حس می کرد داره دیوونه می شه.
متنفر بود ازین که اعتراف کنه که داره شکست می خوره.
اون سه سال روی تهیان کار نکرده بود که الان اونو به یه جوونک دیلاق که معلوم نیست از کدوم خراب شده ای خودش رو به اینجا رسونده ببازه.
اون برای اینکه نظر تهیان را جلب کنه خون دل ها خورده بود!
اصولا تهیان دختری نبود که به هر کسی توجه کنه و از اونجایی که اون یه پسر قد کوتاه، با عضلات شل، وضع مالی متوسط و خلاصه خیلی خیلی معمولی محسوب می شد، متاسفانه تایپ تهیان نبود.
ولی اون بیون بکهیون بود!
پسری که بین دوستانش به لجبازی معروف بود و اگر تصمیمی می گرفت محال بود که ازش عقب نشینی کنه و حتی اگه می مرد هم باید تصمیمش رو عملی می کرد.
و وقتی روز اول دانشگاه این دختر خوشگل سال دومی چشمش رو گرفت ، سوگند خون خورد که دوست پسر این دختر بشه. (و بیایم صادق باشیم. اینکه صمیمی ترین دوستش کیونگسو گفت عمرا این دختر به بکهیون نگاه بندازه، هم یک کم توی تصمیمش موثر بود!)
و باورتون بشه یا نه، سه سال تمام، پولی که پدر بیچاره اش برای هزینه های جاری دانشگاه براش می فرستاد رو خرج خرید هدیه های گرون قیمت برای تهیان کرد.
و هیچ مناسبتی رو هم جا ننداخت.
حتی تولد بازیگر مورد علاقه ی تهیان هم مناسبتی بود برای پاچه خواری.
بله! بکهیون اونقدر در مورد تهیان اطلاعات جمع کرده بود که از جزئی ترین علایق ش هم باخبر بود.
اون اوایل تهیان به بکهیون به چشم یه سرگرمی نگاه می کرد.
این پسر سال اولی که خیلی کوچولو و کیوت بود، بهش ابراز علاقه می کرد و باعث می شد توی جمع دوستانش کلی فان داشته باشند و بخندن.
ولی وقتی دید نه تنها یه بار و دوبار، نه تنها توی خلوت و توی جمع دوستانه، بلکه توی سلف، سر کلاس، توی کامنتهای سایت دانشگاه، روز ولنتاین، کریسمس، آخر هفته ها و حتی روز تولد بازیگر مورد علاقه اش، براش کادو میاره، و بهش ابراز عشق می کنه، احساس می کرد داره کم کم معذب و عصبی می شه.
ازون بدتر اینکه انگار بکهیون بی محلی هاش رو نمی بینه و مثل یه کنه ی واقعی، بهش چسبیده بود و زندگی شو جهنم کرده بود.
عشق بکهیون به تهیان، تبدیل شده بود به افسانه ی دانشگاه.
همه ازین عشق و علاقه خبر داشتند و وقتی بکهیون برای بار میلیونم مثلا خیلی اتفاقی از کنار تهیان رد می شد و نگاههای معنادار عاشقانه بهش می انداخت، همه با خنده به اون و تهیان اشاره می کردن و باعث می شدن تهیان از خجالت آب بشه.
ESTÁS LEYENDO
The New Professor (Completed)
Fanficبکهیون عصبانی تر از چیزیه که فکرشو بکنید. کراش چند ساله اش تهیان، تازه داره جواب سلامش رو می ده که با ورود یک استاد جدید به دانشگاهشون شون همه چی به هم می ریزه. تهیان و استاد جدید، آقای پارک چانیول سر و سری با هم دارند و بکهیون تصمیم داره یه دعوا...