part 24

817 183 37
                                    

_ من نگرانم لويي دوباره از من متنفر بشه

زين و ليام به سمت خونه ي لويي حركت ميكردن تا شام رو باهم بخورن. زين حس ميكرد قراره پدرمادر ليامو ببينه. ميترسيد فكر كنه دنبال پول ليامه ولي اون فقط عشق و توجه ميخواد

+ بچه نباش زين. لويي تو اولين ملاقات با آدما افتضاحه ولي اگه از طرف خوشش بياد تو فرصتاي بعدي جبران ميكنه.

و دستشو رو زانوي زين گذاشت.

زين آهي كشيد و به اين فكر افتاد كه بايد يه چيز تازه رو بوم نقاشي كنه

+ به چي لبخند ميزني خوشگل؟
_ هيچي . آسمون خيلي قشنگ شده

و به پرواز پرنده ها نگاه كرد

ليام دست زينو گرفت و بوسيد

_ ليام

ليام هميشه زينو خجالت ميداد

+ ببخشيد بيبي... چطوره آخر هفته جبران كنيم؟

_ چي تو ذهنته پين؟

+ خب...از اونجايي كه آخر هفته ها كار نميكنم تماس كاري و قرارملاقات و كاغذبازي اي در كار نيست... پس ميتونيم هرجايي بخواي بريم

_ ميدوني كه قرار نيست رستوراناي فانتزيو انتخاب كنم... يه چيز ساده و رمانتيك ميخوام... يه فكرايي دارم

+ چي؟

_ يه پيكنيك.. كليشه ايه ولي خوش ميگذره . ميتونيم افتاب بگيريم و چيزاي جديدو تجربه كنيم

+ خوشم اومد. هركاري تو بخواي ميكنيم

_ ولي اين مهمه كه خودتم بخواي يا نه. من ميخوام تو هم لذت ببري

+ معلومه كه ميخوام. چون تنهاييم. ساندويچ بوقلمون درست ميكنم كه بخوريم. چطوره؟

_ عاليه

پشت چراغ قرمز بود. پس ليامو زينو به طرف خودش كشوند تا گردنشو ببوسه

به خونه ي لويي رسيدن

_ ليام من ميترسم

+ چرا بيبي ؟ نترس

و صورتشو با دستش قاب كرد

+ من ميدونم كه ميتوني لوييو تحت تاثير قرار بدي. اون تحسينت ميكنه

_اوكي

و به سمت در آپارتمان حركت كردن

ليام زنگ درو زد

+ اين لوزر هنوز وسايل كريسمسو جمع نكرده

سعي كرد با حرفاش از استرس زين كم كنه

در باز شد و لويي بلافاصله ليامو بغل كرد

_ سلام

لويي ليامو ول كرد و به طرف زين رفت و در كمال ناباوري بغلش كرد

زين هم لويي بغل كرد و لبخند رو لباش نشست
خب اين يه قدم بزرگ بود اونا قبلا ميخواستن همو خفه كنن

لويي يه شام عالي تهيه كرده بود و ليام به اين فكر افتاد لويي بايد نايل رو هم دعوت ميكرد چون نايل هم سابقه ي فراموشي داشت و شايد ميتونست هم با زين دوست بشه هم بهش كمك كنه. زين يه چيزاي بي اهميت يادش اوده بود. مثل حيوون خونگي دوران كودكيش. اين هيچ كمكي بهش نميكرد

ليام ميترسيد ولي لويي رو درجريان رابطش با زين گذاشت ليام يه مرد بود و ميدونست چيكار كنه چيكار نكنه

بعد از شام به مشروب خوردن نشستن و همه چي انقدر خوب پيشرفت كه زين باور نميكرد

_ دستشويي كجاست؟

+پايين راهرو سمت راست

ليام شروع كرد به حرف زدن

_ خب... دوست داشتنيه نه؟

+دوست داشتم زودتر يه شانس بهش بدم

_ چرا؟ تو كه خوشت نميومد

+ ليام تو زود دلت ميشكنه به عنوان رفيقت دوست ندارم اينو ببينم.. فكر ميكردم مثه جنده هاي قبلي فقط به فكر پولت و سكس باشه ... ولي اشتباه ميكردم هيچوقت تو رو اينجوري نديده بودم

_عاشق؟ فداكار؟

+ ليام تو از اون دسته مردايي هستي كه از اتفاقي كه افتاده حرف نميزنن. تو تو خودت ميريزي

قبل از اينكه ليام وقت كنه جواب بده زبن اومد
سه تايي غرق حرف زدن و بازي شدن

_ خوابم مياد

+ بريم

_ تو قهرمان مني ليام

وقتي همشون خميازه كشيدن ترجيح دادن جمعو ترك كنن و استراحت كنن

به سمت خونه راه افتادن

ليام زينو بغل كرد تا نخواد رو پاهاش راه بره و خسته تر شه

_ مرسي لي

+ برا چي؟

_ همه چي. همه چي

ليام زيادي خوب بود و زين اينو ميفهميد پس سعي ميكرد ازش قدرداني كنه

+ مطمئنم آخر هفته خيلي خوش ميگذره

رو تخت دراز كشيدن و همو بغل كردن

_ امروزم خيلي خوش گذشت

+شب بخير لاولي


بچه ها وُت ها خیلی کمه و اگه این پارت هم همینجوری باشه پارت بعدی رو چند روز دیرتر آپ میکنم...
این پارت تقدیم میشه به sab_mst که زحمت کاورو کشید و همیشه حمایت میکنه از فف💜
تگ و فالو و اَد و شِیر کردن یادتون نره💜

paint (ziam, Persian Translation) [COMPLETED]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt