Part 3

111 26 0
                                    

Episode 3

-من باید برم اتاق بازجویی.. باید هرچی زودتر سر از کارای جی بی و تیمش دربیارم...
مارک که تازه نشسته بود، از جاش بلند و یه دسته برگه رو هم از روی میز برداشت.. حالا که جلیقه ضد گلوله ش رو درآورده بود، ریز بودن جثه ش کمتر به چشم میومد!..
*منم باید بیام.. اولین ریکشن هاش رو موقع بازجویی باید ببینم...
جین یونگ سری تکون داد که جکسون هم به حرف اومد :
×منم میام.. خیلی مشتاقم ببینم بازجوییش رو!!
جین یونگ راه افتاد سمت در :
-خیلی خب بریم...
جلوی در مکثی کرد و برگشت یوگیوم :
-بازجویی بم بم رو کی شروع میکنی؟؟!
یوگیوم نگاهی به ساعت انداخت و دوباره به جین یونگ نگاه کرد :
*حدودا نیم ساعت دیگه.. اول مسکنی که خورده اثر کنه!!
جین یونگ تک خنده ای کرد و دستی به موهاش کشید :
-خوبه پس.. منتظر اطلاعاتت هستم!
*بله قربان!
یوگیوم با خنده این رو گفت و جین یونگ، و پشت سرش مارک و جکسون اتاق رو ترک کردن...

**************

جین یونگ چند دقیقه ای بود که از پشت شیشه ی اتاق بازجویی خیره شده بود به جی بی..
هنوز پرونده ی جدیدش رو نخونده بود.. و واقعا مشتاق بود سر از همه چیزه اون فرد مرموز دربیاره!
×هنوزم کلاهش رو سرشه..
*فکر کنم چسبیده به موهاش!..
×شایدم کچله!!...
جین یونگ اما هیچی از شوخی ها و مزه پرونی های مارک و جکسون رو انگار نمیشنید...
از روی صندلی بلند شد و رفت سمت در.. و چند لحظه بعد در اتاق بازجویی باز شد و جین وارد اتاق شد...
جی بی حتی کوچیکترین تکونی هم نخورد و اصلا هیچ واکنشی نشون نداد!...
جین یونگ صندلی روبروی جی بی رو کنار کشید و نشست روش.. با اینکه دل تو دلش نبود تا مجرم اصلی پرونده ش رو ببینه، ولی خودش رو خونسرد نشون میداد...
پرونده هارو روی میز انداخت و بازشون کرد...
اولین بار بودی توی این پنج سال، اسم اصلی جی بی رو میدید و میشنید!
-ایم جه بوم.. پس اسمت اینه!!
مکثی کرد و باز ادامه داد :
-همش بیست و هشت سالته؟؟
سرشو بلند کرد و به جی بی ای که الان فهمیده بود اسمش جه بوم هست نگاه کرد.. از پشت کلاهش!
-همسن منی.. ولی راه تو به کجا رفته و راه من به کجا!...
پوزخندی زد و از جاش بلند شد.. دست برد سمت کلاهش که درکمال تعجب جه بوم سرشو عقب کشید.. ابروهاشو داد بالا و دوباره دستشو برد جلو که جه بوم باز هم کارشو تکرار کرد...
جین یونگ تک خنده ای کرد و صاف ایستاد :
-بازی راه انداختی؟؟ دربیار کلاهتو.. زودباش..‌.
جه بوم بی توجه تابی به گردنش داد و دستاشو توهم گره کرد...
نه.. انگار به این راحتی وا نمیده!
جین یونگ توی ذهنش این رو گفت و میز رو دور زد و کنار جه بوم ایستاد...
دستشو محکم روی شونه ش گذاشت، اما همین که نوک انگشتاش به لبه ی کلاه جه بوم رسید، جه بوم با حرکت سریعش جین رو غافلگیر کرد...
مچ جین رو پیچوند، از جاش بلند شد و دست جین یونگ رو برد پشت کمرش و چسبوندش به دیواره اتاق بازجویی..
همه ی این کارهارو در عرض چند صدم ثانیه انجام داد!..
جین یونگ هم خیلی سریع جوابش رو داد.. با کف پاش ضربه ای به ساق پای جه بوم زد و همین که جه بوم یکم خم شد، جین زیر دستش تاب خورد و حالا این جه بوم بود که صورتش چسبیده شده بود به میز بازجویی!..
جین فشاری به مچ جه بوم آورد.. نفسشو داد بیرون و دست دیگه ش رو روی کلاه جه بوم گذاشت :
-خیلی سرسختی!
و برای اولین بار، در تمام این مدت، صدای جه بوم رو شنید...
+سرسخت نبودم همون پنج سال پیش گیر افتاده بودم!...
صداش چیزی رو توی مغز جین یونگ قلقلک داد، ولی اونقدر جین فکرش درگیر این پرونده بود که نتونه به بقیه ی چیزها توجه نشون بده!...
کلاهشو چنگ زد و از سر جه بوم برش داشت.. دستش رو کشید و هلش داد عقب تا صاف بایسته... حالا جه بوم پشت به شیشه بود و جین یونگ دقیقا روبروی شیشه ی اتاق بازجویی...
جه بوم خیلی با آرامش نگاهش رو از میز گرفت و داد به چشمای جین یونگ.. جین یونگی که به جرات میتونست بگه نفس کشیدنش برای چند لحظه متوقف شد!....
ولی علیرغم چیزی که داشت میدید، چیزی هم توی سرش داشت داد میزد که این غیرممکنه... غیرممکن....
جین یونگ داشت ذره ذره توی چشمای یخ زده ی جه بوم غرق میشد، و هیچ کاری هم نمیتونست بکنه... صدای لرزون و ضعیفش، که فقط جه بوم اون رو شنید از بین لب های رنگ پریده ش خارج شد :
-ای..ایم..جه..بوم....
-نه.....
کلاه جه بوم رو که تا الان داشت با انگشتاش فشارش میداد، محکم پرت کرد سمت میز.. اولین کاری که کرد این بود که به مارک و جکسون که پشت شیشه بودن نگاه کنه :
-ضبط.. ضبط تصویر و صدا رو قطع کنید.. زود باشید...
با یه مکث کوتاه، چراغ های روشنِ توی اتاق خاموش شد.. ضبط تصویر و صدا متوقف شد، و دیگه حتی صدا هم به مارک و جکسون که حالا گیج و سردرگم به جین یونگ خیره بودن نمیرسید...
جین یونگ چنگی توی موهاش زد و دوباره نگاهشو به جه بوم داد :
-غیرممکنه... اون.. اون جه بوم، فامیلش ایم نبود... نه، اشتباهه...
پلکاشو روی هم فشار داد و دوباره باز کرد.. دو قدم جلوتر رفت و روبروی جه بوم ایستاد...
-ولی.. مگه چندتا جه بوم هست که.. که این شکلی باشه و...
دستشو آورد بالا و برد سمت پلک چپ جه بوم.. مگه میتونست اون چهره رو فراموش کنه؟؟ تک تک اون لحظات دردناک توی ذهنش حک شده بودن....
هنوز سر انگشتاش به صورت جه بوم نخورده بود که جه بوم با همون نگاه یخ زده ش که قفل بود روی چشمای جین، سرشو کشید عقب :
-بدم میاد کسی دستشو بهم بزنه.. مخصوصا یه افسر پلیس.. مخصوصا تو..پارک جین یونگ!....
نگاه جین یونگ از اون دوتا خال بالای پلک جه بوم، سر خورد سمت چشمای جه بوم... چیزی که توی نگاهش بود مثل یه نیزه ی تیز توی قلب جین یونگ فرو رفت... 
حس کرد کسی داره قلبش رو از توی سینه ش بیرون میکشه..
قفسه ی سینه ش تیر شدیدی کشید، نفس کم آورد و روی زانوهاش افتاد روی زمین.. درست جلوی پای جه بوم...
چقد این صحنه براش آشنا بود.. چقدر آشنا و درد آور بود....
یقه ی خودش رو چنگ زد.. دهنش رو باز کرد تا نفس بکشه.. نفس کم آورده بود.. چرا هوا توی اتاق نبود؟؟ چرا هرچی بیشتر دهنش رو باز میکرد هوا کم و کمتر میشد؟؟ چرا.. چرا داشت خفه میشد....
-جه...جه..بوم....
به زور جه بوم رو صدا زد.. چیزی توی سرش سوت کشید و چشماش بسته شد... و توی آغوشی افتاد که بعد از دوازده سال دوباره حسش میکرد...
اما اینبار به اون گرمای دوازده سال پیش رو نداشت!....

ConvictedWhere stories live. Discover now