در دنیای گناهان کودکانه ام غرق شدم
ترس را بغل میکنم و لالایی های دروغین در گوشم نجوا میشود
آن نور هایی که تو از انها سخن میگفتی نمیتابد؟ اینجا تنها تاریکی خیمه میزند و سیاهی چشم هایم را در برمیگرد
ان دست خیانتکار که بر سرم کشیده میشود و ان چشمان پر اندوه که به من خیره شده اند
غم گلویم را شکاف میدهد و خشم فشار دندان هایم را بیشتر میکند
پس چرا ان نور بدی را پاک نمیکند؟
ایا تو هم دروغ میگفتی و درگوشم نجوا میخواندی؟
ایا تو هم با دست خیانتکارت مرا نوازش کردی؟
یا شاید در سیاهی مرا رها کردی؟
فکر کنم انتقام نور را سایه کرده بود..
KAMU SEDANG MEMBACA
My Little Letters
Cerita PendekI tried to write them with song, To be full of feelings.