام. توجه اونا منو مضطرب میکنه و باعث میشه کلماتو کم کنم.

«من اینجا سال سومی ام. میتونم قلق هارو بهت یاد بدم.»
یه نیشخند تحویلم داد و من لبخند زدم.
_«مرسی»
من قرمز شدم و به رقصیدن باهاش ادامه دادم.

تا وقتی موزیک قطع شد ادامه دادیم. نگاه چندتا از بچه ها به در بود. اشتون از پیشم رفت و من به دور و بر نگاه کردم. هانا نزدیکم بود.
وقتی به جایی نگاه کردم که بقیه نگاه میکنن حس کردم که قلبم اومد تو دهنم.

تی شرت و شلوار جین مشکی و اون بوتای قهوه ای که اومدن داخل مال یه پسر آشنا بودن که به من خیره شده بود.

و اون پسر هری بود.

___________________________

خببببب از اینجا به بعد یه جورایی داریم میرسیم به اصل جنس 😂
هوپ یو اینجوی ایت
لاو💚

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: May 08, 2020 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

Fight Club (h.s) Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang