Episode 1
با عصبانیت تمام کلاهشو پرت کرد و دستای مشت کردشو کوبید روی میز.. نفس هاش بخاطر عصبانیتش تند شده بودن و بدنش کامل داشت میلرزید...
-نگرفتیمش.. بازم نگرفتیمش...
با عصبانیت زد زیر هرچیزی که روی میزش و دم دستش بود، و همه رو توی اتاق پخش کرد...
-لعنتییییی....
دو زیر دستش ساکت تر از همیشه و بی هیچ حرکت اضافه ای، نگاه کوتاهی به هم انداختن...
شش ماهی میشد که هربار برای دستگیری اعضای اون باند میرفتن، تهش دست خالی برمیگشتن و چیزی جز عصبانیت بی حد و اندازه ی مسئول این پرونده نسیبشون نمیشد...
انگار اعضای اون باند مسیر حرکتِ این افسرها، تمامی نقشه هاشون و حتی چیزی که توی ذهنشون میگذشت رو کاملا ازبَر بودند...
بالاخره صدای آروم افسر توآن توی اتاق پیچید و سکوت ترسناکش رو شکست..
افسر توآن، یکی از افسرهای اینترپل بود که از تایوان برای کمک به حل این پرونده، به درخواست مسئول این پرونده، به سئول اومده بود..
اولین افسری که از طریق اینترپل وارد این تحقیقات شده بود و دومین عضو این گروه تحقیقاتی بود.. در یک کلام، فردی در اکثر مواقع بسیار آرام، منبع آرامش و بی هنر در استفاده از اسلحه!! که البته سلاحش حرف هاش بودن!..
*افسر پارک، بهتره آرامشتون رو حفظ کنید.. ما یک تیم قوی داریم و مطمئنا به زودی اون باند رو متلاشی میکنیم.. شما ارشدِ تیم تحقیقات هستید، نباید اینقدر راحت از کوره در برید...
آرامش نسبی ای که بر فضای اتاق حاکم شد، باعث شد که افسر وانگ هم شروع به حرف زدن بکنه..
دومین افسری که از طریق اینترپل، از هنگ کنگ به سئول اومده بود و سومین عضو این گروه تحقیقاتی شده بود.. شخصیتی بسیار شوخ و سرزنده، در ظاهر آدمی بی حواس و گیج، و باطناً فردی تیزهوش و دقیق! مهارتش توی تیراندازی مثال زدنی...
×افسر پارک، این خیلی عجیبه که همیشه فقط چند دقیقه قبل از رسیدن تیم ما، محلی که مد نظرمونه تخلیه میشه و ما هربار دستمون از رسیدن به اونا کوتاه میمونه.. به نظرتون عامل نفوذی ای بین اطرافیانمون هست که عملیات های مارو لو بده؟؟!
ابرو های افسر پارک، پارک جین یونگ، بیشتر از قبل توی هم گره خوردن..
نگاهی به افسر وانگ جکسون کرد :
-نفوذی؟؟ یعنی کسی جرات اینو داره که از تیم من خبر بیرون ببره؟؟!
لبخند دلنشینی که روی لب های افسر مارک توآن نشست، جو رو بیشتر از قبل آروم کرد.. درکل میشد گفت که مارک توآن در این گروه تحقیقات پنج نفره، نقطه ی آرامش بخشِ مطلقی محسوب میشد!..
*مطمئنن اگر کسی هست که داره اینکار رو میکنه، باید خیلی آدم پر دل و جراتی باشه.. مگه نه افسر پارک؟؟!
جین یونگ نگاه همچنان اخم آلودش رو از زمین گرفت و به مارک داد.. صاف ایستاد و دستاشو پشتش توی هم قلاب کرد :
-مطمئنن که از بی عقلیشه! چون....
*چون باید بدونه چه عاقبت تاریکی رو افسر پارک براش رقم میزنه!...
جین یونگ پوزخند رضایتمندانه ای از حرف مارک زد و سرشو تکون داد..
مارک باز هم طبق روال این شش ماه، تونسته بود اعصاب خط خطیه جین یونگ رو سروسامون بده.. الکی نبود که شده بود افسر روانشناسِ تحقیقات، اون برای این کار زاده شده بود!! :
-خیلی خب فکر کنم اعصابم آروم شد مارک توآن! یادم باشه بعد از حل کردن این پرونده سفارش کنم ارشد بهت یه مدال افتخار روانشناسی حتما بده...
جکسون زد زیر خنده و دستی روی شونه ی مارک زد.. ولی نگاهش به جین یونگ بود :
×اون واقعا لایقشه.. شک ندارم!...
لبخند مارک پررنگ تر شد :
*خیلی خب بسه تعریف از من! بهتر نیست بریم به ادامه ی کارامون برسیم؟؟ باید سردربیاریم که چرا، چرا هربار مثل ماهی از دستمون لیز میخورن....
چهره ی خندونِ دوستانه ی هر سه تاشون، خیلی سریع تبدیل شده بود به یک چهره ی جدیِ کاری!...
جین یونگ روی مبل نشست و جکسون و مارک هم روبروش نشستن... هر سه عمیق توی فکر بودن... تا اینکه صدای در سکوت اتاق رو شکست..
هر سه نگاهشون رو به در دادن و جین یونگ اجازه ی ورود رو داد :
-بیا داخل..
در باز شد و چهارمین افسر سراسیمه خودشو داخل اتاق انداخت :
_یه..سرنخ..توی سوله.. پیدا..شده....
جین به سرعت از جاش پرید و رفت سمت افسر چوی.. با جدیت زل زد بهش :
-سرنخ؟؟ چه سرنخی؟؟؟
افسر چوی نفس عمیقی کشید و صاف ایستاد..
چهارمین افسرِ این تیم تحقیقات، افسر چوی یونگجه.. یه شخصیت دلنشین، خوش خنده و مصمم توی کارش...
_خب.. اون سرنخ، اینه...
یه بسته ی پلاستیکی رو جلوی چشم بقیه بالا آورد و گرفت جلوی جین یونگ.. به گردنبندی که توی اون بسته بود اشاره کرد :
_توی تمام عکس ها و فیلم هایی که از جلسات این باند با بقیه ی باندها بدست آوردیم، این گردنبند توی گردن رئیس باند بوده!!
جین یونگ بسته رو از دست یونگجه گرفت و خیره شد به گردنبند.. گردنبندی با طرح یک پر.. یک پرِ نقره ای رنگ...
چیز عجیبی رو از طرف اون گردنبند حس میکرد، که مطمئن بود بخاطر نفرتش از صاحب اون گردنبنده!
صدای جکسون باعث شد جین نگاهشو به سمتش برگردونه :
×توی هیچکدوم از اون فیلمو عکسا، اصلا صورت رئیسشون دیده نمیشه، همیشه با یه کلاه صورتشو پوشونده..
*و جالبه یادتون بیارم که هیچکس جز زیردستای رده اولش، چهره ش رو ندیدن!!
جکسون حرف مارک رو تایید کرد و ادامه داد :
×ما چطور میتونیم مطمئن باشیم که اصلا برای خریدو فروش هاشون رئیسشون هم میره یا نه؟؟!
یونگجه چشماشو باریک کرد و زل زد به گردنبنده توی بسته :
_شاید فقط این گردنبنده که همیشه برا معاملات میره، به جای صاحبش!!
-غیرممکنه...
جین یونگ از روی بسته انگشتش رو روی گردنبند کشید.. ازش چشم برنمیداشت :
-اون رئیس هفت خطشون، غیرممکنه خودش شخصا روی معاملاتش نظارت نکنه!...
°پس یعنی یجور رد گم کنیه!!
افسر کیم با لبخند گشادی روی لبش وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست..
افسر کیم یوگیوم، عضو پنجم و آخرِ تیم تحقیقات.. فردی که بیشترین درصد گیج بازی رو داره و درعین حال گاهی یهویی چیزی رو میپرونه که دقیقا درست از آب درمیاد!
برخلاف سر به هوا بودنش، بخاطر مهارت بالایی که توی مبارزه های تن به تن داره، عضوی از گروه شده و خیلی راحت میتونه جوری توی گیجگاه حریفش مشت بزنه، که درجا اون رو بیهوش و پخش زمین کنه!!
یوگیوم دست به سینه به در تکیه داد :
°آخه یه همچین قاچاقچی گردن کلفتی با اینهمه تجربه، که جز اسمش اونم اسم مستعار! و یه گردنبند چیزی ازش نمیدونیم، این همه وقت هیچ سرنخی از خودش بجا نمیزاره، بعد یهو توی این عملیات که از قضا خیلی تمیز قبل از ما در رفته بودن! بیاد و سوتی بده؟؟! من تو کتم نمیره...
جین یونگ یه تای ابروش رو داد بالا :
-بعضی وقتا باعث میشی توی انتخابم بجای صددرصد، نودونه درصد شک داشته باشم! بد نبود!...
یوگیوم خندید و دستی توی موهاش کشید.. زیرلب غر زد :
°یبارم درست بگو بد نبود!.. تخریب میکنه همش...
جین یونگ گردنبند رو توی جیبش گذاشت و برگشت سمت میزش.. از روی صندلش اسلحه ش رو برداشت و توی کمر شلوارش جاش داد.. برگشت سمت اعضای تیمش.. حالا همه دور هم جمع بودن...
-خیلی خب.. برمیگردیم به اون سوله... باید وجب به وجبش رو خودمون پنج نفر چک کنیم.. اینبار دیگه باید گیرش بندازیم.. باید اون جی بی لعنتی رو دستگیر کنیم.. تفهیمه؟؟!!
صدای یکدستشون که از حرف افسر پارک پیروی میکردن، توی اتاق پیچید...
جین یونگ از پشت میزش رد شد و راه افتاد سمت در.. یوگیوم سریع از جلوی در کنار رفت و اولین نفر جین یونگ از اتاق خارج شد...
با هر قدمی که برمیداشت، استحکام و قدرتی که توی گام ها و استایلش بود، همه ی افراد پایگاه رو میخکوب میکرد..
از جلوی همه ی افراد توی سالن گذشتن و از پایگاه خارج شدن برای شروع یک پیگیری پرقدرت تر...
به رهبری رئیس و اولین عضو این گروه تحقیقاتی..
پارک جین یانگ، افسر مسئول این پرونده..
فردی به شدت بی اعصاب، و بسیار پایبند به قوانین و مقرارتی که خودش تعیین کرده بود! شخصیتی نسبتا خنثی که خصوصیت بارزش زدن توی پَر بقیه بود!
و البته به طرز عجیبی توانایی این رو داشت که تمام جزئیات یک پرونده از کلمه ی اولش تا آخرین نقطه ش رو، مو به مو به خاطر بسپاره..
تیزهوش، دقیق، و با استعدادِ فوق العاده ای توی بازجویی کردن و حرف کشیدن از مجرم.. جوری که بقیه ازش به عنوان کابوس اتاق بازجویی یاد میکردن!
و تنها فقط یک نقطه ضعف داشت.. نقطه ضعفی که جز خودش هیچکس ازش خبر نداشت!...
YOU ARE READING
Convicted
Fanfictionمیدونید که گروه جی بی الان نزدیک به پنج ساله که داره فعالیت میکنه.. این سه سال آخر فعالیت هاش روز به روز گسترده تر شدن و الان شش ماهه که حل این پرونده ی به ظاهر پر پیچ و خم، به ما افتاده.. که حقیقتا اون عوضی واقعا بی هیچ ردی همیشه کارش رو پیش برده...