Part3:Bad joke
دست سرد بکهیونو محکمتر تو دستش فشار داد و به حرفاش خندید
-بیخیال یعنی میگی تو بیگناهی؟من تورو میشناسم اخه جونور
بکهیون با پافشاری غر زد
+نه،دارم میگم من فقط بهش گفتم جوهر قرمز بهتره به من چه که اون جوهر اشتباهیو استفاده کرده!
کای با قهقهه سرشو تکون داد چون میدونست بکهیون اگه پاش بیوفته تا صبح بحث میکنه تا حقو به خودش بده
-باشه...باشه عشقم تقصیر تو نیست
بکهیون با قاطعیت سرشو تکون داد و نگاهشو داد به اطراف
+دقیقا...حق همیشه با منه یادت بمونه
کای به بوسیدن پشت دست پسر بزرگتر اکتفا کرد و نگاهشو بین مغازههای شلوغ و نورانی چرخوند
چیزی تا کریسمس نمونده بود و اون هنوز برای دوست پسرش کادوی خوبی نگرفته بود
تو پنجتا کریسمس قبلی همیشه یچیز تو ذهنش داشت ولی الان هیچی...
علنا ذهنش مثل یه برگه سفید شده بود
با تکون خوردن بازوش سرشو چرخوند سمت بکهیونی که لبولوچه اویزونش هیچ همخونی ای با چشمای لیزریش نداشت
بک یکم لباشو بهم فشار داد و دست کایو ول کرد
کای به حرف اومد
-ببخشید نشنیدم...چی گفتی؟
+گفتم بریم بستنی بخوریم!اصلا معلومه حواست کجاست؟با من اومدی بیرون به چی فکر میکنی؟
کای با شرمندگی خندید و پشت سرشو خاروند و به بکهیونی ک تنهایی راه افتاد بره سمت بستنی فروشی نگاه کرد
-یاا...گفتم ببخشید که وایسا باهم بریم...یاااا بکهیون وااایسا
فقط یک ثانیه طول کشید تا جای صدای خندون کای ترمز لاستیک و شکستن شیشه بیاد و جای بکهیونی که با تقصی و کوبیدن پاهاش میرفت سمت مغازه یه جسم که کم کم تو خون خودش غرق میشد رو آسفالت بمونه
قدرت بیان از کای گرفته شده بود
با چشمای گرد اول نگاهشو به ماشینی که داشت با سرعت فرار میکرد و بعد بکهیونی ک کف خیابون بود چرخوند
حس میکرد به پاهاش وزنه های هزار تنی وصل کردن
به زور رو زمین کشیدشون و رفت سمت بک
قبل اینکه خودش متوجه بشه اشکاش داشتن صورتشو خیس میکردن
ولی خودش هنوز درک نکرده بود،فقط شوکه بود
اروم جسم گرم شده بکهیونو تو بغلش بلند کرد و با دستش صورتشو چرخوند سمت خودش
با دیدن چشمای بسته و لبخند پاک شده و رزایی که از شکاف بین لباش بیرون میریختن گریش بلندتر شد و علنا مثل بچهها به هق هق افتاد
-بکهیون...لطفا...بکا بجنب دیگه...عشقم...چشماتو باز کن...
لحنش به خوبی التماسو انعکاس میکرد -بکهیون...التماست میکنم...چیکار کنم...بکهیون بلند شو...بککککککککبا داد خودش تو جاش نشست و سعی کرد نفساشو کنترل کنه
نگاهشو به اطراف چرخوند،بازم خوابشو دیده بود چنگی به موهاش زد و بعد عقب دادن چتریای خیس از عرقش پتورو کنار زد و بلند شد
با قدمای اروم خودشو به دستشویی رسوند و چندبار با اب یخ به خودش سیلی زد
دستاشو دوطرف روشویی گذاشت و به خودش تو آیینه نگاه کرد و اروم خندید
-رقتانگیزی کیم کای!!بس نبود دو دور کشتت؟حالا خودت هربار با دیدن دوبارش خودکشی میکنی؟
کف دست چپشو رو تصویر صورتش گذاشت و صاف وایساد و چرخید سمت در
-بهتره بری بمیری..
YOU ARE READING
GoodBye [Complete]
Fanfictionاسم چندشاتی:Goodbye کاپلها:کایبک(اصلی)بکهو(فرعی) تعداد قسمتها:5 part ژانر:رومنس-درام-انگست-هپیاند نظرات و پیشنهادتون و ارتباط با من: telegram:@SehxaodLi instagram:loveable.babykitten