🥀🥀🥀

29 6 4
                                    


🌧هوا مانند روز های پیش ابری و بارانی بود,باران به مقداری باریده است که تمام چمنزار اطراف به زیر آب رفته بودند و نمایی ایجاد شده که گویا این باران پایانی ندارد!
به گذشته نگاه میکنم ولی هیچ خاطری به یاد نمی آورم که این باران از کی شروع شد و روز های قبل آن چگونه بود؛فقط یه صدای مبهمی میشنوم که نمی دانم منبع صدا کجاست فقط میدانم که جزی از من است ولی برای چه علتی ؟

🕳در پوچی خودد غرق شدم بدون آن که بدانم چرا...تنها چیزی که به ذهنم خطور میکند که برخیزم و حقیقت را در این چهار چوپ پیدا کنم اما چرا این خانه جواب من است؛ نمیدانم!

🏚خانه قدیمی با وسایل قدیمی که با کمی دقت میتوان خاطراتی که در دل خودشان نهفته است,احساس کرد اما چرا حسشان برایم آشناست!....یعنی جزوی از گذشته من این جا گمشده و حضور داره؟

🎹خانه چندان بزرگ نبود به خاطر همین به طولی نکشید که بازدید از آن به اتمام رسید و تنها چیزی که تمام مدت من را مجذوب خود کرد ؛پیانو ی رنگ و رو رفته ای بود که در کنار پنجره و در گوشه ای قرار داشت.

✨نمیدانم چرا ولی با دیدن آن حسی به من نفوذ کرد که فضا را از اینی که بود عجیب ترساخت بعد متوجه شدم که صورتم خیس شده و مانند باران, قطراتی از چشم هایم جاری میشود و همزمان دیدم که دردی تمام وجودم را فرا گرفته ؛آنقدر عذاب آور است که به ناچار بر روی صندلی نزدیک پیانو نشستم اما هیچ تغییری حس نکردم !

🦋نمیدانم چرا فقط با دیدن یه تکه چوب کهنه,احساساتم تغیان کرد به گونه ای که هیچ آشنایی با آن ندارم..انگار دیگر منی نیست در این لحظه!
-پیراااا...من..!

🔦دوباره آن صدا ولی این دفعه واضح تر و نزدیک تر..به طوری که انگار در گوشم زمزمه شده!

🌻صدایش حس گرم خوشایندی داشت به گونه ای که تمام وجودم را فرا گرفته و تنها چیزی که حس میکنم , گرماست !

🍂کلید های سیاه و سفیدش را نوازش میکنم و با لمس آنها میتوانم گرما ی دست هاییی که یه زمانی این کلید ها را میفشارد را ببینم.به گونه ای که انگار رد انگشتان من است که سالیان است با این پیانو اخت گرفته و اکنون به جایی که تعلق دارند برگشتند!

💭صدا دوباره باز میگرد ........صدا شخص نیست...این دفعه ...شبیه یه صدای پس زمینه است..الان میتوانم واضح تر یشنوم..به قدری واضح که به نظر میرسد شخصی در حال زدن آن در این مکان است و در این لحظه است...اکنون دیگری در پوچی غرق نیستم بلکه در نت های این موسیقی غرق شدم که به ذهنم خطور نمیکند که کسی بتواند نجاتم دهد چون این دفعه تصمیم با من است و من نمیخواهم بازگردم...

💬دوباره آن صدا..تازه متوجه شدمم صدای یک زن است که اسمی را صدا میزدند... و فکر کنم آن اسم من است"پیارا" پیارااا ...چه معنی میدهد ..پیارااا......پیاراا من دوستت دارممم...

🏳️‍🌈دست هایم را محکم به روی کلید ها میفشارم که باعث ایجاد صدای دلخراشی میشود....بدنم غرق کرده و انگشت های دستانم درد میکند و خانه به سکوت فرو رفته..و تنها چیزی که میشنوم ..نامم است..پیارااا

🕉دیگر صدای باران را نمیشنوم؛ به صندلی تکیه میدهم و با کمال تعجب میتوانم خورشید را ببینم...از میان سوراخ هایی که در سقف ایجاد شده..منظره ی زیبایی و خیری کننده ای است,چشم هایم سنگینی میکنند ..میخواهم بخوابم و بدون هیچ مقاومتی سرم را روی پیانو میزارم تا اینکه همه چی به مرور زمان تاریک شد..ولی باز میشنوم صدایی که نام من را صدا میکند..پیارراا..پیاراااا دوستت دارم.....
-------------------------------

هر چه سریع تر اطراف را بررسی کنید و بازمانده ها را پیدا کنید!-
*قربان یه خونه اونجاست!
-هر چه سریع تر برید!

*قربان هیچ بازمانده ای نیست فقط جسد یه زن و یه دختری که انگار روی پیانو خوابش برده,به نظر میاد که مادر دختر بودند!
-پس اونا هم نتونستن از جنگ جان سالم به درد به ببر؛....... سریع بریدشون و یه جایی دفنشون کنید و این کار رو با کمال احترام انجام بدید!
*چشم قربان!!🥺😓🌻🌻🌺🥀🥀

🦊🦝🐯🦁🐺🐹🐨🐻🦔
این اولین باره که همچین سبکی مینویسم ؛ امیدوارم خوشتون بیاد......ببخشید زیاد فعالیت ندارم..بعد امتحان ها جبران میکنم(-.-)میدونم این داستان کمی مبهمه... پس یه توضیحاتی بدم ولی به نفع خودتون بعد داستان بخونیدش..... اینکه اون آخرین کلمات مادرش قبل مرگش بود که به دخترش میگه و باعث میشه دخترش شکی وارد و تقریبا یه حالتی دیوونه میشه و چیزی از گذشتش یادش نمیاد.... و اونجایی که دستاش درد  میگیره ...چون خودش داشت به صورت ناخودآگاه پیانو میزد....و همین دیگه 😅😅😂سبک باحالی بود از نظرم
And Happy pride month 🏳️‍🌈🏳️‍🌈🏳️‍🌈
and stay home🥘🍳🥗🍩🍵🍾🍻🥃🥂🍹🍺☕🌭🥪🌮🌯🥙🍔🥓🍗🍟🧀
و اسم دختره معنی نداره، درواقع از یه کلمه که فک کنم پرتغالی بود *prata*که یعنی نقره ای؛الهام گرفتم!!

PIARAWhere stories live. Discover now