Last Episode

118 22 2
                                    

Part 5 / END

-فراریت میدم... آره فراریت میدم.. تو باید بری جه بوم.. همین امشب......
صدای جین یونگ با کشیده شدنش توی آغوش جه بوم قطع شد.. آغوشی که سال ها برای دوباره و دوباره حس کردنش لحظه شماری کرده بود....
+بسه... حرف نزن...
جین محکم پیرهن جه بوم رو چنگ زد و صورتشو توی سینه ی‌ جه بوم قایم کرد... صدای گریه هاش اونقدر بلند بود که مارک و جکسون ناخواسته داشتن از پشت اون شیشه ی ضخیم صداش رو میشنیدن...
جه بوم دستشو آروم روی کمر جین بالا پایین کرد و همین که صدای جین کمتر شد، یکم از خودش جداش کرد...
با پشت دست روی گونه های جین کشید و اشکاش رو پاک کرد :
+هنوزم وقتی گریه میکنی همه جارو آب میبره...
جین هق هقی کرد و لباس جه بوم رو محکمتر‌ چنگ زد :
-خودتو ندیدی؟! هنوزم دارن همینجوری میان پایین از چشمات....
+من حالم خوبه..
چند لحظه بی هیچ حرفی فقط خیره شدن توی چشمای هم.. و بعد از دوازده سال، قشنگ ترین حرف ممکن رو، همزمان از زبون همدیگه شنیدن :
-دوستت دارم...
+دوستت دارم...
خنده ی کوتاه جین یونگ هنوزم مثل اون موقع ها دل جه بوم رو به لرزه مینداخت.. اما الان وضعیت خیلی فرق داشت!...
جین آروم از بغل جه بوم بیرون اومد و خیلی کم از هم فاصله گرفتن.. صورت هاشون رو پاک کردن و انگار هردو همزمان داشتن آماده ی یک بحث جدی میشدن!!
جین یونگ دستی توی موهاش کشید و به جه بوم نگاه کرد :
-من باید برم.. باید برم دنبال کارات.. هرطور شده و به هر روش ممکنی، نمیزارم بیفتی زندان...
جه بوم خنده ای کرد و روی صندلی نشست :
+دخل یه سوپر مارکت رو که خالی نکردم افسر پارک.. مواد مخدر قاچاق کردم!!!
جین پلکاشو محکم روی هم فشار داد :
-منم افسر پارکم! حرفم برو داره.. کار خیلی سختیه ولی برای من نشد نداره..
خم شد روی میز سمت جه بوم :
-همونطور که کسی رو گرفتم که پنج سال دست هیچکس بهش نرسیده بود!!...
جین خندید و جه بوم همزمان با خنده ش ناخودآگاه دستشو توی موهای جین برد و بهمشون ریخت..
عرض یک لحظه خنده هاشون قطع شد هردو مکثی کردن..
+چقدر دلم برای چشمات تنگ شده بود...
-چقدر دلم برای صدات تنگ شده بود...
جه بوم لبخند کمرنگی زد.. جین  صاف ایستاد و نفسشو داد بیرون :
-ارشدم توی این پرونده دوست چندین ساله ی پدرمه.. پدرم الان بازنشسته شده ولی هنوزم برشش رو داره!
دستش رو زد به کمرش و همونطور که دستبندش رو از روی زمین برمیداشت و به کمرش وصلش میکرد ادامه داد :
-وقتشه اون دوازده سال رو، حالا برام جبران کنه!....
برگشت و به جه بوم نگاه کرد :
-فقط صبرکن و نگاه کن.. نمیزارم دیگه بیشتر از این نابودی توی زندگیت جلو بره.. همینجا واسه ی همیشه جلوش رو میگیرم...

***************

《 2 Months later  》

قاضی چکشش روی جای مخصوصش کوبید و ختم جلسه رو اعلام کرد...
لبخند پهنی روی لب های جین یونگ نشست و با خیال راحت نفسش رو بیرون داد..
نگاهی به جه بوم کرد که هنوز هم حکمش رو باور نداشت! لبخندی بهش زد و سریع از اونجا خارج شد تا به اتاق انتظار بره و منتظر اومدن جه بوم بمونه...
چند دقیقه ای میشد که داشت با هیجان و استرس توی اتاق قدم رو میرفت که بالاخره در باز شد و بالاخره بعد از دوماه، جه بوم رو توی لباس جدید دید!
یک پیرهن طوسی روشن با شلوار راسته ی سرمه ای و کفش هایی به همون رنگ...
جین یونگ به محض دیدن جه بوم توی لباس هایی که حسابی توی خریدشون وسواس به خرج داده بود، لبخند بزرگی صورتش رو پوشوند و خودش رو سریع به جه بوم رسوند..
-خدای من چقد بهت میان..
جه بوم اما اخم غلیظی بین ابروهاش بود و اصلا نمیخندید..
جین از حالت چهره ی جه بوم لباش آویزون شدن و مشتی حواله ی بازوی جه بوم کرد :
-چرا اینشکلی کردی خودتو؟؟ بخند دیگه.. تقریبا آزاد شدیاااا...
جه بوم مچ هردو دست جین رو گرفت و کشیدش جلوتر :
+تو دیوونه ای آخه؟!! تمام خونه و زندگیت رو کردی وثیقه برای آزادی من؟؟!
-پس میذاشتم بیست و پنج سال بری اون تو؟؟!! عمرا...
نگاهشو از جه بوم گرفت و داد به سمت دیگه ای...
جه بوم کلافه نفسشو داد بیرون :
+اون غرامت‌ میلیون دلاری هیچی، حبس خانگی تا پنج سال هم هیچی، ولی چطور تونستی وثیقه......
جین یونگ دوباره نگاهشو داد به جه بوم و پرید وسط حرفش :
-چرا نباید اینکارو میکردم؟؟! ترس داره؟! حتی اگر بدونم میخوای فرار هم بکنی باز هم این کارم رو تکرار میکردم!! بخاطر این وثیقه بود که حبست از بیست و پنج سال تبدیل شد به پنج سال اونم خانگی! پس دیگه هیچییی راجبش نمیگی ایم جه بوم.. فهمیدی؟!!
دستاشو از توی دستای جه بوم درآورد.. آوردشون بالا و دستاشو انداخت دور گردن جه بوم :
-البته اینو بگم ها، جرات نداری فرار کنی! تو از الان تا آخر دنیا، محکومی که کنار من بمونی!!
بالاخره لبای جه بوم به لبخند کش اومدن.. دستاشو روی پهلوهای جین گذاشت و بیشتر به خودش چسبوندش.. توی این دوماه، فقط دوبار تونسته بودن همدیگه رو ببوسن، اونم با کلی استرس که نکنه یهو یکی از راه برسه!!...
+چه محکومیت دلنشینی!! میتونم از همین الان شروعش کنم؟!
منتظر جواب جین یونگ نموند و بلافاصله شروع کرد به بوسیدنش... اونقدر نرم و با دقت میبوسیدش که انگار لب های جین یونگ یک جسم شکننده بودن که حسابی نیازمند مراقبت و خرج حساسیت بودن!
بعد از چند دقیقه بالاخره و البته به زور! دل از لب های همدیگه کندن و از هم جدا شدن.. جین یونگ خندید و با دستش چشماش رو پوشوند :
-من چرا هنوزم..خجالت میکشم...
جه بوم با لبخند دستش رو از روی چشماش برداشت و بهش نگاه کرد :
-واقعا باورم نمیشه تو بیست و هشت سالته!! انگار هنوز توی اون شونزده سالگیت موندی!...
جین خندید و از بغل جه بوم بیرون اومد :
-شاید بشه گفت احساساتم هنوز تو اون زمان موندن! آخه تمام این مدت خاموش بودن.. البته تا دوماه پیش!...
جه بوم سری تکون داد و با چیزی که به ذهنش رسید، با شیطنتی که دور از دید جین بود، سوالی بهش نگاه کرد :
+راستی من الان کجا باید برم برای شروع حبس خانگی م؟؟! تمام دارو ندارم که تبدیل شد به دلار و جای غرامت رفت، و الان نه خونه ای دارم و نه پولی!!
جین یونگ دستی توی موهاش کشید و نگاهش رو از جه بوم گرفت.. تک سرفه ای کرد و آروم گفت :
-میای خونه ی من...
جه بوم یه تای ابروش رو داد بالا و گفت :
+چی؟؟ کجا؟؟!!
جین یونگ بدون اینکه تغییری توی زاویه ی سرش بده، یکم بلندتر جواب داد :
-خونه ی من...
لبخند شیطانی جه بوم هرلحظه از لحظه ی قبل پررنگ تر میشد.. دوباره گفت :
+نشنیدم.. یکم بلند تر بگو!..
که اینبار جین یونگ برگشت به سمتش و با صدای بلندی تقریبا فریاد زد :
-خونه ی مننن، میای خونه ی مننن.....
جه بوم با دیدن حالت جین یونگ یک مرتبه بلند زد زیر خنده :
+وای چقدر بامزه شدی!!
جین یکی محکم کوبید توی کتفش که صدای آخ جه بوم بلند شد :
+آاخ.. دستت چه سنگینه! چرا میزنی؟!!
-تا دیگه منو اذیت نکنی!...
جه بوم با همون خنده ش رفت نزدیک جین یونگ و کشیدش توی بغلش.. دستاشو دور کمرش حلقه کرد و دستای جین یونگ هم نشستن روی سینه ی جه بوم...
+خب حالا که قراره حداقل پنج سال! باهم زندگی کنیم، نظرت چیه هدیه تولد هجده سالگیت رو برای تولدتت و بخاطر تموم شدن بیست و هشت سالگیت بهت بدم؟؟
جین یکم فکر، و تا اینکه یادش اومد اون هدیه ای که جه بوم ازش حرف میزنه چیه، چشماش گرد شد :
-یاااا ایم جه بوم، خجالت بکش!!
جه بوم ابروهاش رو داد بالا و چهره ی متعجبی به خودش گرفت :
+حداقل ده سال پیش زمان خجالت کشیدن رو رد کردم.. الان دیگه وقت کنار گذاشتنشه!..
گردن جین رو بوسید که باعث شد خنده ش بره هوا :
-دیوونه...
به جه بوم نگاه کرد و حق به جانب گفت :
-اصلا تولد من مگه کِی هست؟؟ تولدم...... لعنتی دو روز دیگه س.........
شوکه و با چشمای گرد زل زد به جه بوم که جوابش هیچی جز خنده های بلند جه بوم نبود!
بالاخره هرچیزی باید از یه جایی شروع بشه دیگه.. مگه نه؟!!
از زمانی که دادگاه تعیین کرده بود تا در اون مدت مدارک جه بوم کامل بشه و به مکانی منتقل بشه که قراره حبس خانگی رو در اون بگذرونه، جه بوم نهایت استفاده رو بُرد!
کلی سر به سر جین یونگ گذاشت و شروع کرد به رفع دلتنگی این چندین سال..
تقریبا جین یونگ روی کاناپه ی توی اتاق، توی بغل جه بوم لم داده بود.. که با تموم شدن حرف جه بوم، یهویی چشماشو ریز کرد و سوالی نگاهشو به جه بوم دوخت.. یکم صاف نشست و نهایت سعیش رو کرد تا وقتی به اون روز لعنتی اشاره میکنه، نه حال خودش بد بشه و نه جه بوم...
-راستی جه بوم.. اون روزی که من... که من....
جه بوم با مکثی که جین کرد، منظورش رو متوجه شد و دنباله ی حرفش رو گرفت :
+فهمیدم.. اون روز چی؟؟!
جین نفسشو آروم داد بیرون و ادامه داد :
-یه چیزی برام آورده بودی، که بعد از دستت افتاد.. اون.. چی بود؟!!
جه بوم دست برد توی گردن جین یونگ و گردنبندی که توی گردنش بود رو بیرون آورد... همون گردنبند جه بوم، که توی سوله پیداش کرده بودن!...
+جفت این گردنبند بود... میخواستم هردومون داشته باشیمش...
جین یونگ نگاهشو از گردنبند گرفت و دوباره به جه بوم نگاه کرد :
-متاسفم که این همه سال عذابت دادم.. قول میدم از این به بعد فقط و فقط برات جبران کنم.. دیگه هیچوقت باعث آزارت نمیشم جه بوما...
دستاشو دور کمر جه بوم حلقه کرد و سرشو روی سینه ش گذاشت...
-دوستت دارم جه بومی... خیلی زیاد....
جه بوم لبخندی زد و دستشو توی موهای جین یونگ کشید :
+من عاشقتم افسر پارک!...
جین خندید و سرشو بلند کرد :
-افسر پارک! خوبه دوسش داشتم!!
با خنده لباشو به لبای جه بوم چسبوند و کوتاه اما محکم بوسیدش.. اما دلش به همین بوسه ی کوتاه رضایت نداد!!
خودشو بیشتر توی بغل جه بوم بالا کشید و لباشو روی لباش گذاشت... تمام تمرکزش و حواس شش گانه ش، همه و همه درگیر بوسیدن جه بوم بودن، که با باز شدن ناگهانی در اتاق، همه شون پریدن!!!
جین یونگ دستپاچه و هول از جا پرید و خودشو از بغل جه بوم بیرون کشید..
مارک و جکسون با ابروهای بالا پریده، کاملا شوکه توی چهارچوب در ایستاده بودن... و صدای جکسون که پشت بندش آرنج مارک حواله ی پهلوش شد و آخش رو بلند کرد!!! :
×اوه.. مای.. گاد!....
مارک خودشو جمع و جور کردو چشم غره ای به جکسون رفت.. جین چندبار مصلحتی! سرفه کرد و از جاش بلند شد.. و تنها کسی که هیچ عکس العمل خاصی از خودش بروز نداد، جه بوم بود!...
مارک که دید جین یونگ به حدی گیج مونده که بعید بود سوالی ازش بپرسه، خودش شروع کرد :
*کارای انتقال ایم جه بوم تموم شدن.. من و جکسون مامور شدیم که ببریمش به....
جمله ی مارک رو جکسون با یک قیافه ی کاملاااا شاد، کامل کرد! :
×به خونه ی افسر پارک....
جه بوم خنده ای کرد و از جاش بلند شد.. کنار جین یونگ ایستاد و دستشو انداخت دور کمرش.. تا جین خواست واکنشی نشون بده، مارک با صدای بلندی گفت :
*دیگه باید بریم.. جین یونگ....
جین دست جه بوم رو از دور کمرش برداشت و مچش رو گرفت توی دستش..
-آاا.. بریم...! 
قبل از اینکه مارک و جکسون از اتاق خارج بشن، جه بوم خطاب به مارک پرسید :
+دادگاه بم بم چیشد؟؟!!
شاید به ظاهر فقط یه دستیار بود براش، ولی باطناً بم بم تنها کسی بود که این چندسالی که جه بوم توی این کار بود، بهش اطمینان کامل رو داشت...
مارک نگاهی به جین انداخت و دوباره جه بوم رو نگاه کرد :
*اون هم حکمش صادر شد و.. بخاطر اینکه دستیارت بود محکومیتش کمتر بود، ولی بخاطر میزان وثیقه که از وثیقه ی تو کمتر بود، و خیلی هم اموال نداشت، باید شش سال حبس خانگی باشه...
جه بوم سوالی سرشو تکونی داد : 
+وثیقه؟؟ کی براش وثیقه گذاشته؟!!
جین یونگ خنده ای کرد به جه بوم نگاه کرد :
-به نظرت کی؟!!
جه بوم یه تای ابروش رو داد بالا :
+عضو تیمت، یوگیوم؟؟!!
جین دستش رو به نشونه ی تایید آورد بالا :
-دقیقا..
+باور کردنی نیست...
×سخته ولی عادت میکنی!
مارک بازوی جکسون رو گرفت و از اتاق کشیدش بیرون تا بیشتر از این پارازیت نپرونه!! :
*جین یونگ ما بیرون منتظرتونیم...
جین سری تکون داد و برگشت سمت جه بوم :
-خیلی خب.. باید بریم خونه! آماده ای؟؟
جه بوم لبخندی زد دستاشو زد به کمرش :
+البته.. آماده م!
لبخند شیرین جین یونگ کل صورتش رو پوشوند :
-محکومیتت از الان رسما شروع شد آقای ایم.. و تا ته دنیا هم ادامه داره!...
لبخند جه بوم پررنگ تر شد.. موهای جین رو از روی پیشونیش زد کنار و کشیدش توی بغلش :
+با همه ی وجودم این محکومیت رو قبول میکنم افسر پارک...



جای تو در جانِ من است..
مرا محکوم کن..
مرا محکوم کن به حبس ابد ،
در حصارِ آغوشت...


    ~ End Of this miniFiction ~

             < CONVICTED >

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 05, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

ConvictedWhere stories live. Discover now